season 2 _ part 19

3.7K 752 116
                                    


***
جانگ کوک بی سر و صدا لباس هاش رو پوشید و بعد از مطمئن شدن از اینکه جای کوچولوش گرمه از اتاق خارج شد.
سالن تو تاریکی فرو رفته بود و البته طبیعی بود خورشید هنوز طلوع نکرده و ساعت پنج صبح بود.
جانگ کوک با احتیاط به سمت در رفت که صدای یک نفر رو از پشت سر شنید.
×کجا میری این وقت صبح؟

جانگ کوک به سمت جیمین سیاه پوش برگشت و تازه اون لحظه بود که متوجه بوی سیگاری که تو دست جیمین بود، شد.
با لحن سردی که دست خودش نبود، جواب داد: +پیش تهیونگ!

جیمین نفسش رو پر صدا بیرون فرستاد و سیگارش رو تو فنجون قهوه جلوش خاموش کرد.
از جاش بلند شد و بعد از برداشتن اُورکتش از روی دسته ی مبل به سمت جانگ کوک رفت.
×بیا من می رسونمت!

جانگ کوک توان مخالفت و یا تعارف کردن نداشت و دلش می خواست زودتر پیش تهیونگش برگرده؛ پس بدون غر زدن پشت سرش به راه افتاد و از خونه خارج شد.
***

تهیونگ از پشت شیشه ی دودی به پنجره ی اتاقش زل زده بود.
می دونست که به احتمال زیاد جانگ کوک تو اتاق اون مونده؛ پس برای همین به پنجره ی اتاقش خیره بود تا شاید عزیزش رو بعد از روزها ببینه و رفع دلتنگی کنه.
چیزی به طلوع خورشید نمونده بود و اون باید هر چه زودتر به سازمان بر می گشت.
می خواست راه بیافته که در پارکینگ باز شد و جانگ کوکش رو روی صندلی جلوی ماشینِ اون نامرد دید.
تهیونگ با دیدن اون آدمِ نامرد دندون غرچه ای کرد و فرمون رو زیر مُشت هاش فشرد.
داشت جانگ کوکی اش رو کجا می برد؟
بدون معطلی پاش رو روی گاز فشرد و به دنبال ماشین رفت.
بعد از نیم ساعت بالاخره به مقصد رسیدند و در کمال ناباوری تهیونگ، جانگ کوک رو دید که بالای سر مزاری که به احتمال زیاد مزار خودش بود، ایستاد.
نمی تونست جانگ کوک رو با اون بی معرفت تنها بزاره؛ پس ایستاد و منتظر شد تا جانگ کوک به سلامت به خونه برگرده.
نمی دونست چه اتفاقی داره می افته ولی لب های جیمین رو می دید که تکون می خوره و همین طور صورت خیس از اشکش رو.
چشم های گرد کلوچه اش معلوم می کرد که حرف های جیمین خارج از تصورشه و حتی نفهمید چی شد که ناگهان مُشت جانگ کوک روی صورت جیمین خورد و مرد بدون ذره ای دفاع از خودش پخش زمین شد.

***

کنار هم رو به روی مزارِ خالی تهیونگ ایستادند و جانگ کوک با نگاه غم زده اش به عکس تهیونگش با ربان مشکی کنارش، خیره شد.
اون مزار فقط نمادی بود از نبود پسرک دوست داشتنی اش.
قطره اشکی از گوشه ی چشم جانگ کوک چکید، جیمین دست های یخ زده از سرماش رو تو جیب کتش فرو کرد و بی اختیار گفت: ×نمی دونم بعد از شنیدن حرف هام چه فکری راجبم می کنی، شاید ازم متنفر بشی و کتکم بزنی ولی هر چی که بشه دیگه برام اهمیتی نداره و باید حقیقت رو بگم.

جانگ کوک نگاهش رو از مزار نگرفت ولی با دقت به حرف های جیمین گوش می داد.
نمی دونست منظور مرد کنار دستش چیه ولی هر چی که بود مثل اینکه خیلی بهش فشار آرده بود که با صدای لرزون داشت حرف می زد.
×من آدم پستی ام! من کارهای ناشایست زیادی کردم! این همه سال شدم مضحکه یک آدمی که بهم قول داد هر کاری که بکنه، بلایی سر تهیونگ نمیاره اما زد زیر قولش و به ته ته کوچولویی که از پسر خودم هم بیشتر دوستش دارم آسیب زد. همه رو بازی دادم تا به عشقی که هیچ وقت مال من نبود، برسم. می دونم که یونگی هیچ وقت بهم به طور جدی فکر نکرد و اگه الان هم من رو کنارشون پذیرفته فقط به خاطر علاقه ی هوسوک و تهیونگ به منه. من حتی به هوسوک هم خیانت کردم، این همه سال به دروغ گفتم عاشقشم اما یک ذره هم بهش علاقه نداشتم. البته فکر می کردم هیچ وقت دوستش نداشتم وقتی که اون روز لحظه ای از دستش دادم، نابود شدم و حس کردم روح از بدنم پر کشید. من اون رو حتی از یونگی هم بیشتر می خواستم اما تمام این سال ها متوجه علاقه شدیدم بهش نشدم.

جیمین سکوت کرد و جانگ کوک بالاخره بهش نگاه کرد.
متوجه حرف های بی سر و ته جیمین نمی شد.
چرا اون باید همه رو بازی می داد؟
اون از کی قول گرفته بود که تهیونگ آسیب نبینه؟
چشم های گردش رو به صورت خیس از اشک جیمین داد و پرسید: +تو چیکار کردی؟

جیمین به شدت زیر گریه زد و با هق هق نالید: ×متاسفم کوکی! من نمی خواستم تهیونگم بلایی سرش بیاد. اون به من قول داد اگه هر ماه براش نمونه ای از تهیونگ ببرم کاری بهش نداره اما.‌..

جیمین دوباره سکوت کرد و جانگ کوک با بهت فریاد زد: +چرا خفه خون گرفتی؟ چه بلایی سر تهیونگ آوردی؟

جیمین لبش رو گزید، سرش رو پایین انداخت و نالید: ×من جاسوسِ رییسِ سازمانم!

هنوز حرفش تموم نشده بود که مُشت سنگین جانگ کوک به روی گونه اش فرود اومد و باعث افتادنش روی زمین شد.
جانگ کوک بی توجه به وضعیتش با عصبانیت روی جیمین نشست و مُشت هاش رو پشت سرهم تو صورت مرد کوبید.
+بی همه چیز کثافت! پس تو باعث مرگ تهیونگ شدی؟ این همه مدت که داشتیم دنبالش می گشتیم داشتی به ریشمون می خندیدی، آره؟ تو عمو هوسوک رو تا پای مرگ بردی بعد میگی دوستش داری؟ میگی تهیونگ مثل پسرت بوده بعد ازش هر ماه نمونه می گرفتی تا بدی به اون آشغال ها؟ دوست داشتن تو اینه؟ آره؟

جانگ کوک آخرین مُشت رو توی صورت جیمین کوبید و بالاخره از روش بلند شد. تمام شکمش درد می کرد اما به قدری عصبانی بود که می تونست همون جا جیمین رو بکشه.
به پشت دست زخمیش نگاه کرد و دستش رو محکم روی صورتش کشید.
جیمین به زور از جاش بلند شد و با بغض گفت: ×قسم می خورم نمی خواستم خیانت کنم! اولش چرا، اون اوایل می خواستم هوسوک و تهیونگ رو از یونگی دور کنم اما بعدش به مسیح قسم نمی خواستم با رییس همکاری کنم. من فقط می ترسیدم که خانواده ای که هیچ وقت نداشتم و حالا صاحبش بودم رو از دست بدم. اگه توهم جای من بودی به خاطر بچه ات قبول می کردی مگه نه؟

جانگ کوک با نفرت به جیمین زل زد و گفت: +من به خاطر تهیونگ و بچه ام هر کاری می کنم اما به خاطر اون ها هیچ وقت دل خانواده ام رو نمی شکنم! بیچاره عمو هوسوک که این همه سال بازیچه ی تو شد، بیچاره تهیونگم...

جانگ کوک نتونست ادامه بده و اشک هاش رو با پشت دست پاک کرد و بی توجه به جیمین زخمی از کنارش گذشت و رفت.

پایان پارت نوزدهم.
سلام خوشگلای من من برگشتم با پارت جدید.
بالاخره جیمین به همه چیز اعتراف کرد و خب ما شاهد خشم جانگ کوکی بودیم.
به نظرتون تهیونگ خودش رو به جانگ کوکی نشون میده یا نه؟ 🤔🤔
ووت و نظر یادتون نره عزیزان ❤💛🧡
دوستون دارم تا پارت بعد ❤💛🧡

Hybrid childsWhere stories live. Discover now