season 2 _ part 15

3.9K 764 175
                                    

به سمت کمد لباس هاش دوید و شروع به پوشیدن لباس های زمستانی اش و بستن شال گردن به دور گردنش، کرد.
اون سرما رو خیلی حس نمی کرد و حالا احساس تنگی نفس می کرد ولی خب پدرهاش اصرار داشتند که برای بیرون رفتن حتماً لباس گرم بپوشه.
دست کش هاش رو دست کرد و خم شد و از ته کمد قُلک خوکی شکلش رو برداشت.
اون قُلک رو دو ماه پیش خریده بود و پول هفتگی که باباهاش می دادند رو در اون جمع آوری می کرد و آخر هر هفته بازش می کرد و برای جانگ کوک شکلات و آبنبات می خرید، البته ناگفته نماند که تمام هدف تهیونگ گرفتن بوسه های شیرینی بود که کلوچه روی لب هاش می نشوند.
تَه قُلک رو باز کرد و هر چی سکه و پول داخلش بود رو برداشت و کوله اش رو پشتش آویزون کرد و برای پدرهاش نامه ای نوشت.
راضی از کارش بی صدا از اتاق خارج و بدون اینکه توجه پدرهاش رو که هنوز داخل اتاقشون در حال برنامه چیدن بودند، جلب کنه از خونه بیرون زد و البته قبلش برگه ی صورتی رنگش رو به در یخچال جایی که مطمئن بود پدرهاش می بینند، چسبوند.

***

جانگ کوک دست در دست نامجون تمام فروشگاه رو می گشت و هر لحظه ای که می خواست از غفلت نامجون استفاده کنه و فرار کنه باز یک جورایی گیر می افتاد.
نامجون اون رو همچنان تو سوپر مارکت فروشگاه می چرخوند و اقلامِ لیست بلند بالایی که جین براش نوشته بود رو با خونسردی پیدا می کرد و داخل چرخ دستی می گذاشت.
جانگ کوک با حرص به پدر خندانش که بعد از دو ساعت هنوز پنج مورد از وسایل رو داخل چرخ گذاشته نگاه کرد و نفسش رو آه مانند بیرون فرستاد.
اون می دونست که این وقت گذروندن الکیه و جین به همراه باباهای تهیونگ در حال تزئین خونه برای تولدشون بودند و جانگ کوک می خواست به هر طریقی از نامجون جدا بشه و بره به مغازه ی تحریر فروشی و برای تهیونگ دفتری رو که چند وقت پیش تو راه مدرسه دیدند و اون ازش خوشش اومد رو بخره. اون می خواست تهیونگش رو سوپرایز کنه و بهترین جشن تولد رو براش بسازه!
دوباره آهی کشید و گفت: +بابا! خودکارام تموم شده بریم بخریم؟

مدتی بود که جانگ کوک دیگه موقع صحبت کردن لکنت نداشت و این رو مدیون کلاس های هر روزه ی گفتار درمانی بود.
نامجون لبخندی بهش زد و کمتر از نیم ساعت تمام وسایل رو خرید و با جانگ کوک به سمت طبقه ی دوم فروشگاه رفت.
جانگ کوک که قصد نامجون رو فهمیده بود، سر جاش ایستاد و گفت: +نه، از اینجا نه. بریم معازه ی آقای شین.

نامجون درمونده به ساعت نگاهی انداخت، وقت برگشت بود و با جدیت گفت: =نه کوکی باید زود برگردیم بعدش هم خودکار با خودکار که فرقی نداره از همینجا می خریم.

جانگ کوک که می دونست وقتی نامجون جدی می شه دیگه نمی شه باهاش بحث کرد سعی کرد از حربه ی همیشگی اش که بیشتر مواقع روی تهیونگ جواب می داد، استفاده کنه.
لب هاش رو ورچید و چشم های درشتش رو گرد کرد و با معصومیت به نامجون که کم کم داشت نرم می شد، زل زد و با مظلومیت نالید: +لطفاً!

Hybrid childsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora