part 16

4.6K 941 186
                                    


*

چانیول مخفیانه وارد اتاق بکهیون شده و به پسر که با چشم های باز روی تختش دراز کشیده بود، نزدیک شد و با صدای آهسته ای گفت: $وقتشه!

بکهیون سری به معنای فهمیدن تکون داد و به سمت پنجره ی طبقه ی اول رفت.
اون ها قرار بود چند ماه قبل از اون جهنم فرار کنند اما با جا به جا شدن جانگ کوک برنامه اشون بهم خورده بود.
چانیول به سختی تونست یک نقشه ی جدید بکشه البته با کمک مایا، زنی که رییس نگهبان ها، بود.
بکهیون از پنجره پایین پرید و روی زمین نشست.
مایا چند قدم اون طرف تر بود و زیر پنجره ای که به اتاق جانگ کوک می رسید، ایستاده بود.
چانیول از طنابی که مایا درست کرده بود و به اتاق راه داشت بالا رفت.
مایا یک هیبرید مار بود و خب براش بالا رفتن از دیوار و بستن طناب راحت بود.
جانیول سعی کرد با بی صدا ترین حالت ممکن بالا بره و توجه ای به نگاه های سنگینی که روش بود نکنه.
بکهیون به سمت مایا برگشت و پرسید: €چه قدر وقت داریم از اینجا خارج بشیم؟

مایا نگاهش رو از چانیول که حالا وارد اتاق شده بود گرفت و پاسخ داد: # فقط ده دقیقه! من برای ده دقیقه تونستم سیستم رو هک کنم و نگهبان هارو هیپنوتیزم.

چانیول وارد اتاق شد و به سمت جانگ کوک و پسر خوابیده ی که محکم بغلش کرده بود، رفت.
نزدیک تخت شد و سعی کرد بدون بیدار کردن پسرک ناشناس جانگ کوک رو ازش جدا کنه و به سرعت خارج بشه اما وقتی نزدیک تخت شد تهیونگ با استشمام بوی یک شکارچی سریع چشم باز کرد و روی تخت نشست و با اون حرکت سریعش باعث بیدار شدن خرگوش کوچولو شد.
چانیول با دیدن بیدار شدن حانگ کوک بی توجه به توله ببری که دندون هاش رو با حالت بامزه ای براش تیز کرده و ابروهاش درهم بود، سمتشون رفت و گفت: $هی رفیق! باید بریم، بکهیون پایین منتظره.

جانگ کوک با شنیدن صدای چانیول ذوق زده روی تخت نشست و با لکنت گفت: +هیو...هیونگ!

چانیول با دیدن حرف زدن جانگ کوک به قدری خوشحال شد که اشک تو چشم هاش جمع شد و گفت: $تو حرف می زنی؟

و خواست نزدیکش بشه که تهیونگ غرشی کرد.
-بهش دست نزن!

چانیول نتونست خودش رو کنترل کنه و لبخندی از بامزه بودن توله ببر زد و گفت: $رفیق! من و جانگ کوک باید بریم؛ پس مجبورم برای بردنش بغلش کنم!

با شنیدن این حرف تهیونگ گاردش رو پایین آورد و گفت: -کجا می خوای بری کوکی؟ می خوای من رو تنها بزاری؟

جانگ کوک که تا اون لحظه دست هاش رو به سمت چانیول دراز کرده بود، دست هاش رو انداخت و با ناراحتی به چشم های تهیونگ که خیلی زود اشکی شده بود، نگاه کرد.
چانیول به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت و با دیدن ساعت هول کرده جانگ کوک رو برداشت و البته قبلش مواظب بود که سوزن سِرُم رو از دستش خارج کنه و بعد به سمت پنجره رفت.
تهیونگ جیغ نسبتاً بلندی کشید، از روی تخت پایین پرید و گفت: -نبرش عوضی! کلوچه ام رو نبر! تو حق نداری ببریش.

Hybrid childsWhere stories live. Discover now