season 2 _ part 2

4.3K 830 153
                                    


نمی دونست چه قدر گذشته اما با صدای جیمین که برای نهار صداش می زد، متوجه شد که ساعت دو ظهره و پدرهاش از کار برگشتند.
از اتاقش خارج شد و به سمت آشپزخونه جایی که پدرهاش نشسته بودند و بگو و بخند می کردند، رفت.
با دیدن لبخند روی لب هاشون اون هم لبخندی زد و خم شد و گونه ی جیمین رو بوسید.
-سلام بابا موچی!

جیمین دستش رو گرفت و با مهربونی جوابش رو داد: ×سلام عزیزم! حالت بهتره؟ تب که دیگه نداری؟

تهیونگ که به بهانه تب شب قبلش اون روز رو خونه مونده بود تا با جانگ کوک خلوت کنه و حرف بزنند، پوزخندی زد و گفت: -حالم خوبه بابا!

هوسوک با حرص لیوان آب رو روی میز کوبید و گفت: £هی! آقا پسر! اینجا دو پدر دیگه هم داری که منتظر سلام و بوسه ات هستن!

تهیونگ لبخند بی جونی زد و تنها دستش رو بلند کرد و گفت: -سلام خسته نباشید.

هوسوک خواست چیزی دیگه بگه که یونگی متوجه حال عجیب و غریب تهیونگ شد و ضربه ای با آرنج به پهلوی همسرش کوبید و علامت داد تا ساکت بشه.
همون لحظه جیسو با صورت خیس و خواب آلود وارد آشپزخونه شد و خم شد و گونه ی جیمین رو بوسید.
₩سلام بابا موچی!

جیمین لُپ دختر رو کشید و جواب داد: ×سلام عزیزم صبح به خیر!

جیسو کنار تهیونگ نشست.
₩سلام اوپا!

تهیونگ موهای دخترک رو بهم ریخت و جواب داد: -سلام شیرین عسل!

جیسوی سیزده ساله، درواقع دخترِ چانیول و بکهیون بود.
اون ها وقتی جیسو یک سالش بود، اون رو به فرزند خوندگی قبول کردند و جیسو به محض ورود به خانواده اشون بیشتر از همه وابسته تهیونگ و جانگ کوک دوازده ساله شد.
اون هر چی دو پسر می گفتند رو درست مثل یک طوطی تقلید می کرد و از وقتی تونست صحبت کنه به پدرهای اوپاهاش بابا می گفت و به پدرهای خودش عمو.
جیسو همیشه دنبال تهیونگ و جانگ کوک بود و همین وابستگی باعث شد که پدرهای اوپاهاش با علاقه زیادی که به دخترک داشتند، اتاق سوم خونه اشون رو براش آماده کنند تا هر وقت دوست داشت به راحتی تو خونه اشون بمونه.
هوسوک با دیدن این صحنه دوباره با حسادت گفت: £خوبه دیگه! انگار ما اینجا نقش هویج رو داریم. چرا هیچ کدومتون به من و این بدبخت توجه نمی کنید؟

و با دست به یونگی که ریز ریز می خندید، اشاره کرد.
£همه چیزهای خوب برای موچیه! اون از دو شب شب پیش که پدر مارو در آورد چون آقا تو دوره ی جفت گیری بود، این هم از الان که انگار ما بوقیم و فقط ایشون پدر بچه هان. جیمین امشب نشونت میدم که...

جیمین دستش رو روی دهن هوسوک گذاشت و چشم غره ای بهش رفت.
×خجالت بکش! بچه اینجا نشسته.

÷راحت باش بابا! من هر روز دارم این حرف هارو از عمو چان و بک می شنوم!
بعد از حرفش لبخند گنده ای زد و از جاش بلند شد و به سمت هوسوک دوید.
دستش رو دور گردنش انداخت و شروع به بوسیدنش کرد تا وقتی مطمئن نشد سر و صورت بابا سوکی رو خیس نکرده ول کنش نشد.
هوسوک خندید و دخترک به زور از خودش جدا کرد.
£نه به اون بی اعتنایی نه به این دوستی خاله خرسه! برو بشین سرجات وروجک.

Hybrid childsTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon