part 23

4.3K 889 69
                                    


هوسوک، تهیونگ خوابیده رو به اتاقش برد.
پسرک رو روی تخت گذاشت، پتو رو روش انداخت تا سرما نخوره و بعد از گذاشتن بوسه ای روی لُپ تپلش از اتاق خارج شد و به سالن برگشت.
جین همچنان جانگ کوک رو تو آغوشش داشت و با محبت نگاهش می کرد.
انقدر پسرش رو دوست داشت که حاضر نبود حتی یک دقیقه هم از خودش جداش کنه.
£نمی خوای به نامحون بگی؟

جین نگاهش رو از پسرش گرفت و جواب داد: *چرا باید مخفیش کنم؟ بحث امشبم با نامجون سر همین موضوع بود. می گفت بهتره یک بچه از پرورشگاه بیاریم اگه بفهمه پسرمون زنده است از خوشحالی سر به بیابون می زاره.

هوسوک خندید و خواست چیزی بگه که ناگهان تمام حس هاش فعال شد.
بوی خطر رو حس می کرد، بوی تعداد زیادی از هیبریدها که داشتند نزدیک می شدند و به احتمال طبقه ی اول بودند.
سریع بلند شد و فریاد زد: £وقت نداریم جین فرار کن به مخفیگاه زود باش!

و به سمت تهیونگ که از صدای فریادش ترسیده بود و بیدار روی تخت نیم خیز بود، رفت.
جین از خونه بیرون دوید و هوسوک در حالی که تهیونگ رو بغل گرفته بود زنگ در خونه ی رو به رویی رو چندبار پشت سرهم فشرد.
بکهیون که تازه داشت برای خواب آماده می شد با وحشت به چانیول که شوکه شده از خواب پریده بود، نگاه کرد.
€یعنی کی می تونه باشه؟

بکهیون پرسید و چانیول با سر و وضع ژولیده که معلوم بود خواب بوده به سمت در رفت و در رو با بدخلقی باز کرد اما قبل از اینکه چیزی بگه، هوسوک سریع گفت: £زود باشید با جین برید به مخفیگاه ارتش سازمان تو ساختمان هستند.

چانیول و بکهیون دست و پاشون رو گم کردند و هوسوک کلافه هر دو پسر رو از خونه بیرون انداخت و تهیونگ رو به بغل بکهیون داد و گفت: £زود برید! من سرگرمشون می کنم.

-بابا!

تهیونگ با گریه صداش زد و جین مجال نداد و هر دو پسر رو با خودش همراه کرد و به سمت پله های اضطراری رفتند.
هوسوک نفس عمیقی کشید و به خونه اش برگشت و در رو بست.
می دونست که به سراغش میاد؛ پس نباید می گذاشت تهیونگ رو پیشش ببینه.
در کسری از ثانیه بهم ریختگی و چندتا از عروسک های تهیونگ رو جمع کرد و بی قرار روی مبل نشست و با استرس شروع کرد به تکون دادن پاهاش.
بو و صدای هیبریدها نزدیک تر می شد و مطمئن بود که تا به الان جین و بقیه تو مخفیگاهشون هستند.
مخفیگاه در واقع یکی از واحدهای طبقه ی هفدهم بود و چیزی که متمایزش می کرد ساخت منحصر به فردش توسط هوسوک بود.
اگه هیبریدی وارد خونه می شد دیگه کسی نمی تونست از طریق صدا و بوش افرادی که در خانه بودند رو پیدا کنه.
همونطور که انتظار داشت بعد از چند دقیقه که صدای شکستن در خونه رو به رویی اومد کسی هم زنگ در خونه اش رو به صدا در آورد.
با قدم های آهسته به سمت در رفت و کمی موهاش رو بهم ریخت و جوری وانمود کرد که انگار خواب بوده.
در خونه رو باز کرد و با لیسا هم اتاقی سابقش در سازمان رو به رو شد.
دختر رو خیلی سریع از روی بوی منحصر به فردش شناخت ولی مثل اینکه اون هوسوک رو فراموش کرده بود.
÷متاسفم که این وقت شب مزاحم شدم. من مامور ویژه هستم! دنبال چند مورد فراری هستم که تو واحد رو به روی شما زندگی می کنند، شما اون ها رو احیاناً ندیدید؟

هوسوک چشم هاش رو مالید و صداش رو کمی بم کرد و جواب داد: £چرا فکر کنم چندتا پسر بودند که چند ساعت پیش دیدمشون که رفتند بیرون!

لیسا با خوشحالی گفت: ÷این عکس هاشونه می شه اون هارو شناسایی کنید؟

هوسوک تبلت دختر رو از دستش گرفت و با دقت به عکس چانیول و بکهیون نگاه کرد و بعد از چند دقیقه با لحنی متاسف گفت: £راستش فکر نکنم این ها بوده باشند.

لیسا تبلت رو از دستش گرفت و نگاه مشکوکی بهش انداخت.
÷می شه خونه رو بازرسی کرد؟

هوسوک ابروهاش رو بالا انداخت و با گستاخی پرسید: £حکم دارید؟

لیسا بیشتر مشکوک شد و گفت: ÷نه ولی اگه چیزی رو از ما قایم نمی کنید بزارید کارمون رو انجام بدیم قرار نیست کار خاصی بکنیم.

هوسوک نمی تونست بیشتر از اون مانع بشه.
اون ها پلیس های عادی نبودند که بی خیال بشن می دونست اگه بیشتر مخالفت کنه توسط سازمان دستگیر می شه و اون نمی خواست دوباره به اون جهنم برگرده.
لیسا و افرادش وارد خونه شدند و دقیق همه جا رو گشتند و حتی لیسا از دستگاه یابنده هیبریدها استفاده کرد اما چیزی پیدا نکرد.
هوسوک با دیدن وسیله ی داخل دست لیسا که بیشتر شبیه یک کنترل کوچیک بود، پوزخندی زد.
اون همیشه از اون ها یک قدم جلوتر بود و لیسا قطعاً نمی دونست که تمام خونه پر شده از تراشه هایی که سیگنال های اشتباه بهم می فرستند و همین باعث می شد که دستگاه هیچ واکنشی به بو و حتی خود هوسوک نشون نده.
فقط هوسوک دعا می کرد که یک وقت هیبرید با بویایی قوی تو اون جمع نباشه وگرنه فاتحه اش خونده بود.
لیسا بعد از گشت زنی و تشکر از هوسوک بابت همکاری اش از اونجا خارج شد.
هوسوک در رو پشت سرش بست اما صدای لیسا رو شنید که گفت: ÷تمام فیلم های دوربین های مدار بسته
ساختمان و خیابون رو برام بیارید.

هوسوک خنده ی سرخوشی سر داد و یاد صبح افتاد که تمام دوربین هارو هک کرد و همه ی تصاویرهارو که شامل پسرها بود رو پاک کرد.
خوبی ساختمان اون ها این بود که فقط ورودی دوربین داشت و داخل ساختمان به دلیل حریم خصوصی دوربینی وجود نداشت.
هوسوک با خیال راحت روی مبل نشست و پیامی با مضمون وضعیت سفیده برای جین فرستاد.

***

لیسا رو به روی دکتر جانگ ایستاد و گفت: ÷طبق آدرسی که مایا داد به اون ساختمان رفتیم ولی هیچ ردی از پسرها پیدا نکردیم. آثاری که توی خونه بود نشون می داد، اونجا حضور داشتند اما فیلم های دوربین مداربسته هیچ ردی ازشون نشون نداد. ما واحد رو به روی خونه مورد نظر رو بررسی کردیم اما چیزی پیدا نکردیم اگه دستور و حکم می دید بر می گردیم و تمام ساختمان رو بررسی می کنیم.

دکتر جانگ دستش رو بلند کرد و گفت: #لزومی نداره مردم رو به وحشت بندازید! خودم اون هیبریده ببر رو پیدا می کنم. پرونده ی سه هیبرید دیگه رو ببند و در دسته ی نمونه های مُرده بذارشون.

لیسا چشمی گفت و از آزمایشگاه خارج شد.
دکتر جانگ می دونست که تهیونگ پیشه هوسوکه چون خودش قبل از اینکه آدرسی که مایا داده رو به لیسا بده به اونجا رفت و هوسوک رو به همراه تهیونگ که از بیرون به خونه برمی گشتند دیده بود.

پایان پارت بیست و سوم.

ووت و نظر یادتون نره عشقا ❤🧡😊🧡❤
دوستون دارم تا پارت بعد ❤😊🧡

Hybrid childsWhere stories live. Discover now