season 2 _ part 18

3.7K 715 69
                                    


ضربان قلب هوسوک پایین بود ولی صفر نه و اینکه زنده است فقط یک معنی می داد.
***
(یک هفته بعد)
جین و بکهیون زیر بغل جانگ کوک رو گرفته بودند و به آرومی داخل خونه بردنش.
پسرک بیچاره به قدری گریه و زاری کرده بود که از نفس افتاده بود.
جین، پسرکش رو روی تخت تهیونگ دراز کرد و روش رو پتو کشید.
موهاش رو نوازش کرد و با محبت پرسید: *چیزی نیاز نداری عسلم؟

جانگ کوک تنها سری به نشونه ی منفی تکون داد و چشم های قرمز و خسته از اشکش رو بست.
جین آهی کشید و بعد از بوسیدن پیشونی اش از اتاق خارج شد.
هوسوک پشت در ایستاده و به دیوار تکیه زده بود.
جین به هوسوکی که انگار در عرض چند روز پیرتر از قبل شده بود، نگاه کرد و زیرلب گفت: *برو استراحت کن سوک! خسته ای.

هوسوک سرش رو بلند کرد و بغض دردناک گلوش رو سعی کرد با فرو فرستادن آب دهنش از بین ببره.
£نمی تونم هیونگ! وقتی جای خالی اش رو می بینم دلم آتیش می گیره. باورم نمی شه امروز خاکش کردیم و دیگه کنارم نیست.

جین آه دیگه ای کشید و کنار هوسوک به دیوار تکیه زد.
اون هم درد نبود فرزندش رو چشیده بود وقتی جنی خبر داد که بچه اش مُرده، احساس کرد قلب خودش هم از بین رفته.
نبود تهیونگ برای اون هم سخت بود.
نمی خواست باور کنه که تهیونگ مُرده و البته که باور نمی کرد.
اون تا وقتی جسم مُرده ی ته ته کوچولو رو نمی دید باور نمی کرد.
به نیم رخ خیس و غم زده ی دونسنگش نگاه کرد.
باید چی می گفت؟
می گفت باور نکرده ولی اگه تهیونگ زنده بود هوسوک در اون لحظه کنارش نبود.
شاید یک دلیلی که همه بی چون و چرا مرگ تهیونگ رو باور کرده بودند، زنده بودن هوسوک بود.

***

کت و شلوار مشکی رو به تن کرد و رو به روی آیینه ایستاد تا کراواتش رو درست کنه.
وقتش رسیده بود که انتقامش رو از اون مرد بد ذات بگیره و تمام سازمانش رو نابود کنه و اون بچه های بی گناه رو نجات بده.
تهیونگ می دونست که این این کار سخت و زمان بره ولی باید تمام تلاشش رو می کرد تا به خواسته اش برسه و بتونه زودتر از شر اون زندان خلاص بشه.
نفس عمیقی کشید و بعد از مرور کردن دوباره ی نقشه اش، از اتاق خارج شد.
باید اول از همه تمام نمونه هایی که ازش گرفته شده بودن رو پیدا کنه و برای پیدا کردنشون باید کمی از جذابیتش استفاده می کرد.
با قدم های محکم به سمت دختری که قبلاً اون رو به عنوان دوست دختر سئوجون می شناخت رفت.
کنار دختر ایستاد و گفت: -سلام مایا! از دیدنت خوشحالم.

مایا نیم نگاهی بهش انداخت و خشک و رسمی گفت: ₩چی می خوای؟

تهیونگ کاملاً انتظار این رفتار رو داشت پس نیشخندی زد و گفت: -رییس گفت بیام پیشت تا بهم بگی چیکار باید بکنم.

مایا از پشت سیستم بلند شد و درحالی که دست هاش رو داخل روپوش سفیدش فرو می کرد، گفت: ₩دنبالم بیا!

تهیونگ پشت سرش راه افتاد و نفس عمیق اما نامحسوسی کشید.
با فهمیدن اینکه دختر از رده مارهاست ابرویی بالا انداخت.
تهیونگ بویایی قوی داشت ولی اینکه نتونسته بود دختر رو قبلاً تشخیص بده حتماً به این دلیل بوده که دختر بوش رو پوشونده.
پوزخندی زد و نامحسوس و خیلی کم فرومون هاش رو آزاد کرد.
می دونست دختر با استشمام فرمون هاش بهش جذب می شه و اون می خواست که این اتفاق بیافته.
برای رسیدن به اتاق نمونه ها به مایا نیاز داشت.
مایا با استشمام فرمون تهیونگ لحظه ای ایستاد و عصبی به سمت پسر خونسرد برگشت.
تهیونگ با دیدن چهره ی گُر گرفته ی دختر خودش رو متعجب نشون داد و پرسید: -چیزی شده؟ چرا ایستادی؟

مایا خشمگین بهش نزدیک شد و بینی اش رو به گردن تهیونگ نزدیک کرد.
تهیونگ ترسیده و شوکه دختر رو هُل داد و غرید: -چته؟ چرا همچین می کنی؟

مایا که بویی از گردن پسر حس نکرده بود، فکر کرد لحظه ای توهم زده؛ پس بیخیال دوباره به راه افتاد و نگاه بدجنس تهیونگ رو متوجه ندید.
به اتاقی رسیدند و مایا اول از تهیونگ وارد شد.
تهیونگ با ورودش بهت زده به صحنه ی رو به روش نگاه کرد.
دو پسر و یک دختر نوجوان با شکم های برآمده روی تخت های راحتی دراز کشیده بودند و هر کدوم مشغول کاری بودند.
مایا به سمت تهیونگ برگشت و گفت: ₩این ها نمونه های جدید و باردار هستند باید بیست و چهاری مواظبشون باشی و هر اتفاقی افتاد سریع اون زنگ قرمز رو فشار میدی. متوجه شدی؟

تهیونگ به دختر و پسرهای کم سن و سال که شاید فقط دو یا سه سال از خواهرش بزرگتر بودند، خیره شد و در همون حال سری به نشونه ی مثبت تکون داد.
مایا از کنارش گذشت و از اتاق خارج شد.
تهیونگ همچنان وسط اتاق ایستاده بود که پسر زیبایی با لبخند گفت: ÷سلام اسم من لوهانه! اون خانم اسمش سوجینه و این پسره هم سونگجو عه. تو پرستار جدیدی مگه نه؟ اسمت چیه؟

تهیونگ در حالی که دستش رو از شدت بی رحمی اون عوضی ها محکم مُشت کرده بود با حرص جواب داد: -تهیونگ!

باید هر چه زودتر اون سازمان لعنتی رو نابود می کرد.
هر چند که با نابود شدن اون سازمان کار تموم نمی شد.
سازمان های زیادی بودند که دوباره جای اون سازمان نابود شده رو بگیرند ولی مهم نبود حتی نابود شدن یک سازمان هم باعث می شد جون خیلی ها نجات پیدا کنه.

پایان پارت هجدهم.
سلام عزیزان من برگشتم با پارت جدید. 😍🌺
دلم برای مظلومیت پسرکم کوکی سوخت 😔😔
تهیونگی زنده است و قراره انتقام بگیره 😊😊
ووت و نظر یادت نره خوشگلا 😍😍😍💛💛💛
دوستون دارم تا پارت بعد ❤🧡💛

Hybrid childsWhere stories live. Discover now