part 4

5.3K 1K 198
                                    


تهیونگ روی تختش جا به جا شد و هر کاری می کرد، نمی تونست به خواب بره.
فکر به آبنبات هایی که عمو موچی با خودش به اتاقش برده بود و فقط یکی از اون آبنبات ها سهم اون روزش بود رو به اون داده، از ذهنش بیرون نمی رفت.
این هم یک دلیل دیگه که باعث می شد تهیونگ از یونگی متنفر باشه.
آخه چرا یونگی انقدر با اون ها بد بود که سهمیه آبنباتشون فقط یک دونه هر هفته بود؟
تهیونگ آهی کشید و کلافه جا به جا شد و آخر نتونست تحمل کنه و روی تختش نشست.
به ساعت قراضه و قدیمی روی دیوار نگاه کرد و با دیدن ساعت یازده چشم هاش از خوشحالی برق زد.
جیمین هر شب ساعت دوازده بعد از اتمام کارش توی آزمایشگاه به اتاقش بر می گشت؛ پس یک ساعت وقت داشت که بره تو اتاق جیمین و آبنبات های خوشمزه اش رو از چنگال عمو موچیش در بیاره، نجاتشون بده و البته که به یک جای امن مثل شکم گردش بفرستشون.
به سمت تخت جانگ کوک رفت و با دیدن چشم های بسته خرگوش، مثل همیشه با انگشت اشاره اش به لُپ هاش سیخونک زد و با صدای آرومی گفت: -کلوچه! بیدار شو!

جانگ کوک تکونی خورد و بالاخره چشم باز کرد و با چشم های خمار از خواب به تهیونگ که با چشم های درشت و براقش بهش زل زده بود، نگاه کرد.
پشت دستش رو به چشم هاش کشید و بعد از اینکه متوجه شد هنوز شبه اخمی کرد و به ساعت اشاره کرد.
تهیونگ که متوجه منظورش شده بود، ملتمس گفت: -کوکی! می دونم نصفه شبه ولی بدجور هوس آبنبات کردم. میای با هم بریم اتاق عمو چیمی؟

جانگ کوک چشم هاش رو گرد کرد و بعد دوباره به ساعت اشاره کرد.
تهیونگ دستش هاش رو بهم متصل کرد و گفت: -می دونم شبه ولی خواهش می کنم!

جانگ کوک نفسش رو بی صدا بیرون فرستاد و پتو رو کنار زد و از روی تخت پایین پرید.
تهیونگ با خوشحالی دستش رو گرفت و دوباره کشیدش.
-آروم بیا دنبالم. دمپایی هات رو پا نکن، صدا میده.

وارد سالن شدند و به راهروی سرتاسر سفید با دقت خیره شدند.

*

جیمین در حال آزمایش کردن مواد مختلف روی موش های بیچاره بود که یونگی روپوش سفیدش رو در آورد و گفت: &نمی خواد ادامه بدی! برو اتاقت و منتظرم باش.

جیمین موش داخل دستش رو داخل آکواریوم برگردوند و بی صدا بعد از شستن دست هاش از آزمایشگاه خارج شد.
می دونست منظور یونگی چیه؛ پس به محض ورود به اتاقش وارد حمام شد و بعد از یک حمام کوتاه بدون پوشیدن لباس به روی تخت رفت و روش دراز کشید.
ساعت هنوز ده و نیم بود و تا دقایقی دیگه یونگی می اومد.
چشم هاش رو بست و بازوش رو روی چشم هاش گذاشت.
انقدر خسته بود که بدون توجه به سردیه هوا کم کم داشت خوابش می برد که یونگی وارد اتاقش شد.
دستش رو از روی چشمش برداشت و تذکر داد: ×در رو قفل کن!

یونگی بی خیال گفت: &کسی غیر از من و تو حق اومدن به اتاق رو نداره.

جیمین سکوت کرد و برخلاف میلش مطیع نشست.
یونگی به سمت کمدی که قفل بود، رفت و بعد از باز کردنش وسایل مورد نیازش رو برداشت.
به سمت جیمین رفت و گفت: &می خوام با بانداژ ببندمت!

جیمین سری به نشونه باشه تکون داد و حرکات آروم یونگی رو که بانداژ رو با الگوی خاصی دور بدنش می بست، خیره شد.
یونگی چشم های جیمین رو هم بست و وادار به دراز کشیدنش کرد.
دست های پسر رو بلند کرد و اون هارو به بالای تخت بست.
حالا همه چیز آماده بود و یونگی شروع کرد به تحریک کردن خودش و جیمین.
جیمین آهی کشید که لب های یونگی روی لب هاش نشست و شروع کرد به بوسیدنش.
یک بوسه ی ملایم و شیرین.
یونگی شاید سرد بود و به فرد مقابلش جوری القا می کرد که آدم خشن و وحشیه ولی فقط جیمین می دونست که یونگی چه قدر روی تخت آروم و با ملاحظه است.
از لب هاش جدا شد و لب هاش رو روی گردن سفید و خوشبوی جیمین گذاشت و بوسه هاش رو تقدیمش کرد.
صدای ناله های آروم جیمین باعث تحریکش می شد ولی اون ناله ها بی هیچ عنوان نمی تونستند اون حس خوب و لذت عمیقی که از ناله های هوسوکش نصیبش می شد رو بهش بده.
خواست به سمت قفسه ی سینه اش بره که صدای گوشی اش اومد.
جیمین ناله ی معترضی از وقفه ی ایجاد شده کرد و صداش زد: ×یونگی!

یونگی بوسه ای روی پیشونی پسر زد و گفت: &الان میام، باید به این تماس جواب بدم.

جیمین ناله ی دیگه ای کرد و یونگی بعد از انداختن پتو روی پایین تنه ی برهنه پسر، وارد حمام شد و تماس رو جواب داد.
*

تهیونگ با تولید کمترین صدا در اتاق جیمین رو باز کرد و دو پسر بچه با کنجکاوی به داخل اتاق که برقش روشن بود، نگاه کردند.
تهیونگ با بی حواسی خواست وارد اتاق بشه که جانگ کوک دستش رو گرفت و با اخم به تخت اشاره کرد و تازه اون موقع بود که تهیونگ نگاهش به جیمینی که بسته شده روی تخت دراز بود، افتاد.
تهیونگ با چشم های گرد شده زیرلب گفت: -وای کوکی! عمو موچی چرا مثل مومیایی ها به تخت بسته شده؟

جانگ کوک به نشونه ندونستن سرش رو تکون داد و تهیونگ اینبار با نگرانی و هیجان گفت: -باید نجاتش بدیم! من می دونم آدم فضایی

ها اون رو بستند و می خوان ببرنش ولی من نمی زارم، من نجاتش میدم.

تهیونگ تحت تاثیر فیلم های که به تازگی دیده بود، خواست دوباره وارد اتاق بشه که اینبار با ورود یونگی به اتاق سر جاش ایستاد و زیرلب با حرص گفت: -می دونستم یونگی آدم نیست! اون عوضی عمو موچی رو اسیر کرده.

جانگ کوک که با حرف هایی که از تهیونگ شنیده بود، ترسش چند برابر شده بود، به تهیونگ چسبید که یونگی گفت: &متاسفم یک کم زیاد حرف زد.

جیمین معترض ناله ی بلندی کرد و
یونگی پوزخندی به پسر زد.
شلوار جینش رو در آورد و به سمت جیمین رفت.
روی تخت رفت و روی تن جیمین خیمه زد و دوباره لب هاش رو روی لب های جیمین گذاشت.
اینبار چشم های دو پسر بچه از شوک گرد شد و خب اون دو هیچ وقت چنین صحنه هایی ندیده بودند و نمی دونستند که یونگی، عمو موچیشون رو شکنجه نمیده.
اشک در چشم های تهیونگ جمع شد و دیگه نتونست تحمل کنه که جیمین هم مثل خودش و جانگ کوک زجر بکشه؛ پس در رو محکم باز کرد و وارد اتاق شد.
-از روی عمو موچی ام برو کنار آدم فضایی عوضی!

پایان پارت چهارم.

***
خب دوستان از پارت بعد قسمت های عاشقانه دو تا اتیش پاره امون شروع میشه و البته که صحنه های مثبت 18 نیست و قراره یک عشق پاک رو ازشون شاهد باشیم 🙂😍
ووت و نطر فراموش نشه عزیزان دل 😍🧡❤دوستون دارم تا پارت بعد 🧡😍🥰😊💛

Hybrid childsWhere stories live. Discover now