angelice little 3 (kookmin)

2K 222 58
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
×جناب جئون...مطمینین؟؟
_فک کنم تا حالا تو عمرم اینقدر مطمئن نبودم...
× در حالت طبیعی نگه داری از یک لیتل سخته....و جیمین هم در حال حاضر از طرف خانوادش طرد شده...به،محبت و توجه،زیادی نیاز داره...مطمئنین میتونید توجه مورد،نیازشو بهش بدید؟؟
_ دکتر کیم....من سالهاست تنها زندگی میکنم..خودمو از خانوادم جدا کردم چون فکر میکردن تلاش هام بیفایدست....من هم میدونم طرد شدن چه حسی...و از همه اینها گذشته....اون....من حس میکنم به جای اینکه اون به من نیاز داشته من بهش نیاز دارم.....میخوام تمام توانمو براش بزارم....
سوکجین به تفکرات اون لبخند زد....
جونگ کوک واقعا میتونست از جیمین مراقبت کنه....
× باشه....فقط باید هر چند وقت یک بار بیاین اینجا...باید از وضع جیمین مطلع بشم...یا ممکنه سرزده بیام خونتون....مشکلی با این موضول ندارید؟؟
_خیر دکتر کیم....با شرایطش موافقم...
×پس.....خودتون برید و با جیمین حرف بزنید...رضایت اون توی اولویت قرار داره....
حالا جونگ کوک جلوی جیمین نشسته بود.....
اون جوجه رنگی درحالی که با یع دستش خرسشو نگه داشته بود با دسته دیگش داشت سعی میکرد بسته شکلاتش و باز کنه...
_بده برات بازش کنم بیبی.....
جیمین ذوق زده بسته رو به جونگ کوک داد و منتظر موند تا براش باز کنه....
جونگ کوک بعد از برگردوندن بسته به جیمین مردد حرفش و شروع کرد...
_جیمینی؟؟
+هوممم؟؟
_دوست داری پیش من زندگی کنی؟
جیمین دست از خوردن،کشید.....
+پیش تو؟؟
_اوهوم....
+ اخه مامانیم گفته پیش جینی هیونگ بمونم ....
_جینی هیونگ از مامانت اجازه گرفته...
+واقعا؟؟
_اره...
+اگه ...اگه من بیام پیشت .....ینی تو ددیم میشی؟؟
جونگ کوک برای یه لحظه هنگ کرد....
خوب جیمین راست میگفت.....اون قرار بود ددیش بشه...
_اره جوجه....قراره ددیت باشم....
+بازم برام شکلات میخری؟؟؟
_اره بیبی...
+بغل و بوس شب به خیر هم دارم؟؟
_اره کوچولوی من
+واسم...واسم لباس جوجه میخری؟؟؟
جونگ کوک از خواسته های جیمین خندش گرفته بود...
_جیمینی...تو هروقت..هرچیزی از ددی بخوای بهت میدمش...هرچیزی...
+هر چیزی.؟؟؟
جیمین زمزمه کنان گفت....
+میتونم بکیهونی رو هم ببینم؟؟
_معلومه که میتونی پسرکم....
جیمین چند لحظه مکث کرد.....
(کوگی دوسم داره...تازه قول داده هرچیومیخوام برام بگیره)
(ینی اگه به خاطر نگرفتن بوس شب به خیر ناراحت بشم....مثل مامانی دعوام نمیکنه؟)
(نه.....اون گفت که همیشه بهم بوس میده)
+ددی......کی میریم خونه؟؟؟
حرف جیمین برای کوک....مثل یه نسیم خنک بهاری بود..همونقدر دلچسب....
_همین الان بیبی.....بریم از دوستت خدافظی کنی؟
+اوهوم بریم
.............
+بکیهونی....جیمینی قول میده تند تند بیاد ببینتت...
*هق....واقعا..هق؟؟؟ قول میدی؟؟
+اوهوم...ددیم قول داده هر وقت خواستم میتونم بیام ببینمت....
*پس...پس زودی بیا باشه؟؟؟من....دلم برت تنگ میشه...‌
بکیهون بغض کرده بع جیمین نگاه کرد...‌
جیمین با دیدن صورت بکیهونی که اویزون شده بود یدونه از اون لبخندای حلالیشو زد....
+ بکیهونییی....قول میدم وقتی دارم میام برات یه عالمه نوتلا بخرم...پس دیگه گریه نکن....منم گریم میگیره ها...
*قول دادی هاااا.....
+اوهوم قول دادم..‌‌
اون دوتا انگشتای کوچیکشونو توی هم قفل کردن و قولشون و رسمی کردن....
جیمین از جاش بلند شد و برای اخرین بار بکیهون رو بغل کرد....
+خدافظ بکیهونی..‌
*خدافظ چیمی.....امیدوارم کلی چیزای خوشمزه بخوری....
بعد از خدافظی اون دوتا جیمین به سمت جونگ کوک رفت و دستشو کشبد...
+ددی....بریم؟؟
_جونگ کوک که دوباره از شنیدن لفظ ددی با صدای کیوت بیبیش لبخند زده بود...سرشو تکون داد....
_اره بیبی....میریم....
.....................
+ددی...الان میریم خونه؟؟
_نه جوجه..اول میریم بیبی من وسایل اتاقشو انتخاب کنه بعد میریم....
جیمین جیغ کوتاهی از سر خوشحالی کشید....
اون همیشع دوست داشت اتاقشو خودش تزئین کنه ... ولی هر وقت با مامانش میرفت خرید مامانش نمیزاشت چیزایی که خودش دوست داشت و بگیره...
تنها چیزی مامانیش براش گرفته بود تدی بود....
+میشه هرچی دوست داشتم بگیرم؟؟
_البته بیبی....برای همین اینجاییم...
.
.
جیمین و جونگ کوک توی بزرگترین مرکز خرید کالای اتاق خواب بودن..‌
اونجا همه چیز بود..
تخت....کمد.....میز...و....
(اون سفیده چه خوشگلههه)
(ولی اون زرده قشنگ تر بود...)
(خوب نمیدونم کدومو انتخاب کنم)
(از ددی میپرسم)
+ددی؟؟؟؟
_جونم بیبی؟؟
+میگم...میگم که.....اون زرده خوشگل تره یا اون سفیده؟؟
_تو کدومو بیشتر دوست داری؟؟
+من..چیزع....اخه.....نمیتونم بینشون انتخاب کنم...
جونگ کوک متفکر به گزینه هایی که جیمین گفته بود نگاه کرد...
با روشن شدن اون لامپ پر مصرف زرد بالا سرش بشکنی زد که توجه جیمین دوباره بهش جلب شد...
_نظرت با هر دوش چیه؟؟
جیمین گیج به ددیش نگاه کرد...
(هردوش؟؟)
(ینی دوتا اتاق یکیش زرد یکیش سفید؟)
_منظورم اینه که نصف وسایلتو سفید و نصف دیگشونم زرد بگیر... اینطوری بهتر نیست؟؟؟
جیمین با فهمیدن منظور جونگ کوک ذوق زده دستاشو بهم زد....
+دوسش دارممم...
جونگ کوک به ذوق اون فرشته کوچولو خندید....
.
.
خرید برای جیمین سخت نبود...ولی مدت زبادی طول کشید...
چون پسرکش هیچی نداشت....
نه لباس....
نه گوشی...
هیچی...
فقط تدی رو داشت.....
جونگ کوک به جیمینی که از فرط خستگی با رسیدن به صندلی ماشین بیهوش شده بود نگاه کرد.....
با لبخند از ماشین پیاده شد تا اون جوجع کوچولو رو بغل کنه......
خوب.... نیم ساعت بود که توی خونه بودن...اما جونگ کوک نمیخواست جیمینی رو از خواب بیدار کنه.....
با بلند کردن اون موچی کوچولو از شدت تعجب سرجاش وایستاد....
پسرکش خیلی سبک بود.....
درسته که از خانوادش طرد شده بود ولی دکتر کیم میگفت مامانش علاقه زیادی بهش داشت....
پس این بچه....چرا اینقد سبکه؟؟؟؟
تا وقتی که جیمین و رو تخت میزاشت به این مسئله فکر میکرد....
بعد از منتقل کردن جیمین به تخت مردد به هودیه زردش خیره شد...
اخرم نتونست تحمل کنه و هودیشو بالا زد.....
خشک شده به صحنه رو به روش نگاه میکرد.....
بدن پسرکش علاوه بر لاغر بودن پر از کبودی های کوچیکو بزرگ بود.....
چرا....؟؟؟
این تنها چیزی بود که تو ذهنش میچرخید...
هزارتا احتمال و حدس گمان داشت...ولی از قطعی بودن هیچکدومشون مطمئن نبود.......
باید اونقدری تلاش میکرد تا فرشتش بهش اعتماد کنه بهش بگه چه بلایی سرش اومده....
اون موقعست که جونگ کوک نمیزاره اونی که همچین بلایی رو سر پسرکش اورده راحت زندگی کنه....
لباس پسرکش و درست کرد و بعد از تعویض لباس های خودش تو تخت خوابید.....
پسرکشو تو بغلش کشید.....
_تو بیبی منی....پسرک منی.....فرشته نجاتمی.....نمیزارم دیگه کسی اذیتت کنه.....قراره همه خاطره های بدت و با خوبش جایگزین کنم....
دوست دارم...جیمین....

پایان......

این اتاق چیمی کوچولو😍😍

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

این اتاق چیمی کوچولو😍😍

این اتاق چیمی کوچولو😍😍

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

اینم تخت کیوتشون😍😍😍
















.......................
خوب اینم از لیتل فرشته....‌
یه سری قسمتا تو این گنگ بود...آی نو...
شاید بعدا براشش ساید استوری گداشتم از گذشته جیمین و جونگ کوک...ولی هنوز هیچ برنامه ای براش ندارم.....
اها راستیییییی......🤩🤩🤩
گفتم شیش کا شدم؟؟؟؟
اینقد ذوق دارممممم...
تازههههههه....
ترند ۲ وانشاتام....😳😳
عاشقتونم دیگه فرزندان زیبا روی من....😍😍😍😍

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESDove le storie prendono vita. Scoprilo ora