part 20

4.5K 891 181
                                    


*
تهیونگ دلش می خواست هنوز پیش هوسوک بمونه و باهاش وقت بگذرونه اما بعد با یادآوری کلوچه اش تصمیم گرفت وقت دیگه ای برای وقت گذروندن انتخاب کنه، شاید زمانی که جانگ کوکی هم بهشون می پیوست.
ظرف سنگین کیک رو به دست های کوچیک و منتظر تهیونگ داد و زنگ در رو زد.
در باز شد و پسر کوتاه قد و بانمکی رو به روشون قرار گرفت.
تهیونگ با ذوق گفت: -بکهیونی! بابام هوسوک.

بکهیون لبخند مهربونی نثار تهیونگ کرد و با هوسوک شروع به احوال پرسی کرد.
£واقعاً ازتون ممنونم که پسر من رو هم با خودتون همراه کردید و تو این مدت مواظبش بودید. من هر کاری برای نجات شما می کنم و نمی خواد بترسید نمی زارم دستشون بهتون برسه.

بکهیون تشکری کرد و پرسید: €شما هم...؟

بکهیون ادامه نداد اما هوسوک منظورش رو فهمید و سری به نشونه ی مثبت تکون داد.
£در خونه ی من همیشه به روی شما بازه اگه هر اتفاقی افتاد فقط کافیه بهم اطلاع بدید.

€حتماً. ازتون ممنونیم! تهیونگ! کوکی منتظرته چرا نمیری داخل؟

تهیونگ ظرف کیک رو به بکهیون داد و گفت: -می شه چند لحظه با هوسوکی صحبت کنم؟

بکهیون بله ای گفت و به داخل خونه برگشت.
هوسوک روی پاهاش نشست و خودش رو هم قد تهیونگ کرد.
تهیونگ سریع بوسه ای روی گونه ی پدرش گذاشت و گفت: -اگه دلت برام تنگ شد یا از چیزی ترسیدی فقط بیا و زنگ خونه رو بزن. سریع میام پیشت! دوست داشتم بازم کنارت باشم اما الان کوکی حتماً ازم ناراحته پس نمی تونم اون رو بیشتر از این تنها بزارم. تو درکم می کنی مگه نه؟ قول میدی از رفتنم ناراحت نشی؟ من قبل از خواب بازهم بهت سر می زنم!

هوسوک لبخند شیرینی به روی پسرکش زد و گفت: £نگران من نباش خوشگلم! برو پیش دوستت اگه شب خواستی بیای پیشم می تونی با دوستت بیای عسلم!

تهیونگ از شنیدن اون جملات مهربون و لقب هایی که باباش بهش می داد غرق شادی شد و دوباره گونه اش رو بوسید و دستی به معنای خداحافظی تکون داد.

***

کنار بکهیون ایستاد و پرسید: -هیونگ! پس کوکی کجاست؟

بکهیون با ناراحتی به در اتاقش اشاره زد و جواب داد: €از وقتی تو رفتی پیش بابات اون هم رفت تو اتاقش و تا الان نه اومده بیرون و نه چیزی خورده.

تهیونگ نگران کلوچه اش شده بود پس تصمیم گرفت با یک تکه ی کیک بزرگ به اتاقش بره و از دل کوچولوش غم هاش رو بشوره.
تقه ای به در زد و بعد وارد شد.
جانگ کوک بی توجه به تهیونگ با دو تا از ماشین هاش بازی می کرد و انگار نه انگار که تهیونگ تو اتاقه حتی یک نیم نگاهم بهش ننداخت.
تهیونگ ظرف کیک رو روی میز مطالعه ی طرح دار جانگ کوک گذاشت و کنارش نشست.
-سلام کلوچه! من برگشتم.

Hybrid childsHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin