Jin pov
+پدر نیازی نبود به دکتر بگید بیاد اینجا من خوبم:/
×با من بحث نکن جین..داری تو تب میسوزی بعد میگی حالم خوبه؟؟خودتم نمیتونی.....هم میاد کارتو انجام میده هم یه چکت میکنه ببینه چرا تب کردی شاید چیز مهمی باشه......در ضمن نگران نباش نامجون پسر شریکمه...
+کیم نام گیل؟!!!نمیدونستم پسر داره..!
×منم امروز تو جلسه متوجه شدم.
باصدای در سرم به سمت در چرخید..
×بفرمایید..
~آقا..دکتر رسیدند
×راهنماییش کن اینجا
~چشم
×خب من میرم جین...کلی کار ریخته سرم پسرم
سری تکون دادمو با چشمام همراهیش کردم...
چشام بسته بود و با شنیدن صدای در از جام پریدم..
+بفرمایید
فرد پشت در که شک نداشتم همون پسره شریکه پدرمه درو باز کردو توی چهار چوب در نمایان شد..
با دیدن هیکلش جا خوردم..بدنش ممکن بود هر آن اون لباس مشکیشو جر بده..انقدر در حال آنالیز کردنش بودم که نفهمیدم اونم داره همینجوری نگاهم میکنه..اگه شلوارمو تو دستشویی پایین نکشیده بودم شک میکردم من دختری بیش نیستم چه وضع چش چرونیه آخه:/
چشمامو از رو بدنش به سمته چشاش سوق دادمو نگاهش کردم..برای اینکه فکر نکنه خل مغزی چیزی هستم خودم پیش قدم شدم......
+سلام کیم سوکجین هستم
_کیم نامجون...
خب میمرد سلام بگه مردک:///
_خب پدرتون باهام تماس گرفتنو گفتن که تب داری درسته؟
سری به نشونه تاییده حرفش زدمو ادامه داد
_خب گلوت درد میکنه؟
+خیلی
_سرفه؟
+اهوم
_حالت تهوع که نداری؟
_نه..فقط خیلی سردمه
بعد از نوشتن چندتا چیز تویه دفترچه ی کوچیکش
از توی کیفش یه تب سنج برداشت و به سمتماومدو به پیشونیم نزدیکش کرد..با دیدنه عدد رویه تب سنج چشاش گرد شدو دستشو رو پیشونیم گذاشت..
+آیی..چقدر یخی
_تو خیلی داغی من یخ نیستم..درش بیار...
با چشمای گرد یه نگاه به شلوارم و بعد یه نگاه به اون کردم..وقتی فهمید تو ذهنم چی میگذره نگاه تاسف باری بارم کرد.......
_تیشرتت و میگم...
منی که فهمیده بودم گند زدم لبخند بی جونی زدمو کاری که گفتو انجام داد..
به سمت در رفت و بعد با یه تشت آب و یه دستمال به اتاق برگشت..
روی تخت نشست و دستمالو خیس میکردو روی بدنم میکشید اما سردیه آب باعث میشد هر از چند گاهی صداهای نا مفهومی از دهنم در بره..
بعد از اینکه خوب پاشویم کرد دوباره به سمته کیفش رفت و بسته ی شیافو از کیفش در آورد..
با دیدنه شیاف چشام چهارتا شد..سریع گفتم..
×اونا که واسه من نیست..هست؟؟!
با لبخنده مسخره ای اروم گفت..
_چیه میترسی پسر کوچولو؟!
+نه فقط از همون بچگی هیچ علاقه ای بهش نداشتم...
_میتونی یا خودم برات بزارم؟
و منتظر چشم دوخت به من..
+بدون اون نمیشه؟
سری بالا انداخت..
_خودم برات میزارم..
تصور اینکه بخواد اونو بکنه توم برام سخت بود...
من چرا چیزای خوبی به ذهنم نمیاد..فااااک جیمین همش تقصیر ذهنه مریضه توعه که منو مثل خودت منحرف کردی...
به سمتم اومد بهم گفت که به پشت بخوابم...
بعد از یه مکسه کوتاه به حرف گوش دادم..
اول شلوارم تا جایی که میخواست پایین کشید..
بی اراده خودمو منقبض کردم که صداش در اومد..
_لازم نیست انقدر بترسی...
دوباره به سمت کیفش رفت..اون کیف لنتیش شبیه کمد اقای ووفی بود.....وایسا ببینم صب...صبر کن ببینم چشام داره درست میبینه یا واقعا اون واقعا لوبریکانته؟؟؟؟ ..وااااااات؟!
سرشو به سمتم خم کرد و نمیدونم چی تو صورتم دید که یه لبخنده نسبتا بزرگ رو لباش جا گرفت..کوفت رو آب بخندی مرتیکه...
دوبارهرو تخت نشست..
با حس دستایه سردش رو بوتم تنم لرزید......
سرمو برگردوندم تا بببینم دقیقا چه غلطی داره باهام میکنه.....
بوتمو تو دستش گرفتو از هم فاصله داد.....
نیشخندش واقعا خوب نبود...
+اوهههه......
با حس یه چیز داغ روی سوراخم ناله ای کردم...
ودفففففف.....
+دا...داری چیک...ار می..اهههه
دست از حرکت دادن زبونش روی سوراخم کشید....
_ دارم یه کاری میکنم برای شیاف اذیت نشی.....
+ولی...اخه....اههههه.....
با دوباره حرکت کردن زبونش روی سوراخم ناله ای کردم....
من صد در صد استریتم.....پس این حسی که دارم چیه؟؟؟
با برداشته شدن زبونش از روی سوراخم اخمی کردم...
وایسا ببینم....
من الان از اینکه یکی با زبون سوراخمو به فاک داده بود خوشم اومده؟؟؟؟؟
فک کنم باید درباره گرایشم تجدید نظر کنم......
این دفعه با برخورد یه مایع سرد به خودم لرزیدم....
لنتی من هنوز تب داشتممم.....
+او...اون چیه؟؟؟
_لوبریکانت.....
_میخوام بزارمش تو ...باشه؟؟؟
با تردید سرمو تکون دادم....
با ورود یه شی داخل سوراخم خودنو منقبض کردم....
_خودتو شل کن جین...اینجوری اذیت میشی.....
سعی کردم به حرفش گوش کنم و خب...تا حدی موفق شدم.....
ولی با ورد یه جسم دیگه به سوراخم بدنم دوباره منقبض شد......
به سختی برگشتم و با دیدن انگشتش توی سوراخم جا خوردم...
_دوسش داری جینی؟؟
مبهوت نگاش کردم.....
_هوممم...فک کنم از این به بعد عاشق شیاف بشی.....
با تکون خوردن انگشتش توم و برخوردش به دیوارم اهی کشیدم....
من دیگه اون ادم سابق نمیشم...
میدونم......ادامه دارد.....
................................هایی....
اونی باز یادش رفت حرف بزنه....
من ره جاش میگم....
این یه ایده یهویی بوده ولی جاذاب.....
فک کنم اسماتای زیادی داشته باشه...
در هر صورت ووت و کامنت یادتون نره فرزندانم...با تچکر😈

YOU ARE READING
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfiction‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی