season 2 _ part 5

4.3K 815 480
                                    


وارد چادر شدن و جانگ کوک دست تهیونگ رو محکم کشید و وسط چادر انداختش و تهیونگ دوباره موجی از درد رو حس کرد.
وقتی جانگ کوک پاش رو لگد کرد فکر کرد فقط توهم زده و درد رو احساس کرده اما حالا واقعاً متوجه درد شده بود و کم کم داشت خوشحال می شد.

جانگ کوک زیپ چادر رو کشید و شروع کرد به درآوردن لباس هاش.
تهیونگ متعجب بهش نگاه می کرد و وقتی دید قصد داره پلیورش رو در بیاره، گفت: -دیوونه شدی؟ چرا تو این هوای سرد لخت می شی؟

جانگ کوک ابروش رو با شیطنت بالا انداخت و دست به سمت کمربندش برد.
+برای انجام کارهای بد بد نیازه که در بیاریمشون.

-جانم؟
تهیونک بهت زده پرسید و جانگ کوک به غیر از لباس زیر تمام لباس هاش رو در آورد، هوا به شدت سرد بود اما تن تب کرده جانگ کوک بیش از اندازه گرم بود.
به سمت تهیونگ خم شد و دستش رو به سمت کاپشن پسر برد که تهیونگ محکم دستش رو کنار زد.
اخم بدی کرد و با جدیت گفت: -این مسخره بازیا چیه؟ برو لباست رو بپوش هم سرده، هم اگه کسی ببینه بد می شه!

جانگ کوک نُچی کرد و آهسته گفت: +تا وقتی انتقامم رو ازت نگیرم ولت نمی کنم، هیونگ! حالا میری سر قرار؟ نشونت میدم با کی طرفی.

و کاپشن و شال گردن پسر رو در آورد.
-چه انتقامی؟ دیوونه شدی؟ تو خودت رابطه مون رو بهم زدی!

تهیونگ انقدر شوکه بود که حتی توان مقابله هم نداشت و جانگ کوک پلیورش رو در آورد و با ولع به سینه های برهنه اش زل زد و لبش رو لیسید.
دستش رو روی سینه اش کشید و با دقت به چشم های تهیونگ که کم کم داشت خمار می شد، زل زد.
+آره من خواستم بهم بزنیم و تو حق نداری که جز من با کس دیگه ای قرار بزاری!

بعد از پایان حرفش لب هاش رو روی گردن تهیونگ گذاشت و عمیق مکید.
تهیونگ آهی کشید و زیرلب زمزمه کرد: -لعنت بهت جانگ کوک! خیلی خودخواهی! ازت متنفرم.

جانگ کوک پوزخندی زد و دستش رو محکم روی باسن پسر زد. صدای بلندی ایجاد شد و تهیونگ دوباره از درد نالید.
جانگ کوک انقدر ذهنش مشغول رفتار اخیرش بود که هیچ اهمیتی به درد کشیدن پسر نداد و حتی متوجه دردش هم نشد.
لب هاش رو از روی گردنش برداشت و روی لب های تهیونگ گذاشت و با حلقه شدن دست های تهیونگ پشت گردنش لبخند پیروزی رو زد.
تهیونگ هنوز متعلق به خودش بود، فقط خودش!
دست های جانگ کوک بیکار نموند و به سمت شلوار تهیونگ رفت تا پایین بکشدش که همون موقع بوی بدی زیر بینی تهیونگ پیچید و دلش بهم خورد.
سریع جانگ کوک رو از روی خودش کنار انداخت و نشست.
جانگ کوک با تعجب و نگرانی نزدیکش شد و گفت: +چی شد؟

تهیونگ رنگش پریده بود و دستش رو جلوی دهنش گذاشت و به زور گفت: -نمی دونم...حالت تهوع...دارم...

همون موقع دوباره همون بو تو بینی اش پیچید و دوباره عق زد.
جانگ کوک با نگرانی و ترس دستش رو روی کمر و پشت تهیونگ کشید و گفت: +هیچی نیست عزیزم! حتماً غذا اذیتت کرده. آروم باش!

Hybrid childsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang