های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
* یااااا..... مین یونگییییی از جات تکون نخور.... برگرد اینجا بببینم
- هیونگ..... وقتی از جام تکون نخورم چجوری برگردم اونجاا
* یونگیییییییی
- اه... هیونگ گوشام و از دست دادم... چیه؟؟
* میگی چیه؟؟ میگی چیه؟؟؟ انگار من بودم دیشب مست و پاتیل توی بار خوابیده بودم.. نیونده بودم به فاک رفته بودی احمق
- هیونگ .... خودتم میدونی کسی نمیتونه منو بکنه... چرا حرص میخوری؟؟
* احمق ابله.. طرف و نکشیده بودم کنار الان دوتا لخته خون توی شکمت داشتی..!!!
یکم به حرفش فکر کردم.... دوتا لخته خون؟؟؟ ینی خونریزی میکردم و بعد خونم لخته میشد؟؟؟
*خیلی خنگی یونگی.... خیلییییی .... اونیم که تو بهترین بیمارستان سئول رزیدنته منم.... ابله منظورم اینه که دو قلو حامله میشدیییییی
- اوه....
تنها چیزی بود که تونستم بگم.... خدایی چرا به ذهن خودم نرسید؟؟
( چون خسته ای داداش)
هومممم... راست میگی.. خسته ام
- به هر صورت خدافظ هیونگ... امشب شیفت شبم
* پیر شوم از دستت یونگی... پیرم کردی.... ببین البالوهام چروک شدن... هنش تقصیر توعه
از دم در ددد زدم
- بگو جین هیونگ برات درستشون کنه...
* مین یونگیییییی....... برگردی خودم اون دوتا لخته خونو میکنم تو شکمتتتتتتت
با خنده رفتم توی اسانسور و دکمه طبقه همکف رو فشار دادم..... اخییی اول صبحی انرژی گرفتم...
تو ایینه موهامو مرتب کردم و بعد از ایستادن اسانسور ازش بیرون اومدمو سمت موتورم رفتم...
نیم ساعت بعد من توی اتاق استراحت بیمارستان داشتم حاضر میشدم تا برم توی بخش......
' دکتر مین...دکتر مین
- چی شده سرپرست جانگ؟؟؟
' بیمار تصادفی اوردن... تعدادشون زیاده.. امروزم نصف کادر مرخصین.
- اَیش....لعنت... اخه کی سر صبح تصادف میکنه... باشه سرپرست جانگ الان میام...
سریع رفام بخش اورژانس و با دیدن وضعیتش پوکر یه سرپرست نگاه کردم.... من موندم این با این همه کصخلیت چجوری سرپرست شده؟؟؟؟
کلا سه تا بیمار اونجا بود که دوتاشون دکتر کیم و دکتر کیم بالاسرشون بودن... یکیشون همینجوری مونده بود لنگ در هوا... رفتم سمتش
- سلام اق.. جیمین؟؟؟.... چی شده؟؟؟ ... میتونی تعریف کنی چه اتفاقی افتاده؟؟
و همینطور که حرف میزدم معاینش هم میکردم..
+ م..ما داشتیم میرفتیم رودخونه هان برای تفریح...
تهیونگ پشت فرمون بود... یهو از لاین اونور یه ماشن ازمون سبقت گرفت... ت..تهیونگ سعس کرد ماشین و کنترل کنه.. ولی نشد و ما رفتیم تو گارد ریل... یونگیاا... حال دوستام خوبه؟؟؟
به صورتش نگاه کردم... خودش زیاد صدمه ندیده بود... چشماش.. اونا خیلی زیبا بودن.. ..اونجوری که با نگرانی از من حال دوستاشو میپرسید .... خدایا من دربرابر موجودات کیوت ضعف دارم...
- نگران نباش جیمین...دکترای خوبی بالاسرشونه..
رو کردم سمت پرستار هونگ که کنارم ایستاده بود..
- لطفا زخم شونو پانسمان کنین...
دوباره برگشتم سمتش... اشکاش صورتشو خیس کرده بودن
- جیمینا میرم پیش دوستاتون تا وضعیتشون رو ببینم... نگران نباش، باشه؟؟؟
+ مم..ممنون یونگ... خیلی ممنون..
بهش لبخند زدمو و رفتم سمت دکتر کیم و دکتر کیم...
یکم مسخرست ولی واقعا فامیلی هردوشون کیمه..
- جونگینا..... حالش چطوره؟؟
و به پسرک اشاره کردم
" خوب.. فقط پاش شکسته و یکمم لگنش اسیب دیده... وضعیتش وخیم نیست..
- ممنون جونگ... اون دوستشون خیلی نگرانه....
از جونگین فاصله گرفتم و رفتم سمت اونیکی کیم...
- هی جنی..... حالش چطوره؟؟
' سلام اوپا..خوب تاندون دستش پاره شده و قفسه سینش کوفته شده.. موقع برخورد دستشو گذاشته بود رو سینش به خاطر همین درصد اسیب دیدگی پایین اومده....
- ممنون دونگسنگ.... خسته نباشی.
برگشتم سمت جیمین ....
- جیمینا حال هردوشون خوبه جونگ کوک فقط پاش شکسته و لگنش ضرب دیده و تهیونگ هم دستش یکم تاندونش مشکل داره همین..... نیازی نیست نگران باشین... استراحت کنین...
+ خیلی...خیلی ازتون ممنونم یونگ.....
+ یونگ؟؟؟
- جانم بیبی؟؟
+ میشه.. میشه بغلم کنی؟
به خجالتش خندیدم.... رفتم سمتش و اروم بغبش کردم...
- بیبی... نیاز نیست واسه بغل کردن درخواست کنی فقط هرموقع خواستی بیا...
+ یونگ... من خیلی ترسیده بودم...نمیدونستن چیکار کنم.... سرم.. سرم درد میکرد.. گیج بودم....
و اشکاش دوباره شروع به ریختن کردن
- هیشششش.. تموم شد بیبی.... الان حال همتون خوبه این مهمه...... ببینم تو چرا صبح به من زنگ نزدی؟؟،
+ زدم..... نامجون هیونگ برداشت گفت خوابی و امشب شیف شبی.... گفت خودش بهت میگه...
- باز یادش رفت..... جیمینا.. بیبی من الان باید برم به بیمارام سر بزنم.... یکم دیگه دوباره میام پیشت باشه؟؟؟
+ باشه یونگ... ممنون.
همینجور که تو بغلم بود لبام و رو لباش گذاشتم و نرم بوسیدم...
- مراقب خودت باش بیبی.... برمیگردم.
YOU ARE READING
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfiction‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی