season 1 _ last part

5K 871 491
                                    

کنارهم روی مبل نشستند و منتظر اومدن تهیونگ شدند.
تهیونگ لیوان های پایه بلندی که توش رو پر از شیر توت فرنگی کرده بود، داخل سینی گذاشت و به سمت سالن رفت.
سینی رو روی میز گذاشت و رو به روشون نشست.
یونگی با محبت پرسید: &پس کو مال خودت کوچولو؟

و به لیوان ها که دو تا بود، اشاره زد.
تهیونگ سعی کرد لبخند موذیانه اش رو نشون نده و جواب داد: -من قبلاً خوردم این رو مخصوص شما دو تا درست کردم!

هوسوک لیوان هارو برداشت و یکی رو به دست یونگی داد و با ناراحتی پرسید: £جیمین رفت؟

یونگی نامحسوس آهی کشید.
&آره تا دو یا سه ساعت دیگه پرواز داره.

هوسوک سعی کرد دیگه بحث جیمین رو پیش نکشه و از نوشیدنی اش لذت ببره، هر چند که ناراحت بود.
اون و یونگی هر دو به جیمین پیشنهاد ازدواج داده بودند و جیمین بدون هیچ حرفی پیشنهاد اون ها رو نادیده گرفته بود.
تهیونگ مشتاق به جفتشون خیره بود و وقتی نوشیدنی جفتشون تموم شد تازه اون لحظه بود که هوسوک با چشم های خمار گفت: £چه مزه ی عجیبی...

نتونست بیشتر ادامه بده و روی مبل افتاد و یونگی تا خواست دستش رو به سمتش دراز کنه، اون هم روش افتاد و چشم هاش رو بست.
تهیونگ برای اولین بار بعد از دو ماه حسی شبیه به خوشحالی داشت و از موفقیت نقشه اش لذت می برد.
سریع به سمت گوشی که هوسوک براش خریده بود، رفت و با جانگ کوک تماس گرفت.
+الو...ته...ته...
جانگ کوک با لکنتی که هنوز بعد از چند ماه رفع نشده بود، جواب داد و تهیونگ خوشحال گفت: -زود بیا بالا کوکی! نقشه امون گرفت!

تماس رو قطع کرد و به سمت در رفت تا در رو باز کنه.
باز شدن در برابر شد با رو به رویی با خرگوشکی که در حال نفس نفس زدن بود.
تهیونگ به محض دیدنش بوسه ای سریع روی لب هاش نشوند و به داخل خونه کشوندش.
هر دو در سکوت و با کمک هم بدن های یونگی و هوسوک رو به داخل اتاق بردند.
بعد از انداختن جفتشون کف زمین جانگ کوک عرقش رو پاک کرد و در حالی که از خستگی نفس نفس می زد، گفت: +خیلی...سنگینن...

تهیونگ به چهره ی بامزه پسرک لبخند زد، گوشی رو برداشت و گفت: -حالا وقت اجرای نقشه ی دومه.

شماره ی جیمین رو گرفت و کنار جانگ کوک که ریز ریز می خندید، نشست.
×الو؟

-عمو...موچی!
سعی کرد صداش نگران و هول کرده باشه و مثل اینکه موفق بود چون صدای مضطرب جیمین سریع بلند شد.
×تهیونگ! چی شده؟

-موچی! یونگی و هوسوک...
حرفش رو قطع کرد و بی صدا ادای خنده در آورد.
×یا مسیح! چی شده تهیونگ؟ اتفاقی افتاده؟
صدای ترسیده جیمین کم کم اون رو هم ترسوند و اینبار با لحنی واقعی تر گفت: -سریع بیا! بیدار نمی شن...عمو جین و نامجون نیستند...من تنهام...می ترسم...سریع بیا...

Hybrid childsWhere stories live. Discover now