season 2 _ part 21

4.3K 726 439
                                    


چطور همچین چیزی ممکنه؟
اون اینجا چیکار می کرد؟
جانگ کوک دست و دهن بسته بین دو مرد قوی هیکل زندانی شده بود و چشم های اشکیش آتش به قلب و روح تهیونگ می زد.
همین دیروز بود که تهیونگ به اون با کلی سختی خبر داده بود که با هوسوک فرار کنه و به یک جای امن بره و از جای امنشون هم مطمئن بود ولی حالا اون چه جوری دست آقای کانگ افتاده بود؟
آقای کانگ که برگ برنده اش دستش بود با پیروزی و لحن مسخره ای گفت: #نقشه هات بهم خورد، مگه نه؟ فکر کردی من بعد این همه سال کار تو این زمینه به یک اَلِف بچه می بازم؟ حالا از اون دستگاه فاصله بگیر قبل از اینکه یک تیر تو مغز عشقت خالی نکردم.

تهیونگ با خشم داد زد: -حروم زاده عوضی! بی شر...

با ضربه ی پایی که به شکمش توسط یکی از بادیگاردهای آقای کانگ خورد، فریادی از درد ناگهانی که دوباره حسش می کرد، کشید و روی زمین افتاد.
اون مرد چه جوری بهش نزدیک شد که نفهمید؟
جانگ کوک با دیدن رنگ پریده ی تهیونگ هق هقی کرد و جیغ بلندی کشید که البته از پشت دهن بسته اش صداش به گوش هیچکس نرسید.
آقای کانگ به جانگ کوک نزدیک شد و انگشت اشاره اش رو روی گونه ی سرخ پسر گذاشت و به آرومی اشک هاش رو پاک کرد.
جانگ کوک با حس چندشی که از برخورد دست های کثیف اون مرد بهش دست داده بود، عقب کشید که از پشت به مرد سیاه پوش و هیکلی برخورد کرد.
آقای کانگ پوزخندی زد و گفت: #عشق خوشگلت بارداره مگه نه؟ اوم! شاید به جای کشتنش بهتره نگهش دارم و وقتی بچه اش به دنیا اومد بعد بکشمش. اینجوری بهتر نیست؟

تهیونگ با درد از جاش بلند شد و خواست به اون مردک بی رحم حمله کنه که از پشت کشیده شد و روی زمین افتاد و در کسری از ثانیه ضربه های لگدی بود که به سر و بدنش برخورد می کرد.
جانگ کوک دل دیدن این صحنه ی وحشتناک رو نداشت چشم هاش بست تا نبینه که عشقش زیر دست و پاهای اون نامردها داره له می شه.
آقای کانگ پوزخندی زد و با دست اشاره کرد تا مردها کنار برن.
به سمت تهیونگ رفت و گفت: #دیگه برای من استفاده ای نداری و باید بمیری ولی از اون جایی که یکی دیگه خواهان کشتنته منتظر می مونیم تا اون بیاد!

تهیونگ سرش رو بلند کرد و خون های داخل دهنش رو جلوی پای مرد انداخت.
-فکر کردی کار من باهات تموم شده؟ حتی اگه من رو هم بکشی نمی تونی از شر من خلاص بشی! شده از اون دنیا برمی گردم تا نابودت کنم.

آقای کانگ با تمسخر خندید.
#اوه می دونی تهیونگ؟ راستش قرار بود بچه ات رو نگه دارم ولی حالا می بینم ارزش نگهداری نداره!

بعد از اتمام حرفش خیلی ناگهانی ضربه ی محکمی به شکم جانگ کوکی که کنارش ایستاده بود، زد.
جانگ کوک از دردی که توی شکمش پیچید نالید و چشم هاش لحظه ای سیاهی رفت.
تهیونگ فریاد بلندی زد و از جاش به سختی بلند شد و به سمت آقای کانگ دوید ولی قبل از رسیدنش به مرد، بادیگارهاش دوره اش کردن.
تهیونگ دیگه نمی تونست خودش رو کنترل کنه انگار که ببر درونش بیدار شده بود و بدون اینکه حتی خودش بدونه تبدیل شده بود.
غرش بلندی کرد و به اون مردها حمله کرد.
آقای کانگ تفنگی رو به سمت سر جانگ کوک رنگ پریده که از درد روی پاهاش بند نبود و به لطف مرد پشت سرش هنوز ایستاده بود، گرفت و افراد بیشتری رو به همراه فردِ مخصوصش که خواهان مرگ پسر بود رو فراخوند.
تهیونگ با دهن خونی خرخره ی مردهای رو به روش رو هدف قرار داده بود و به قدری عصبی بود که متوجه نبود چرا هر چی اونهارو می کشه بازهم آدم اضافه می شه.
&تهیونگ! آروم باش.

Hybrid childsWhere stories live. Discover now