The forgotten kitten 2

2.4K 228 8
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از توضیحاتی که جیمین در رابطه با کار تو اون بخش بهم داده بود با بچه ها دورهم نشسته بودیم و حرف میزدیم
#میگم هیونگ.... چیشد که اومدی اینجا استخدام بشی؟
_ هوممم...دلیل خاصی نداشت... فقط میخواستم کار‌کنم..بچه ها؟ یکم درباره رئیس کیم بهم بگین.. چجور ادمیه؟؟؟
^خوب در واقع رئیس کیم خیلی ادم شاد و سر زنده ای بوده ولی از حدود سه سال و نیم پیش دیگه نیست...
این....این دقیقا همون وقتیه که ناپدید شد...
+چ..چرا؟؟ مگه چی چیشد؟؟
^اون سال رییس کیم با همیشع فرق میکرد همیشه جیم میشد و بعد از چند ساعت یه جوری شارژ شده برمیگشت که نمیتونی حتی فکرشو بکنی... ولی یه روز.. با خبری که بهش رسید رفت تو شوک عصبی... تا اینجا هم خوب مشکل خاصی نبود ... مشکل اصلی از اونجایی شروع شد که وقتی بردیمش بیمارستان داروی اشتباهی بهش تزریق شد باعث شد برای چند وقت بره تو کما... دو ماه بعدش وقتی بهوش اوند همه ما خوشحال بودیم ولی ....
+چی جیمین؟؟ولی چی؟؟؟
# اون حافظش و از دست داده بود.. همشو نه ولی خاطرات دوسالش پاک شده بودن... دکتر گفت همچین چیزی طبیعیه ولی بعد از چند سال هنوزم حافظش برنگشته
با قیافه هنگ کرده ذول زده بودم به روبه روم.... فقط میدونستم فراموشم کرده... نمیدونستم که این همه اتفاق براش افتاده... با صدای لرزون گفتم
+ مم..من باید برم دسشویی
و اونجا رو به سرعت ترک کردم..... رفتن توی یکی از اتاقکا و گوشه دیوار سر خوردم....
جونی من.... اون... اون .....فراموشم کرده.. به خاطر یه شوک؟؟یه داروی اشتباه؟؟؟چرا؟؟؟تقصیر کی بوده؟؟ گوشام رو سرم خم شده بود و میلرزید .. دمم و دور پام حلقه کرده بودم... بی صدا اشک میریختم برای عشقی که بدون هیچ تلاشی از دستم رفت....
باید...باید همه چی رو برگردونم.... حتی اگه منو یادش نیاد..‌ دوباره عاشق خودم میکنمش...همه کار میکنم تا دوباره پیشت باشم جون..... به خاطر یه فراموشیه مسخره ازت دست نمیکشم...پسرک خرابکارم...
..........................
Namjoon pov
از صبح تاحالا از سر درد دارم میمیرم..اه... خیلی وقت بود اینجوری نشده بودم...تلفن و برداشتم و شماره دفتر پسرا رو گرفتم
"بله رئیس؟؟
- کیم ... برام یه قرص‌بیار... سرم درد میکنه
" چشم رئیس
تلفن و گذاشتم و سرم و تو دستم گرفتم... چند دقیقه بعد صدای در اومد و یه لیوان اب با قرص جلوم ظاهر شد.... بعد از خوردن قرص‌گفتم
_ ممنون کیم....ولی این قرص و از کجا اوردی؟
+دوست پسرم هر وقت سر درد میگرفت اینو میخورد.. گفتم شاید برای شما هم کار ساز باشه
با تعجب سرم و بالا اوردن به کیم جدید نگاه کردم... چزا حس میکنم تو نگاهش دلتنگی میبینم؟؟؟ چرا دلم میخواد به گوشاش دست بزنم؟؟اولین هیبرید گربه ای نیست که دیدم. چرا قیافش برام جوریه که انگار بدون دیدن هم میتونم وصفش کنم؟؟ همه این چرا ها بهم فشار می اورد..
_ممنون کیم..
+ جناب رئیس اگه بازم سر دردتون خوب نشد صدام بزنین...من یه ماساژی بلدم که ارومتون میکنه
سرم و تکون دادم و اونم از اتاق خارج شد...
چرا .... اون چی داره که انقد برام اشناست؟؟ینی مربوط به اون دوساله ؟؟ اهههه... سرم؟؟چی ؟؟سرم؟؟؟دردش...دردش خوابید!!! تاحالا هیچکدون از داروهایی که میخوردن تاثیر نداشت.. حداقل نه اینقد زود.......
.....................................
Jin pov
با لبخند از اتاق اومدم بیرون... تا چن لحظه دیگه قرص اثر میکنه ولی دوساعت بعد دوباره دردش شروع میشه...
نوچ نوچ نوچ... هنوزم همونطوریه
شاید بقیه بگن عوض شده ولی.. هنوزم همون نامجونیه که پیش من اون ساید کیوت و خوردنیشو نشون میداد..
+جیمین؟؟
^بله هیونگ؟
+میشه من مرخصی نگیرم؟
^ها؟؟چرا هیونگ؟؟پروندتو نگاه کردم. تواین سه سال مرخصی نداشتی‌‌چرا نمیخوای بری؟؟
+میخوام همشونو یه موقع خاص استتفاده کنم.
^هرطور راحتی..ولی تو این چند روز پروژه خاصی نداریم. به خاطر همین پروژه های قبلی رو باز بینی میکنیم و مشکلاتی که سری قبل داشتیم و مرور میکنم تا دوباره پیش نیاد.
+ هومم!!!چه جالب. تا حالا نشنیده بودم.بازبینی !! فردا حتما میام
جیمین خندید و گفت.
^رئیس حق داشت شیفته طرحت بشه.
+واقعا؟؟؟اون طرح منو دوست داشت؟؟
^اره. همش میگفت سبکش و میشناسه ولی نمیدونه از کجا!!!
لبخند محوی بع خاطر حرف جیمین زدم.. نامجونا پابو..
اون موقع ها که بهم کمک میکردی سبک خودمو پیدا کنم باید فکر این روزا رو هم میکردی.
بعد از اتمام ساعت کاری همه رفتن ولی من موندم چون نامجون مونده بود و الان حدودا نیم ساعت از اون دوساعت گذشته و طبعا اون داره مقاومت میکنه تا نیاد من براش ماساژ بدم... جون.. من تو رو از خودتم بیشتر میشناسم.....۱
میون تفکراتم غوطه ور بودم که با صدای نامجون هول خورده بهش نگاه کردم... گوشام به خاطر شوک حصورش سخ وایستاده بودن..
_اقای کیم؟چرا هنوز نرفتین؟
+ اه من یکم کار داشتم ولی دیگه داشتم میرفتم.کاری داشتین؟؟
_ام.. چیزه.. درباره اون ماساژی که گفتین... میتونین انجامش بدین؟؟
یه لبخند بزرگ زدم
+ حتما جناب رییس لطفا روی این صندلی بشینید‌
وهمزمان یکی از صندلی هارو عقب کشیدم.
نشست روش و من یکم از کرم مرطوب کنندمو به دستم زدم تا راحت تر روی پوست سرش حرکت کنه.... شروع کردم به ماساژ دادن و سعی کردم فکر نکنم که همیشه بعد از این ماساژ بهم بوسه تشکر میداد ...
بین خوشحالی و ناراحتی بودم...
خوشحال از اینکه دوباره دارم اینکارو براش انجام میدم
ناراحت از اینکه اون منو یادش نمیاد
برای همین میون لبخند کمرنگم اشکهام روی صورتم ریختن...
گوشام رو به پایین خم شدن ولی همچنان تکون میخوردن..
یکی از اشکهام سر خورد و روی پیشونی نامجون فرود اومد.
نامجون فوری برگشت و با دیدن من بهت زده گفت
_اقا کیم ؟؟ چی شده؟؟حالتون خوبه؟؟من اذیتتون کردم؟؟
همینجوری داشت یه ریز سوال میپرسید
+هعی... رییس کیم من حالم خوبه‌‌... فقط .. فقط یاد دوست پسرم افتادم...
_چرا؟؟؟؟

ادامه دارد...
.............................
خوب دوستان.. این احتمالا یه چند شانی میشه..
نمیتونم تو یه دوپارت تمومش کنم.. اگه حوصله چند شاتس ندارین میتونین نخونین

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESOnde histórias criam vida. Descubra agora