حسابی خسته بودم..اون دوتا هورنی قشنگ پارم کرده بودن...
پشتم به شدت میسوخت اما مثل همیشه باید تحمل میکردم..... با اینکه این دفعه با رضایت کامل بودم و خیلی بهم خوش گذشت اما بازم حس خوبی به خودم نداشتم...
بعد از اینکه دوش گرفتم و لباس پوشیدم وارد بار شدم دو پیک و بدون مکث بالا رفتم...
الان گلومم میسوخت...
اما اهمیتی نداشت فقط میخواستم یکم از فکرای توی سرم بکشم بیرون...
♧بهت خوش گذشت نه؟! برای اولین بار با زور نرفتی تو اون اتاق کوفتی...
با حالته چندشی نگاهش کردم...
+چرا همش سعی میکنی باهام حرف بزنی..وقتی میدونی حالم ازت بهم میخوره؟
نیشخند زدو پیکشو بالاکشیدو لیوانو کوبید رو میز...
♧میدونم اون دوتا صاحابای قبلیت بودن...
+ععع جدیییی؟!تنهایی فکر کردی؟
♧از وقتی اومدی اینجا زبونت مثل نیش مار بوده.....نمیفهمم چه پدر کشتگی ای با من داری که همش زخم زبون میزنی؟!
سکوت کرده بودم..من فقط از کل ادمای اینجا متنفر بودم..از همشون چندشم میشد...
♧نمیتونمم حرفی بهت بزنم از اونجایی ک گل سر سبده رئیسی!
+اگه رئیسم نبود نمیتونستی هیچ گوهی بخوری!
میدونم اون روزی که میا اومد اینجا تا منو ببره چجوری چشات دنبالش میکرد😏
اما کای بزار یه چیزیو بهت بگم.. من خواهرمو میشناسنم..اون حتی بهت نگاهم نمیندازه الکی سعی نکن...
بدون هیچ حرفی گذاشتو رفت...
بعد از رفتنش با حس گرمای دست یه نفر جا خورده سرمو برگردوندمو دست اون فردو پیچوندم...
+چه گوهی داشتی میخوردی مردیکه؟
◇اوه چه بیبیه خشنی!به قیافت نمیومد انقدر بپر باشی...
+حالا که میبینی اومده..یا همی الا ازم دور میشی یا فرچه دسشویی رو میکنم توت....
با ول کردنم لبخند کثیفی زدو ازم دور شد..کلافه از اون کثافت خونه زدم بیرون...
تلو تلو میخوردمو از کوچه های تاریک رد میشدم تا به خونم برسم..یهو بی اراده قیافه ی کوکی اومد جلوشمم...
اشک تو چشام جمع شده بود..دوباره یادم اومد....اگه پدرش فقط یکم دیر تر میومد....اشکام رو گونه هام میریختن..دستمو به دیوار کناریم تکیه دادمو نشستم رو زمین..زانوهامو بغل کردم...
زیره لب هعی تکرار میکردم...
+ج.چطور تونستی اون حرفارو به بهش بزنی...
چجوری تونستی اون حرفارو به من نسبت بدی؟؟؟
چجوری تونستی بگی من یکی از هرزه های تو خیابونم واسه تنوع منو آوردی تا با کوک حال کنید...
چرااا بهم دوروغ گفتییی...گریم شدید تر میشد و صدام بلند تر...
_موچی...
با شنیدن صدای کوک سرمو بالا آوردم..اون اینجا چیکار میکرد..دنبالم کرده بودن؟؟؟؟
_موچی ببخشید..میدونم دلت شکسته..من اون روز باید حرفی میزدم ا.اما من نتونستم...
نمیدونم چرا نمیتونستم حرفی بزنم..ل...
+بسه...
نمیخوام اینارو بشنوم..همه چی تموم شده کوک..
ازجام بلند شدمو بهش نگاه کردم...
+دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمتون..دیگه دنبالم نیایید...
دوقدم ازشون دور شدم که دستایه بزرگی باعث شد نتونم تکون بخورم و پارچه یه سفیدی جلو دهنم گرفته شد..با متوجه شدن اینکه قصدشون چیه خواستم نفس نکشم که دیر شده بود...
.
tea pov
از دیشب تاحالا چشم روهم نزاشته بودم...
وقتی بعد مدت ها گشتن فهمیدم جیمین کجا کار میکنه..اعصابم بهم ریخت...
از فکر اینکه تا الان خیلیا لمسش کردن داشتم دیوونه میشدم...
و همه ی اینا تقصیر من بود...
نباید اونجوری به پدر میگفتم اما تو اون لحظه واقعا چیزی به ذهنم نمیرسید...
فقط میخواستم دست از سرم بر داره...
میدونم جیمین ازم متنفره ولی اجازه نمیدم دوباره به اونکثافت خونه برگرده...
تو فکر بودم که با صدای بلند جیمین توجهم بهش جلب شد...
+نهه...ولم کنید..ولمکنید..کمککک
چشماش بسته بود حتما داشت خواب میدید فورا کوکو کنار کشیدم و کنارش رو تخت نشستم..با تموم دستو پا زدنش بغلمگرفتمشو فشارش دادم...
آروم کنار گوشش زمزمه کردم...
×چیزی نیست..من اینجام..نترس...
کسی قرار نیست اذیتت کنه...
کمکم آروم شد...
دستمو تو موهاش بردمو نوازشش کردم...
چقدر دلم واسش تنگ شده بود...
.
jimin pov
چشمامو به سختی باز کردم..اتاقی که توش بودمو نمیشناختم...
اینجا دیگه کجا بود با تکون خوردن فردی کنارم از جا پریدمو به بغلم نگاه کردم...
+کووووووک
سریع از خواب پاشدو سرشو اینور اونور تکون میداد...
_چیه؟
چی شده؟
چخبره؟
من کجام؟
با حالته گیجی نگاهش کردم..بعد از چند مین خیره نگاه کردنم گفت...
_خوبی؟حالت خوبه؟خیلی وقته بلند شدی؟
+من اینجا چیکار میکنم؟
چرا بیهوشم کردین؟؟؟
این مسخره بازیا چیه؟!
_عایشششش..🤦🏻♂️
من نبودم جیمینی ته ی خنگول بود..بهش گفتم این کاره درستی نیست ولی تو به حرفاش گوش ندادی اونم مثل همیشه کاره خودشو کرد..خودت بهتر میشناسیش کاریو که بخواد بکنه میکنه...
یدونه زدم تو سرم...
+همرو برق میگیره مارو چراغ نفتی..شما دوتا زبون من حالیتون نمیشه؟بهتون میگم ازم دورشید منو میدزدید؟
ازتون شکایت میکنم فهمیدی؟
حالا که غر غرام تموم شده بود متوجه ی کوک شدم که روبه رو ایستاده بودو نگاهم میکرد..
+چ.چرا اینجوری نگام میکنی؟
هیچی نگفتو یه قدم جلو اومد..با هر قدمی که اون جلو میومد من یه قدم عقب میرفتم..
+چرا اینجوری میکنی...
انقدر این کارو تکرار کردیم که من پشتم به دیوار خورد..دیگه راه فراری نداشتم...
+مرتیکه مگه جوزام زدی اینجوری مثل غذا نگام میکنی...
بالاخره خندید ولی خیلی کم.... بهم نزدیک تر شد.. دستشو کنار سرم گذاشتو صورتشو خم کرد...
_دلم برات تنگ شده بود کوچولو...
وقتی حرف میزد لباش به گوشم میخورد و زیر دلم قیلی ویلی میرفت...تو دلم صد بار به خودم فحش دادم که اینقدر زود وا میدم...
×میبینم گوشات قرمز شدن...
صدای در خونه باعث شد که کوک به کارش ادامه نده و ازم فاصله بگیره...با کنار رفتنش نفس حبس شدمو بیرون فرستادم که از چشم کوک دور نموند..چشمکی تحویلم داد...
_ته هم که اومد..رفته بود غذا بگیره..آخ روده کوچیکه بزرگرو خورد..تو چی؟گشنت نیست؟!
میدونستم کوک همیشه شبی سُسخلا رفتار میکنه و مودش دو سوته عوض میشه اما بازم ماتم برده بود و چیزی نمیگفتم...
_هعی جیمین هستی؟!
+من گشنم نیست..میخوام برم خونه...
×خب هستی دیگه؟
با شنیدن صدای ته کنار گوشم از جام پریدم...این کی اومده بود تو اتاق...
دوباره اخمامو توهم کردم...
+به چه جرعتی منو میدزدی ...ها؟علاوه بر عوضی بودن دزد بودنم باید به صفاتت اضافه کنم..
_هعی جیمینی..فکر کنم داری زیاده روی میکنی!
+باتو نبودم کوک...
کوک اخماش توهم رفته بود اما ته برعکس تصورم آروم و خونسرد نگاهم میکرد...
× جیمین ببین..میدونم..میدونم که اشتباه کردم..اما...
وسط حرفش پریدم...
+اما چی هان؟اما چی؟میخوای ببخشمت؟تو به من گفتی هرزه مگه اینو نگفتی؟مگه به پدرت این حرفو نزدی..منم الا هرزه شدم دیگه..الا همونجایی کار میکنم که اون موقع به پدرت گفتی...
اشکام رو صورتم میریختن..میخواستم جمعش کنم اما نمیتونستم...
با هر حرفی که میزدم دسته مشت شدمو رو سینه ی ته میکوبیدم...
+پس چرا ناراحتی لعنتی..چرا اذیتم میکنین..چرا نمیزارین راحت باشم و زندگیه نکبت بارمو بگذرونم..
من...من دوستون داشتم...اما...ببین باهام چیکار کردی؟؟
ته بغلم کرد..خواستم ازش جدا بشم که با صدای از ته چاه درومده ی ته ساکت موندم...
×من معذرت میخوام جیمینی..میدونم اذیت شدی میدونم بخاطر حرفام شکستی اما من واقعا پشیمونم... اونحرفا فقط برای این بود که تو شوک بودم... نمیدونستم چی داره از دهنم در میاد...فقط واسه رفتن بابا بود...
تو تموم این یک سال دنبالت گشتم..باور کن نبودت برای من از هر کسی سخت تر بود..وقتی فهمیدم کجا کار میکنی بدترین خبر عمرمو شنیدم..!
جیمین لطفا منو ببخش...
اون داشت گریه میکرد!ته داشت گریه میکرد...
کسی که من یه بارم صدای آخ گفتنشو نشنیده بودم داشت گریه میکرد سرمو بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم...
دستمو بلند کردمو اشکاشو پاک کردم...
+گریه نکن!
...یوبس باش:)
....اونجوری جذاب تری...
ابرو هاش بالا رفته بودو با حالته مسخره ای نگاهم میکرد...
کوک اومد جلو و من و از پشت بغل کرد...
و اینگونه بود که من بین دوتا غول تشن گیر افتادم..
+آخخخ...کتلت شدممممم..برید کنار...
کوک با خنده ازم جداشد.. ته دستاشو واکرد و با حالت شیطونی گفت...
×خب پارک جیمین..این بنده ی حقیرو میبخشی؟!
+اهوم....لطف میکنم و میبخشمت....
×مگه میشه ادم به این جذابیو نبخشید؟
چشم غره ای نثارش کردم و آروم زمزمه کردم...
+باسن زاده رو ببینا😒
_ که اینطووووور...
+عع شنیدی؟
_الان بهت میگم...
اومد سمتم که سریع فرار کردم...
+یا بودا زاده ی پنج تنننن...
عوی آقا من قودا بلدم..میزنم هشتت میکنمااا
×تو میخوای هشتم کنی کوچولو؟
کوک از اون طرف داد زد...
_بچه های خلم به فرمایید ناهار مامان جانم...
سوراخ شد معدم...
ادامه دارد...موچیوولراددرتکتلز:))))
کوک*
آخ رو این عکس خیلی کراشممممم:)تهیونگ*
.......................................
آقاااا قرار بود دوپارت بشه ولی خب نشد
بنده متاسفم😂💔
بابت زیاد بودنش نیز متاسف عستم
پارت بعدی ایشالا به جاهای خوبی میرسه:>
اسماتش دسته خودتو میبوسه آتی😂🤝🏻
ووت کامنت یادتون نرههههههه پیلیز...
#اونی
..............................
اوکی هایی...
*وی از خندنه جر میخورد ....
اونی جرم دادی...بدم جرم دادی.....
اخ دلم...
خلاصه که من پاره شدم..امیدوارم شماهم پاره بشید...
نه ینی چیز...ام...اها....بخندین...اره اره...منظورم این بود که بخندین.....
ووت و کامنت یادتون نره گیگیلی های مامان...
#اترین
با تچکر😈
YOU ARE READING
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfiction‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی