part 22

4.3K 881 68
                                    

گوشی رو به کیفش برگردوند و با پیجر اسم لیسا رو صدا زد.
فقط چند دقیقه طول کشید که لیسا رو به روش بایسته و آماده ی اطاعت باشه.
#از دکتر مین کدهارو گرفتی؟

÷متاسفم دکتر جانگ! دکتر مین دستگاه های ردیابی رو تو بدن هیبریدها جا گذاری نکرده.

با اینکه دلش می خواست اون ها رو زودتر پیدا کنه اما بازهم با شنیدن این خبر لبخند محوی زد و خوشحال شد.
#خیلی خب می تونی بری!

لیسا احترام نظامی گذاشت و از آزمایشگاه خارج شد.

***

(فلش بک)

&اسمش رو چی می خوای بزاری جین؟
یونگی درحالیکه تو بغل هوسوک لَم داده بود، پرسید و جین با لبخند جواب داد: *اگه پسر شد جانگ کوک و اگه دختر شد یونا!

هوسوک لبش رو با استرس گزید و گفت: £کاش می شد ماهم مثل نامجون و جین یک رحم اجاره...

یونگی با اخم حرفش قطع کرد.
&نه سوک حرفش هم نزن! بهت که گفتم من دوست دارم خودم بچمو به دنیا بیارم.

هوسوک نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و گفت: £تو فقط داری احساسی تصمیم می گیری تمام این عواطف به خاطر ماهیتته ولی این رو هم در نظر بگیر که بارداری یک مرد چندان مرسوم نیست...

یونگی با خونسردی حرفش رو دوباره قطع کرد.
&بس کن هوسوک! من شرطم رو گفتم و تا وقتی که شرطم رو قبول نکنی بهتره این بحث رو تموم کنی!

هوسوک نفس عمیقی کشید و توجه ای به چشم غره های نامجون و جین نکرد.
کمی یونگی رو از خودش فاصله داد و گفت: £میرم به غذا سر بزنم.

یونگی باشه ای گفت و به صحبت کردن با نامجون ادامه داد.

به محض ورود هوسوک به آشپزخونه، جین هم وارد شد و بازوی هوسوک رو محکم گرفت.
*هی چرا انقدر دست دست می کنی؟ فردا وقت سونوگرافی برای تعیین جنسیت داریم. چرا بهش نمیگی چی کار کردی؟

هوسوک با درموندگی مُشتی به کف دستش زد و نالید: £مگه حرف هاش رو نشنیدی؟ اگه بفهمه چی کار کردم من رو ترک می کنه اگر هم ترک نکنه یک بلایی سر من و اون بچه میاره.

جین چشم هاش رو چرخوند و گفت: *بس کن هوسوک! انقدر فکرهای بیخودی نکن. مگه تو یونگی رو نمی شناسی؟ این حرف هاش همه الکیه وقتی بفهمه یک بچه تو راهی دارید انقدر خوشحال می شه که حد نداره.

هوسوک ناخنش رو به دندون گرفت و کشید.
جین دلش به حالت درمونده ی دوستش سوخت و گفت: *قول میدم اتفاقی نمی افته! هفته ی دیگه مگه سالگردتون نیست؟ تو مدام دنبال بهترین هدیه هستی؛ پس به عنوان هدیه بهش این خبر رو بده. بهت قول میدم اونقدر خوشحال بشه که گریه کنه‌.

هوسوک کمی حالش بهتر شد و لبخندی زد.
باید یک برنامه خوب می چیند.
***

(زمان حال)

جین هنوز هم باورش نمی شد که پسری که بعد از کلی گریه کردن تو آغوشش خوابیده، پسرشه.
برای اطمینان دوباره به چهره ی معصوم خرگوشک نگاهی انداخت و لبخند پر بغضی زد.
سرش رو پایین برد و سرش رو توی گردنش فرو کرد.
بوی خودش رو می داد و این نشون می داد که اون پسر واقعاً پسرشه.
تهیونگ با اشتیاق پاهاش رو تکون می داد و به جین که هر از گاهی جانگ کوک رو بو می کشید و بعد می بوسید، خیره شد.
جین با حس نگاه تهیونگ بهش نگاه کرد و لبخند پر مهری بهش زد.
تهیونگ معذب از لبخند مرد جذاب رو به روش سرش رو پایین انداخت و پرسید: -می خواید کوکی رو با خودتون ببرید؟

جین به پسر بچه که حالا برعکس چند ثانیه قبل بغض کرده بود، نگاه کرد و دستش رو براش باز کرد تا کنارش بشینه.
تهیونگ با تاخیر به سمت جین رفت و خودش رو تو آغوشش جا داد.
جین بعد از بوسیدن موهای نرمش پرسید: *تو دوست نداری کوکی پیش خانواده اش باشه؟

تهیونگ به جانگ کوک که با آرامش به خواب رفته بود و همیشه آرزوی دیدن خانواده اش و زندگی با اون ها رو داشت، نگاه کرد.
-دوست دارم پیش شما باشه اما می ترسم من رو فراموش کنه!

جین به لحن شیرین و بامزه پسر خندید و گفت: *عزیزم! اون قرار نیست فراموشت کنه. مگه می شه پسرکی شیرینی مثل تو رو فراموش کرد؟

تهیونگ با معصومیت سرش رو بلند کرد و با چشم براق و پر امیدش به چشم های جین زل زد و گفت: -راست می گید؟

جین دیگه نتونست تحمل کنه و دوباره خم شد و چند بار محکم لُپ تهیونگ رو بوسید.
*آره قندِ عسل راست میگم!

تهیونگ خنده ی شیرینی کرد و خودش رو بیشتر تو آغوش جین فرو کرد.

پایان پارت بیست و دوم.

می دونم کمه عزیزان! شرمنده واقعاً نتونستم بیشتر بنویسم سر انگشت هام درد می کنه 😭 ولی از پارت بعد قراره طولانی تر باشه.
ووت و نظر یادتون نره عشقا ❤😊🧡
دوستون دارم تا پارت بعد ❤😊🧡😍🥰

Hybrid childsWhere stories live. Discover now