part 24

4.4K 887 320
                                    

***
هوسوک رو به دو پسر ترسیده گفت: £بهتره که شما دو نفر همینجا بمونید اینجا امنه و کسی پیداتون نمی کنه. برای چند روزتون مواد غذایی خریدم و لباس، بهتره به اون خونه برنگردید چون امکان داره لیسا ردیابی تو خونه گذاشته باشه و باهاش پیداتون کنه.

چانیول و بکهیون چشمی گفتند و تشکر کردند.
هوسوک تهیونگ رو که مثل کوالا بهش چسبیده بود رو بوسید و از خونه خارج شد و پشت سرش هم جین به همراه جانگ کوک بیرون اومد.
جانگ کوک خودش رو تو بغل جین قایم کرده بود و هر از گاهی به تهیونگ نگاهی می انداخت و می خندید.
هوسوک و جین متعجب از رفتارهاشون یک صدا پرسیدند: #چی شده؟

جانگ کوک خجالت کشید اما تهیونگ با افتخار و خنده گفت: -وقتی عمو جینی رفت که یک سر و گوشی آب بده، کوکی خیلی ترسیده بود و منم بهش قول دادم که بیست تا بوس شکلاتی بهش میدم حالا ده تا بوسیدمش و ده تا دیگه از بوس ها مونده.

تهیونگ با انگشت های کوچولوش عدد ده رو نشون داد و هوسوک و جین برای کیوت بودنش ضعف کردند.
هوسوک بوس محکمی روی گونه ی تهیونگ گذاشت و گفت: £پسرم چه قدر با فکره!

جین با لحنی که کمی حرص توش مشهود بود، گفت: *و همچنین مُخ زن قهاریه! اگه به نامجون بگم دیگه نمی زاره پسرت از یک کیلومتریه پسرم رد بشه.

تهیونگ و جانگ کوک با شنیدن جمله ای که جین گفت، ترسیدند و تهیونگ با بغض گفت: -نامجون کیه؟ چرا می خواد من رو از کوکی جدا کنه؟

جین با دیدن بغض پسرها لعنتی به خودش فرستاد و همون لحظه آسانسور تو طبقه ی یازدهم توقف کرد.
هوسوک از آسانسور خارج شد و گفت: £ناراحت نباش قندکم! نامجون هیچ کاری نمی تونه بکنه حالا با کوکی خداحافظی کن.

تهیونگ خیالش راحت شد و به سمت جانگ کوک خم شد و جانگ کوک هم خودش رو به سمتش کشید و بوسه ی شیرینی روی لب های هم دیگه گذاشتند.
حقیقتاً جین و هوسوک شوکه شدند و متوجه شدند که بوس شکلاتی از نظر پسرهاشون بوسه ی لبه.
هر دو متعجب خندیدند و تهیونگ از جانگ کوک جدا شد و با خوشحالی گفت: -نُه تا دیگه مونده کلوچه! فردا بهت میدمش. شب خوب بخوابی، خواب من و خودت رو تو دنیای آبنباتی ببین!

جانگ کوک براش چند تا بوس هوایی فرستاد و با لبخند شیرینی از پسرک جدا شد.

جین به جانگ کوک گفت: *عزیزم! الان که بریم ممکنه نامجون یک خورده جا بخوره و اگه رفتار بدی داشت ناراحت نشو، باشه؟

جانگ کوک سری به مثبت تکون داد و پرسید: +نامجون...کیه؟

*بابایی، خوشگلم!

در آسانسور دوباره باز شد و جین به سمت خونه اشون رفت.
رمز در رو زد و وارد خونه شد.
نامجون آماده وسط سالن نشسته بود و قبل از اینکه به سمت جین برگرده، گفت: =جین! وسایلت رو جمع کردم. تا چند ساعت دیگه پرواز داریم، باید زود بریم.

Hybrid childsWhere stories live. Discover now