season 2 _ last part

6.7K 831 827
                                    


***
(پنج ماه بعد)
تهیونگ با صدای بلند فریاد زد و با دستش رو به روکش صندلی چنگ زد.
جانگ کوک نمی دونست به درد تهیونگ بخنده یا گریه کنه.
دلش برای پسرک بیچاره اش می سوخت اون داشت به جای اون درد زایمان رو می کشید.
هوسوک در حالی که می خندید به شوخی گفت: £ته! چند تا نفس عمیق بکش و سعی کن زور بزنی!

جانگ کوک به شوخی پدرِ همسرش خندید و تهیونگ با گریه فریاد زد: -لعنت به همه اتون! تو این موقعیت باهام شوخی می کنید؟

جانگ کوک دست پسرک رو محکم تر گرفت و بوسید.
+خوشگلم! آروم باش الان می رسیم.

جانگ کوک لبش رو محکم گزید تا نخنده.
انگار نه انگار کسی که باردار بود خودشه و به جای اینکه تهیونگ به اون دلداری بده اون به پسرک دلداری می داد.
بالاخره به مطب دکتری که آشناشون بود، رسیدند.
جانگ کوک با کمک جین و نامجون که پشت سرشون با ماشینشون اومده بودند، پیاده شد و تهیونگ به همراه هوسوک.
جانگ کوک مدام با نگرانی بر می گشت و به صورت رنگ پریده و عرق کرده ی پسر نگاه می کرد.
بیشتر از خودش نگران تهیونگ بود که نکنه از درد تلف نشه.
پوفی کشید و همراه پرستارِ خانم دکتر وارد یک اتاق شد و از تهیونگی که در لحظه ی آخر روی دست هوسوک بی هوش شد، چشم گرفت.

***

با درد و صدای نوزادی از خواب پرید.
به زور چشم هاش رو باز کرد و با دیدن اتاق تقریباً تاریک و شنیدن صدای هیس گفتن های آرومی هوشیارتر شد.
پتو رو کنار زد و روی تخت نشست و با دقت به سمت منبع صدا نگاه کرد و با دیدن صحنه ی رو به روش لحظه ای از خوشحالی نفسش بند اومد.
کلوچه اش به همراه یک بقچه ی سفید تو آغوشش آروم تکون می خورد و زیرلب آواز می خوند.
تهیونگ بی اختیار به سمت جانگ کوک رفت و از پشت در آغوشش کشید.
جانگ کوک با حس گرمای بدنی پشت سرش، با لبخند گفت: +بالاخره بیدار شدی خواب آلود؟ چهار روزه که خوابیدی!

تهیونگ بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت و با بغص گفت: -معذرت می خوام!

جانگ کوک دختر کوچولوی خوابیده اش رو داخل گهواره اش گذاشت و به سمت همسرش برگشت.
دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد و گفت: +چرا عذر خواهی می کنی؟

تهیونگ نگاهش رو از دختر و پسر خوابیده و کوچولوی داخل گهواره گرفت و به چشم های براق و نفس گیر کلوچه اش خیره شد.
-برای اینکه وقتی به هوش اومدی کنارت نبودم!

جانگ کوک خندید و بوسه ی محکمی روی لب هاش گذاشت.
+دیوونه ی من! وقتی به هوش اومدم تنها چیزی که نگرانش بودم حال تو و بچه ها بود وقتی فهمیدم از درد بی هوش شدی کلی گریه کردم نه اینکه کنارم نبودی به خاطر فداکاریت اشک ریختم!

تهیونگ اخم کرد و با کنجکاوی پرسید: -فداکاری؟

جانگ کوک موهای آشفته ی تهیونگ رو صاف کرد و گفت: +آره آلو تپلو! به خاطر پیوند. ممنون که پیوند رو پس نزدی.

Hybrid childsМесто, где живут истории. Откройте их для себя