blood slave 4(namjin)

1K 120 7
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....
ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~

Third pov
با ایستادن جلوی موسسه سرشو بالا ارود.....
_اَییش......باز باید ریخت نحس اون کانگ و ببینم...
نفس عمیقی کشید وارد موسسه شد....
* جین اینحا چیکار میکنی؟؟؟ مگه الان نباید،تو عمارت کیم باشی؟؟؟ فرار کردی؟؟؟
_ دهنتو ببند کانگ....بزار حرفمو بزنم....
کانگ در سکوت منتظر شد تا جین حرفشو بزنه.....
_گفته بودی یه جادوگری رو میشناسی که میتونه پیشگویی کنه.....اون کجاست؟؟؟
* با اون چیکار داری جین؟؟؟ برگرد پیش اربابت....
_ ابله موضوع مهمیه..‌من فرار نکردم....بعد اینکه کارم تموم شه بایدبرگردم به اون خراب شده....
*بازم من تورو نمیبرم پیش اون عفریت....‌
_نیاز نیست منو ببری...فقط بگو کجاست....
.
.
فضای گرم وغبار آلود اون کلبه ترسناک بود......
خوب....جین یه خورده ....فقط یه خورده ترسیده بود
Jin pov
~ اینجا چیکار داری؟؟
با شنیدن صدا از جام پریدم و به صاحبه صدا نگاه کردم.....
یه زن بود....پیر؟؟؟ابدا....جوون ...زیبا...ولی حس خوبی نداشت لامصب......
از کنارم رد شد و رو صندلی نشست....
~بشین جین....
با تعجب نگاش کردم...اسممو میدونه؟؟؟
~فقط اسمت نیست جین.....میتونم افکارتو هم بخونم...
دیگه کرک و پری برام باقی نمونده بود....
+پس .....میدونین برای چی اینجام؟؟؟؟
~البته ......میخوای بدونی حرف هایی که ارباب کیم بهت زده...درسته یانه....
~در جواب این سوالت....باید بگم که درسته...
+داری دروغ میگی....اون..چجوری‌..اخه...نمیشه....
~بشین سرجات جین.....بزا بهت بگم چی شده...
+ سره جام کجاست..؟
با ابرویه با لا رفته به صندلیه رو به روییش اشاره کرد..
نشستم...
+ینی تموم چیز هایی که اون ابله میگفت درست بوده؟؟؟؟
~سالها پیش تو یه روز بارونی یه نفر در کلبمو زد....
وقتی در و باز کردم با یه مرد چهارشونه که زیر شنلش پنهان شده بود رو به رو شدم....ازم خواسته ای داشت...
میخواست کاری کنم روح اربابش دوباره به زندگی برگرده....اولش تعجب کردم...این کار جزو جادو های ممنوعه بود و حتی ما ساحره ها هم ازش استفاده نمیکردیم....باهاش مخالفت کردم اما اون سرسخت پای خواستش موند و گفت هرکاری بخوام برام میکنه...
اون موقع ها من به خاطر استفاده از جادو های شیطانی مورد خشم و تنبیه ساحر اعظم بودم....اون فرصت خوبی برام بود تا اشتباهاتم رو جبران کنم...پس قبول کردم....
روز بعدش دوباره اومد ولی این دفعه با جسد اربابش.....جسدی که سر و بدنش از هم جدا بود.....داستانشون خیلی غمگین بود...معشوق هایی که نتونستن به هم برسن اونم به خاطر خودخواهی انسان های دیگه...
ساحره اهی کشید.....
~ من طبق قرارمون جادوی ممنوعه رو استفاده کردم...ولی....
+ولی چی؟؟؟
~اون مرد پیوند روحی داشت....
+ی..ینی چی؟؟؟
~ روح اون مرد با روح فرد دیگری گره خورده بود و شکستن پیوند بین این دوروح باعث نابودی هردوشون میشد.....پس‌من روح هر دوشون رو برگردوندم.....اما با یک تفاوت.....
~ نمیدونستم چه زمانی به زندگی برمیگردن....محافظ اون مرد وقتی این مسئله رو فهمید فکر کرد بهش دروغ گفتم و بعد برداشتن جسد اربابش از پیشم رفت ....اما من تمام این سالها دنبال نشانه ای از تناسخ اون دو تا روح بودم.....تا اینکه صد سال پیش پیدا کردم.....
روح های برگردونده شده علامتی رو باخودشون دارن و من اون علامت رو حس کردم.....به دیدن اون نوزاد رفتم.....اون مثل بقیه بچه ها نبود...گریه نمیکرد...خودشو کثیف نمیکرد....و حتی نمیزاشت کسی بغلش کنه...خصوصا والیدینش....اینا همه نشونه های دیگه ای از برگشتن اون روح بودن.....
اما سوالی که من داشتم این بود که پس اونیکی روح کجاست؟؟؟؟
من انتظار داشتم اون دوتا باهم تناسخ پیدا کنن اما اینطور نشد تا روزی که تو به دنیا اومدی سوکجین....اتصال روح هاتون باعث شد شما دوباره تو این زندگیتون هم روبه روی هم قرار بگیرین....
+من....این.....
~گیج شدی سوکجین ...میدونم...غیرقابل باوره اما درسته.....تو کیم سوکجین پسر خواهر اخرین پادشاه چوسان بودی که توسط پدر همسرش به قتل رسید....
+اگه...اگه اینا درست باشن...پس..پس‌چرا اون همه چیو یادشه اما من نه؟؟؟؟؟؟
~ من جادوی احیای روح رو روی روح اون انجام دادم و روح تو به خاطر اتصال به روح اون تونست برگرده....به خاطر همین اون همه چیز رو به یاد داره اما تو نه.....
+..........
+راهی هست که منم.....منم بتونم به ...به یاد بیارم؟؟؟؟
~ روح تو از هم پیوندش دور افتاده و چیز هایی رو فراموش کرده......اما میتونه با ارتباط گرفتن با اون دوباره همه چیز رو به خاطر بیاره......
گیج به ساحره ذول زدم.....ارتباط گرفتن؟؟؟؟ینی چی؟؟؟ من تا همینجا نتونستم هضم کنم.....
+ این ارتباط دقیقا چیه؟؟؟؟
~ جینا......برو خونه....چند روزی رو فکر کن تا بتونی اینا رو هضم کنی.....بعد دوباره بیا اینجا...اونموقع بهت میگم برای برقراری پیوند دوباره باید چیکار کنی....
با گیجی از جام بلند شدم و از اون کلبه خارج شدم...
حس میکنم تو یه فیلم تخمی تخیلی گیر کردم....ینی چی؟؟؟؟ بعد از صدها سال به تناسخ رسیدیم؟؟؟؟ اون ساحره هه چند سال عمر کرده؟؟؟؟پیوند روح؟؟؟؟
اینم مثل ظهور خون آشاماست....‌
غیرقابل باوره ولی امکان واقعیت داشتنش به شدت فاک زیاده.....
دلم میخواد بخوابم.....
ای کاش همه اینا خواب باشن.....

ادامه دارد.......
................................
های گوگولیای ننه....
بابت دیر اپ کردن منو ببخشید...
واقعا نمیتونستم بنویسم.....
متاسفم اگه جریان داستان یادتون رفته بود....
میتونین دوباره به پارت های قبل یه نگاهی بندازین...
و در اخر ووت و کامنت یادت نره گوگولیه مامان..

با تشکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESWhere stories live. Discover now