season 2 _ part 17

3.8K 733 92
                                    


***
تهیونگ همچنان به تخت وصل شده بود.
ده روز از زمانی که در اون جهنم زندانی و سه روز از زمانی که ارتباطش با هوسوک قطع شده بود، می گذشت.
استرس داشت و نگران هوسوک بود.
می ترسید بلایی سرش بیاد و قطعاً اگه بلایی سرش می اومد یک لحظه هم اون دو تا نامرد رو که دوست نداشت حتی اسمشون رو در ذهنش بگه، راحت نمی گذاشت.
بدنش خشک شده بود و دیگه حتی تکون خوردن دست و پاهاش رو هم حس نمی کرد.
دلش می خواست زودتر از اون جهنم خلاص بشه اما می دونست تا زمانی که به استفاده بیاد راحتش نمی زارن.
دلش برای آغوش گرم جانگ کوکش تنگ شده بود.
اون عطر خوش بو و شکم کمی برآمده اش حتی دلش برای حالت تهوع های خودش هم تنگ شده بود؛ چون با اون حالت ها پِی می برد که به زودی قراره پدر بشه.
دلش می خواست گریه کنه اما نمی تونست ضعفش رو نشون بده، باید یک فکری برای نجات می کرد.
اون جا دراز کشیدن و منتظر مرگ موندن یکمی خسته کننده شده بود.
به پرستار دختری که ازش نمونه های مختلف رو می گرفت، نگاه کرد و با لحن سرد و خشنی گفت: -به رییست بگو بیاد!

دختر جوابی بهش نداد و تهیونگ رو عصبی کرد.
خواست فریاد بزنه که برخلاف انتظارش در باز شد و آقای کانگ وارد شد.
#با من کاری داشتی؟

تهیونگ یک تای ابروش رو بالا انداخت و با تمسخر گفت: -پشت در گوش ایستاده بودی؟

آقای کانگ جوابی به تمسخرش نداد و به دختر اشاره کرد که بره.
با قدم های آهسته به تخت نزدیک شد و گفت: #اگه کاری نداری برم!

تهیونگ نگاهی به مرد نفرت انگیز انداخت و بی مقدمه گفت: -منو بکش!

آقای کانگ تک خنده ای از روی تعجب کرد و بهت زده گفت: #چیکار کنم؟

-می دونی که ارتباطم با هوسوک قطع شده اگه تا امروز بهش نرسم می میره فقط در صورتی زنده می مونه که من زودتر از اون بمیرم! پس فقط من رو بکش اگه هوسوک رو نجات بدی قسم می خورم اینجا بمونم و هر کاری برات انجام بدم!

آقای کانگ دست به سینه ایستاد و با اخم های درهم گفت: #تو دفترچه ی پدربزرگت رو خوندی درسته؟ ولی ندیدی که پدربزرگت احتمال موفقیت این آزمایش رو 0/01 درصد تخمین زده؟

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت: -به هر حال صفر نیست و به امتحانش می ارزه! بالاخره تو به اندازه کافی از من نمونه برداشتی که حتی اگه بمیرم هم برات مهم نیست؛ پس بهتر نیست که ریسک کنی و من رو تا آخر نگه داری؟ می دونی که من زودتر از دیگران قانع می شم برات هر کاری انجام بدم.

منظور تهیونگ درواقع اشاره به نقطه ضعفش یا خانواده اش بود. آقای کانگ به تهیونگ نگاهی انداخت. می تونست صداقت رو تو چشم هاش ببینه، فقط کافی بود چند لحظه بمیره و بعد احیاش کنند. اینطوری هوسوک و خانواده اش هم زودتر خبر مرگش رو قبول می کردند و دیگه دنبالش نمی گشتند.
با یک تیر دو نشون می زد.
سری تکون داد و در حالی که از اتاق خارج می شد، گفت: #قبوله! آماده باش تا چند دقیقه دیگه کار رو شروع می کنیم.

Hybrid childsWhere stories live. Discover now