part 14

4.6K 927 84
                                    


جیمین به سمت هوسوک برگشت و با دیدن حالت صورتش اخمی کرد.
پسر بزرگتر انگار که مچش گرفته شده باشه کمی نگران و مضطرب بود.
یونگی بی دعوت قدمی به داخل گذاشت و از هوسوک پرسید: &جیمین این وقته شب و با این سر و وضع اینجا چی کار می کنه؟

لحن حق به جانب و قلدر یونگی باعث شد که هوسوک به خودش بیاد، دست به سینه شد و با اخم گفت: £جیمین دوست پسرمه! تو خودت این وقت شب اینجا چیکار می کنی؟

یونگی که انتظار این جواب رو داشت پوزخندی زد و جیمین شوکه به هر دو نگاه کرد.
حالا کم کم داشت یاد یک چیزهایی می افتاد.
هوسوک گفته بود که دوست پسر قبلی اش مثل جیمین بوده؛ پس این یعنی یونگی دوست پسر و یا به قولی همون عشق اول هوسوک بوده.
جیمین لبخند تلخی زد و سرش رو با ناراحتی پایین انداخت که صدای یونگی باعث شوکه شدن دوباره دو پسر شد.
&اوه چه جالب! جیمین دوست پسرِ من هم هست؛ پس بزارید اینجوری ازتون بپرسم دوست پسرم این وقت شب اینجا چیکار می کنه؟

جیمین با ترس آب دهنش رو قورت داد و به یونگی که با لبخند پیروز مندانه به چهره ی سرخ شده ی هوسوک نگاه می کرد، خیره شد.
جیمین از اون جو متشنج کاملاً می تونست حس کنه که دو پسر برای انتقام و یا چزوندن هم از اون دارن استفاده می کنند و خب این براش ناراحت کننده بود که مورد سواستفاده قرار بگیره و همین موضوع باعث شد اشک تو چشم هاش جمع بشه.
هوسوک با خشم به سمت یونگی رفت و یقه اش رو چسبید.
£مواظب حرف زدنت باش! تو حق نداری دوست پسر من رو، کسی که دوستش دارم رو مال خودت بدونی. همین الان از اینجا برو مین یونگی و دیگه هم این طرف ها پیدات نشه.

یونگی نیشخندی برای تمسخر هوسوک زد و گفت: &اوه جدی؟ و کی قراره این حق رو ازم بگیره؟ نکنه تو می خوای این کار رو انجام بدی؟

هوسوک از دست پررویی یونگی لحظه ای چشم هاش رو برای کسب کمی آرامش روی هم گذاشت.
همون لحظه دست یونگی بی توجه به جیمینی که با گریه ی بی صدا به اون دو خیره بود، روی دست هوسوک که به یقه اش چسبیده بود گذاشته شد و آروم دستش رو نوازش کرد.
چشم های هوسوک از تعجب باز شد و جیمین با ناباوری خندید.
جیمین با عصبانیت اشک هاش رو محکم پاک کرد، نمی تونست اون صحنه رو ببینه و بی خیال باشه و خب برای تلافی این لبخندهای مزخرف یونگی به دوست پسرش، رازی رو برملا کرد که یونگی اصرار برای نگه داری اش می کرد. ×تهیونگ پسره هوسوکه؟

یونگی که در حال لمس دست های نرم هوسوک بود و لبخند شادی از کمی نزدیک شدنش به هوسوک روی لب هاش نقش بسته بود، با شنیدن این جمله لبخندش محو شد و دستش از حرکت ایستاد.
هوسوک این بار با چشم های گرد شده به سمت
جیمین که دست به سینه و با لبخند مزخرفی به اون دو خیره بود، برگشت.
£تهیونگ کیه؟

یونگی با ترس جواب داد: &هیچکس اون فقط یک بیماره...

×پسره یونگی هیونگ که هیبریده ببره!
جیمین با خونسردی وسط حرفش پرید و در جواب هوسوک گفت و باعث شد یونگی زیرلب ناسزایی نثارش کنه.
&لعنت بهت جیمین!

سر هوسوک گیج رفت و نمی تونست ذهنش رو جمع و جور کنه.
پسره یونگی؟
هیبریده ببر؟
تهیونگ؟
تهیونگ، پسر هوسوک؟
این ها سوالاتی بود که تو ذهنش چرخ می خورد و برای گرفتن جواب به سمت یونگی که رنگ و روش پریده بود، برگشت.
منتظر به یونگی که لبش رو می گزید خیره شد و منتظر جواب موند هر چند با قیافه ای که یونگی گرفته بود، جواب معلوم بود.

&ما باید بریم! جیمین آماده شو!
یونگی با دیدن چهره ی بی حس و چشم های سرد هوسوک نالید و جیمین که حالت های هوسوک رو دید با ترس به حرف یونگی گوش داد و خودش رو لعنت کرد که چرا حرف زده.
جیمین به سرعت آماده شد و هر دو پسر برای فرار از دست هوسوک که همچنان نگاهشون می کرد به سمت در دویدند.

£برگردید سر جاتون!
هوسوک با لحن دستوری گفت که یونگی در جواب لبخند مسخره ای تحویلش داد و گفت: &نه دیر وقته بهتره استراحت کنی!

و دوباره به سمت در رفت.
£بتمرگید سر جاتون!
هوسوک اینبار فریاد زد و دو پسر با ناامیدی و حسرت به در خونه که فقط یک قدم باهاشون فاصله داشت نگاه کردند.

پایان پارت چهاردهم
,***

پارت جدید عزیزان شرمنده که کمی کمه بعد جبران میشه. 😊
دوستان من واقعا ناراحتم چرا من انقدر از همه چیز عقبم الان نت جدید گرفتم و می بینم تیزر دینامیت اومده 😭😭😭 کلی براش جیغ زدم وای خدای من چرا انقدر تهیونگ خوشگل شده بود؟
این پسر چرا انقدر باید با قلبمون بازی کنه؟
از هوسوک و بقیه هم که نگم براتون چنان نصفه شبی جیغی زدم که مامانم تا چند لحظه هنگ بود از صدام 😁 وای کمتر از چهار ساعت تا mv مونده استریم یادتون نره خوشگلا 😊❤ و متاسفم که این پارت اگه خوب نبود سه یا چهار پارت بعدی ابهامات تموم میشه و داستان فقط حول تهکوک می چرخه 🧡❤💛
راستی اونایی که کنکوری ان هم موفق باشن به خودتون امید داشته باشید و مطمئن باشید بهترین جاها قبول میشد و اصلا استرس نگیرید 😊😍
ووت و نظر یادتون نره عشقا 🧡❤😊
دوستون دارم تا بعد❤🧡💛

Hybrid childsWhere stories live. Discover now