های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Jimmin pov
×چته جیمینا..
+ها؟؟با من بودی؟؟
×نه پس با یونتان بودم..جدیدا اسمشو به جیمین تغییر داده اخه..
+یااا.
× چته جیمینا...از وقتی از کمپ برگشتیم خودت نیستی...چی شده؟؟
+ چیمیخواستی بشه؟؟منم با قبلا هیچ فرقی نکردم فقط خستم...
×منم باور کردم...فعلا برو اتاق رئیس کارت داره...بعدا باهم حرف میزنیم..
+خیلی خوب
از اتاق خودمون بیرون رفتم و قدمامو به سمت اتاق رئیس تند کردم..
با صدای رئیس که اجازه ورود میداد وارد اتاق شدم
+سلام رئیس.
*اوه سلام اقای پارک...چند وقتی میشه ندیده بودمتون.
*راستش من متوجه شدم،شما اصالتا برای منطقه جیسیمدو هستین، درسته؟؟
+بله ، درسته....تا ۱۸ سالگی اونجا بودم ولی بعد از قبولی توی دانشگاه به سئول نقل مکان کردم
*خیلیم عالی...راستش شرکت داره پروژه ساخت یک مجتمع تفریحی نسبتا بزرگ رو توی اون جزیره قبول میکنه....به طور اتفاقی متوجه شدم که شما اهل اونجایین..و خوب چه کسی از شما بهتر؟؟ میخوام شما مدیر نظارت بر این مجتمع باشین.
+اوه بله حتما...باعث افتخارمه
*خوب..پروژه قراره از هفته دیگه استارت بخوره ولی شما فردا به اونجا میرید تا بررسی های لازم رو انجام بدین که توی جریان پروژه به مشکلی بر نخوریم.....مشکلی نیست؟؟
+خیر قربان..اماده میشم
.
.
.
+اهههه....خسته اممممم...
× اوهوم منم.....
+یکی دو ساعت استراحت کنیم بعد بریم سر کار
×هوممم...باشه...من رفتم بخوابم
تهیونگ رفت سمت اتاق و منم رفتم سمت کاناپه و خودمو روش ولو کردم و از خستگی تقریبا مردم...
( _هی...مگه بهت نگفته بودم دیگه اینورا نیای؟؟
+ااا...به تو چه..جنگل برای تو نیست جناب
_ برای خودت گفتم جوجه کوچولو...اینجا برای ادمایی مثل تو خطرناکه
+ اگه خطر ناکه پس چرا تو اینجایی؟؟
_من؟؟؟ اینجا خونه منه
+اگه تو اینجا زندگی میکنی و هیچیت نشده پس برای منم خطرناک نیست....
_هی هی هی...من با تو فرق میکنم بچه...حالا هم برگرد برو خونتون...هوا داره تاریک میشه.....
+من هر وقت دلم بخواد میرم...به توهم هیچ ربطی نداره)
چشمام و باز کردم....بازهم خواب بود...
از وقتی از کمپ برگشتم همش خوابای اینجوری میبینم..خودم و یه نفر دیگه صورتش زیاد معلوم نیست..ولی توی خوابام توی سنین مختلفی باهاش بودم...اینبار انگار کوچیک تر از همیشه بودم...
ولی اخه نمیشه.....
اینا یه رویای عادی نیستن...
یع رویا نمیتونه اینقد واضح و پر مفهوم باشه...
بیشتر شبیه اینه که دارم خاطرات یه نفر رو به صورت یه فیلم میبینم.....
ولی اگه خاطرات باشن..باید مال خودم باشن... پس چرا یادم نمیاد؟؟؟
اَیشش...لنتی....
لپ تاپم و برداشتم و برای فرار از فکرای دیگه به کار پناه بردم..
.
.
.
_یااا....جیمینا...چرا بیدارم نکردی؟؟؟ باز همه کارارو خودت تنها کردی؟؟
+هومممم...خواب بودی نخواستم بیدارت کنم..باید فکرمو آزاد میکردم دیگه نشستم سرش نفهمیدم کی تموم شد...
_اَیش من اخر میفهمم چت شده...بقیش با من پاشو برو بیرون یکم دور بزن...
+باشه....
با برداشتن کاپشن و گوشیم از خونه رفتن بیرون..
هوممم..هوای خنک...تو سئول عمرا بتونی همچین هوای خوبی و تنفس کنی....
شروع کردم به راه رفتن توی جاده...
نفهمیدم چقد گذشته فقط وقتی به خودم اومدم دیدم ورودی جنگل وایستادم...
اروم شروع به حرکت کردم و وارد جنگل شدم....
همینطوری که جلوتر میرفتم به قسمتی رسیدم که به شدت اشنا بود...
اینجا...اینجا همونجاست
همونجایی که تو اون خوابم اون مرد رو بوسیدم...
ینی ...ینی اون خوابا واقعیت داشتن؟؟؟
اگر نداشتن اینجا برام اشنا نبود...
دیگه به موجودیت خودم هم شک کردم.....ناگهان با حس سنگینی بدنم سرجام قفل شدم....
مغزم وارد یه شوک شده بود...
یه عالمه تصویر و صدا...
( +یااا...بانی صبر کنننننن....اون برا منهههه)
(_جیمیناا...خواهش میکنم...چشمات و باز کن..ازت خواهش میکنم)
(* بهت گفته بودم کنارش بمونی برات دردسر میشه)
( _جوجه؟؟؟ به نظرت اینو بپوشم یا اون یکیو؟؟؟)
بیشتر از نتونستم تحمل کنم و پخش زمین شدم
.
.
Jk pov
با دیدن اینکه داره رو زمین میفته سریع به سمتش رفتم و قبل از رسیدن به زمین گرفتمش..
لنتی....چش شد؟؟
_جیمینا..جیمین؟؟ چی شدی؟؟؟
+س..سرمم...
نگران دستمو رو سرش گذاشتم و دردشو از بین بردم...
اروم شده بود ولی بیهوش شده بود...
بلند کردمش و در عرض کمتر از یک ثانیه به خونه رسیدم....بردمش داخل رو مبل کنار شومینه گذاشتمش...
_ چرا هر دفعه باید تو این وضعیت ببینمت؟؟؟
با تکون خوردنش دستام که که دستاشو گرفته بود خشک شدن...
ولی با ندیدن حرکت دیگه ای دوباره به نوازش دستاش ادامه دادم......
هنوزم همونقدر کوچولو بودن.....
_جیمینا....کاش یه راهی بود که دوباره برگردی پیشم...از وقتی رفتی منم دیگع زندگی نکردم....تو رفتی برگشتن به قبل تو...فقط یکی که داره اکسیزن حروم میکنه..میدونی..تپشم دوباره متوقف شد...
Flash back
یازده سال قبل
(_جیمینا...این چند وقت باید بیشتر مراقب باشیا...نزدیک ماه خونینه...میدونی که اون موقع زمانیه که ماها بیشترین قدرت رو داریم؟؟
+اره جونگ کوکا...دقیقا ۶ ساله داری اینارو بهم میگی..
_ بازم کمه..اگه بخوام داشته باشمت باید مراقبت باشم...و گرنه از دستت میدم
+کوکیا....بدون من هیچوقت تنهات نمیزارم...اگه یه روزی نبودم بدون مردم..وگرنه هیچی باعث نمیشه من بخوام تو رو تنها بزارم .....
_خیر سرم این همه عمر کردن اخرشم تو باید من واروم کنی به جای اینکه من اینکارو کنم
جیمین خندید
+ این چیزا ربطی به سن وسال نداره پیرمرد... به احساسات ربط داره...اینکه تو پیش من این روی حساس و اسیب پذیرتو نشون میدی برای من ارزشمنده..پس سعی میکنم ازش مراقبت کنم...
_ایگوووو...بزرگ شدی موچی
لب هاشون روی هم قرار گرفتن و همدیگع رو بوسیدن...)
اونا نمیدونستن ولی...یه جفت داشت با شرارت تمام نگاشون میکرد...
# از اخرین لحظاتتون لذت ببرین...
End of flash backJimmin pov
با سر درد چشمام و باز کردم....من توی خونه چیکار میکنم؟؟؟
اخرین چیزی که یادمه اینه که تو جنگل از هوش رفتم...
این ..این چیزایی که ایندفعه دیدم...
همشون دارن مثل یه پازل به هم میچسبن...
اگه..اگه اینا درست باشن..اون جونگ کوک تو خوابم
باید همین جونگ کوکی باشه که دیدم....
قطعا همینه...
توی تمام خواب هام..همه اتفاقا توی جنگل میفتادن..
باید جواب سوالامو از توی جنگل پیدا کنم...
ینی اون اونروز تو جنگل گم نشده بود وفقط برای دیدن من اومده بود؟؟
عکسی رو که اونروز از توی چادر پیدا کرده بودمو از توی چمدونم در اوردم....
جئون جونگ کوک.....باید یه سری چیزا رو برای من توضیح بدی.....ادامه دارد...
.............................
های....
خوب چیز خاصی مد نظرم نیست که بگم فقط اینکه به شخصه خودم زیاد از این پارت راصی نیستم...قول میدم پارت بعد براتون سنگ تموم بزارم..
و اینکه باید اینجا دوباره از اونیم تشکر کنم...ایشون نقش به سزایی تو این داستان دارن....با تچکر😈
ESTÁS LEYENDO
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfic‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی