season 2 _ part 6

4.1K 809 277
                                    

جیسو نگاه عجیب و غریبی بهش انداخت و گفت: ₩چرا مثل آدم های حامله رفتار می کنی؟ تا جایی که یادمه از طعم نعنایی بدت می اومد، حالا چی شده هوس کردی؟

تهیونگ چشم غره ای بهش رفت و گفت: -چرت و پرت نگو جیسو! هزار بار گفتم الان هم میگم گونه ی من توانایی باردار شدن رو نداره در ضمن اگر هم احتمال بارداری بود من هیچ رابطه ای نداشتم. مگر اینکه با باد هوا بخوام باردار بشم.

جیسو دوباره شونه هاش رو بالا انداخت.
₩چرا زود جوش میاری؟ همین جوری گفتم!

تهیونگ آهی کشید و به سمت تلفن رفت تا از سوپر مارکت سفارش بستنی بگیره بعد از پرسیدن نظر جیسو بستنی هاشون رو سفارش داد و دوباره روی مبل پهن شد.
جیسو بالاخره کتاب هاش رو بست و اون هم روی زمین ولو شد.
₩لعنت به هر چی درس و مدرسه است!

-بالاخره تموم میشه! اگه می خوای دکتر بشی باید درس بخونی.

جیسو غرغری کرد و به پهلو دراز کشید که همون لحظه صدای زنگ در به صدا در اومد و هردو یک صدا داد زدند: #آخ جون بستنی!

***

نیم رخ ایستاد و به شکمش از داخل آیینه خیره شد و اخمی کرد. این روزها زیادی تپل شده بود و صدای هیونا رو در آورده بود.
نمی تونست لباس های تنگ زیاد بپوشه و لباس های گشادش هم چنگی به دل نمی زد.
آهی کشید و ضربه ای به شکم تپل و سفیدش زد.
+لعنت به چاقی! باید به توصیه هیونا گوش بدم و باهاش برم باشگاه اگه همین جور ادامه بدم دو روز دیگه تبدیل به خرس می شم.

هودی سیاه و گشادش رو پوشید و می دونست اگه هیونا با این تیپ ببینتش باز جیغ و داد می کنه اما چاره ای نداشت تمام لباس هاش تنگ شده بود و شکمش به طرز وحشتناکی تو ذوق می زد.
از خونه خارج شد و بعد از قفل کردن در به سمت پارکینگ رفت تا در نبود پدرهاش ماشین خوشگل جین رو برداره.
می دونست جین روی ماشینش حساسه حتی نامجون حق دست زدن به ماشین همسرش رو نداشت ولی الان که جین اونجا نبود تا ببینه پسرش قراره عروسکش رو با سرعت برونه، بود که ببینه؟
جانگ کوک لبخند شیطنت آمیزی زد و به سمت عروسک باباش رفت اگه جین می دونست قراره امشب در حالی که مسته و از بار به خونه بر می گرده و ماشینش رو برونه قطعاً چند سکته رو باهم می زد.
سوار ماشین شد و اولین کاری که بعد از روشن کردن ماشین کرد، روشن کردن ظبط و بالا بردن صداش بود.
جانگ کوک خندید و با صدای بلند داد زد: +پیش به سوی خوش گذرونی!

***

گازی به برش پیتزاش زد و با هیجان به فیلم اکشنی که در حال پخش بود، زل زد.
جیسو با آرنج به پهلوی تهیونگ زد و گفت: ₩ببین الان دختره می افته پایین و می میره!

تهیونگ با حرص ضربه ای به دست دختر زد و گفت: -برای بار هزارم اسپویل نکن! تمام هیجانم برای دیدن ادامه اش از بین میره.

جیسو بهش توجه ای نکرد و بعد از چند دقیقه دوباره تیکه بعدی فیلم رو توضیح داد.
تهیونگ با غیظ چشم غره ای به دختر خندان کرد و تمام پیتزا رو داخل دهنش گذاشت که دوباره معده اش بهم پیچید و مزه ی الکل تو دهنش پیچید.
صورتش رو درهم کرد و گفت: -سو! این پیتزاهه مزه الکل میده!

جیسو چشم از تلویزیون گرفت و گفت: ₩چه چیزها! مگه می شه؟

-آره بیا بخور!
و تکه ای به سمت دهن دختر گرفت.
₩نه مزه ی الکل نمیده. لابد از بس بالا آوردی مزه ی دهنت عوض شده.

تهیونگ با تردید گفت: -شاید. بیا بقیه اش رو تو بخور من سیر شدم.

جیسو با خوشحالی جعبه ی پیتزا رو جلوی خودش کشید که تهیونگ دوباره تمام محتویات معده اش رو تو حلقش حس کرد.
به سمت دست شویی دوید و سرش رو تو کاسه توالت فرو برد.
جیسو با نگرانی پشتش رفت و گفت: ₩این باره چندمه که داری بالا میاری! الان زنگ می زنم به کوک و باباها.

جیسو به سمت گوشی اش دوید و با پدرهاش و جانگ کوک تماس گرفت.
تهیونگ انقدر بی حال شده بود که حتی حوصله ی اعتراض نداشت.
خودش هم به پدرهاش نیاز داشت و دلش می خواست زودتر بفهمه چه مرگش شده.

***

جانگ کوک با غرغر روی مبل خودش رو انداخت و گفت: +چرا به من زنگ زدی سو؟ می دونی چه بدبختی کشیدم؟ کلی طول کشید تا هیونا رو بپیچونم و بیام.

جیسو نگاه خشمگینی به جانگ کوک انداخت و به کارش ادامه داد.
شونه های تهیونگ رو می مالید و به توصیه یونگی بهش شربت ضد تهوع داده بود.
به ساعت نگاه کرد طبق گفته ی بابا نامجونش نیم ساعت دیگه می رسیدند.
جانگ کوک در ظاهر بی خیال ولی در باطن تمام حواسش به تهیونگِ رنگ پریده بود.
قلبش با دیدن حال بدش فشرده می شد و دلش می خواست الان کنارش می نشست و مثل گذشته خودش رو تو آغوشش می انداخت ولی می دونست که نمی شه.
خودش با حماقت رابطه اش رو با تهیونگ بهم زده بود و بعد از اون اتفاقی هم که اون شب توی چادر افتاد غرورش بهش اجازه نمی داد، نزدیکش بشه.
آهی کشید و حواسش رو به بازی داخل گوشی داد که در باز شد و صدای همهمه نشون از اومدن خانواده هاشون می داد.
جیمین با دیدن تهیونگ رنگ پریده با خوشخالی نزدیکش شد.
دست هاش رو قاب صورت پسرک کیوتش کرد و گفت: ×خوشگله من! تبریک میگم.

تهیونگ نتونست تحمل کنه و برای اولین بار چشم غره ای به پدرش رفت و با خشم گفت: -موچی! مواد زدی یا مستی؟ من دارم می میرم بعد تو میگی مبارکه؟

جیمین بدون اینکه ناراحت بشه پیشونی تهیونگ رو بوسید.
همه کنار هم نشستند و خونه در سکوت فرو رفت.
تهیونگ کلافه گفت: -بابا یون! حالم خیلی بده فکر کنم مسموم شدم...

یونگی بین حرفش پرید و گفت: &متاسفم تهیونگ که حرفت رو قطع می کنم. کوک می تونی کنار تهیونگ بشینی؟

جانگ کوک متعجب از جاش بلند شد و جاش رو با جیسو عوض کرد.
تهیونگ، جانگ کوک و جیسو کنجکاو به یونگی زل زدند.
یونگی دست هاش درهم حلقه کرد و به دو پسر لبخندی زد و بی مقدمه گفت: &تبریک میگم تو بارداری!

پایان پارت شش.

خب اینم از پارت جدید عشقا😍❤
گفتم زود قضاوت نکنید ولی درمورد اتفاقاتی که برای ته افتاده پارت بعد مشخص میشه.
می دونم می خواید بکشید منو و باید بگم فحش آزاده خودتون رو تخلیه کنید 😍🧡
شاید پارت بعدی رو امشب بزارم عزیزان ولی معلوم نیست نتم داره تموم میشه اگه تا جایی بتونم می زارم اگه نشد فردا عصر
ووت و نظر یادتون نره عزیزان 🧡❤
دوستون دارم تا پارت بعد 🧡❤💛

Hybrid childsWhere stories live. Discover now