های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Kook pov..×دیگه حق نداری این طرح های احمقانه رو بکشی...فهمیدی؟؟؟
+ولی...ولی مامان....من تو طراحی خیلی خوبم.....دبیر هنرمون میگه میتونم طراح خوبی بشم..
×طراحی؟؟؟نقاشی؟؟اون دبیر هنرتون خیلی بیسواده..تو به این چهارتا مربع و دایره میگی طراحی؟؟؟هه....اره حتما با این نقاشی طراح خوبی میشی...کوک برای بار اخر دارم بهت میگم...یکبار دیگه ببینمت داری طراحی میکنی یا یکدوم از این طرح های مسخره رو لای وسایلت ببینم من میدونم و تو!!!فهمیدی؟؟؟
با چشمای پر شده به نقاشی هام که تو دست مامان بود نگاه کردم.....
+مامان...خواهش میکنم....اونا بهترین طرح های منن....
×بهترین..هه...بشین سر درسات کوک...دیگه تکرار نمیکنم....
رفت و طراحی هام رو هم برد....
با نگاهی غمزده به در نگاه کردم......
آهی کشیدم و خودمو روی میز خم کردم تا بهش دسترسی داشته باشم....
با به لبخند شیطون فلشمو از توی کمدم در آوردم...
+ماما...شاید بتونی طرح های رو کاغذمو بگیری..ولی اینا رو میخوای چیکار کنی؟؟؟
از دفعه پیش که مامان طرح هامو ازم گرفته بود به پیشنهاد یونگی هیونگ هر طرحی که میکشیدم و توی کامپیوتر اونم طراحی میکردم و توی فلش میریختم...اینطوری حداقل اگه نسخه کاغذی رو ازم بگیرن اینو دارم.....
.
.
+من رفتم مامان...
×کوک....یادت باشه درباره طراحی بهت چی گفتم....
چشمامو تو کاسه چرخوندمو بی حوصله از خونه رفتم بیرون...
واقعا دلیل مخالفتشون با طراحی کردنمو نمیفهمم...
با رسیدن به مدرسه مستقیم به سمت دفتر معلم ها رفتم ....
.
+معلم مین...یه لحظه میاین؟؟؟
اون سرشو تکون داد و بعد از گفتن خسته نباشید به یکی دیگه از معلپا از دفتر اومد بیرون...
_چیشده کوک؟؟
+هیونگ...مامان طراحی هامو ازم گرفت...
_دوباره؟؟؟ اه....کی میشه مامانت متوجه بشه همه چیز فقط تو درس خوندم خلاصه نمیشه؟؟؟
+فک کنم همون موقعی که خدابیامرز آدولف هیتلر از قبرش بلند شه..
هیونگ با تموم شدن حرفم خندید ولی بعدش انگار که چیز مهمی یادش اومده باشه دستپاچه اسمم و صدا زد
+چی شده هیونگ؟؟
_راستش..راستش من طراحی هاتو برای شرکت کارا فرستادم...
+چییییی؟؟هیونگ بدون اینکه به من بگی؟؟؟
_خوب این قصیه برای سه ماهه پیشه کوک ...اونا دیشب جواب ایمیل منو دادن و گفتن خیلی از طرح هات خوششون اومده...میخوان برای کالکشن بهاره سال آینده باهات قرار داد ببندن....
هنگ کرده به معنی جملات هیونگ فکر میکردم...
ینی یکی از کمپانی های بزرگ مد و فشن تو دنیا از من خواسته برای کالکشن بهارشون لباس طراحی کنم؟؟؟سریسلی؟؟؟
+هیونگ...یدونه بزن تو گوشم....
_کوک....خواب نیستی...واقعا اونا خواستار قرار دادن..بهشون گفتم من منیجر توام و باید از خودت بپرسم...اونا هم گفتن منتظر جواب مثبت تو هستن....
+هیونگ این پرسیدن میخواست؟؟؟؟قبول میکردی....
_کوک...این شوخی نیست...اگه بخوای برای کالکشن بهاره طرح بزنی فقط یک ماه وقت داری...بیشتر از یک ماه بشه دیگه طرحتو قبل نمیکنن...و..تو هنوز زیر سن قانونی هستی....
+ منم همه اینارو میدونم هیونگ....درباره زمان ..خوب من توی طرح هام یه کالکشن بهاره دارم..تعداشون کمه پس فقط باید یه چن تا دیگه بهشون اضافه کنم...و در مورد سنم..هیونگ خودتم میدونی اگه اینو قبول نکنم دیگه همچین فرصتی برام پیش نمیاد.....پس..میشه تا موقعی که به سن قانونی برسم با اسم شما ثبت قرار داد کنم؟؟؟
_با اسم من کوک؟؟؟ به اینم فکر کردی به اونا چی میخوای بگی؟؟؟
+من از وقتی طراحی هامو میکشیدم برای خودم لقب داشتم...jk ..... اسم تورو به عنوان طرف قرار داد و اسم منو به عنوان یکی از اعضای قرار داد میزنیم.....و اگه پرسیدن میتونیم بگیم دوست نداره هویتش فاش شه...
هیونگ دستشو تو موهاش کشید یا کلافگی به من نگاه کرد......
_خوشم نمیاد که اینو بگم....ولی مث اینکه تو فکر همه جا رو کردی....باشه...بهشون ایمیل میزنم..
با ذوق بدون توجه به اینکه تو مدرسه هستیم پریدم تو بغل یونگی هیونگ...
+مرسی هیونگ..مرسییی...
_بیا پایین خرگوش احمق.....دیگه مثل دوسال قبل سبک نیستی..کمرمو شکوندی..
با خنده از بغلش اومدم پایین
+واقعا ازت ممنونم هیونگ...یه روزی وقتی اسمم همه جا رو پر کرد و منو جایی دعوت کردن به جای تشکر از خانوادم ازت تشکر میکنم...
.
.
_کوک...اقای ویلیام زنگ زده..میگه میخواد باهات ملاقات کنه...
+هیونگ میگفتی نمیشه..
_بهش گفتم...ولی گفته بعد از سه سال همکاری این حقشه که تو رو ببینه....فقط بهش گفتم باید با تو هماهنگ کنم....
_کوک...چرا قبول نمیکنی؟؟ تو دیگه به سن قانونی هم رسیدی...از خانوادت هم که جدا شدی...پس چرا درخواست های ملاقات و قبول نمیکنی؟؟؟
+فقط..فقط هنوز حس میکنم اعتماد به نفس کافی واسه روبه رو شدن با اونا رو ندارم....اگه منو ببینن و فک کنن یه بچه ام چی؟؟ اگه فک کنن اون طرح هام الکین چی؟؟؟
_هی کوک...واقعا فکر کردی کسی اهمیت میده تو چند سالته.؟؟ مهم اوت استعدادیه که داری..البته یکی به تو نگاه کنه فک نمیکنه ۲۱ سالت باشع با این همه عضله و ماهیچه ای که برا خودت ساختی..
خندیدم و در جواب هیونگ گفتم
+دلت میاد ؟؟؟این همه عضله رو که یه شبه در نیاوردم...تازه...الان خیلی کوچیکن...باید بزرگ تر بشن...
هیونگ سری از روی تاسف برام تکون داد و گوشیش برداشت....
از حرفاش برمیومد که داره با ویلیام صحبت میکنه....
سه سال پیش وقتی اولین قرار دادمو با شرکت کارا امضا کردم همه چی تغییر کرد....همه از طراح جدید کارا حرف میزدن ... ولی هیچ کس اونو نمیشناخت...حتی خود ویلیام مدیر شرکت...
همه منو به اسم جی کی میشناسن....
ولی احتمالا بعد از ملاقات با ویلیام همه منو به طور رسمی میشناسن...
توی اولین کالکشنی که برای اونا فرستادم..مث بمب صدا کردم..نه تنها تو انگلستان...حتی تو کره هم اونایی که از مد و فشن چیزی میدونن منو میشناسن و از طراحی های من میپوشن....
اینکه تو خیابون راه بری و ببینی خیلیا لباسای طراحی تورو میپوشن احساس خوبیه...
بعد از پایان کار فشن شو اولین دستمزدمو گرفتم.....
۵۰ میلیون دلار....
وقتی مبلغ واریزی رو دیدم هم من هم شوگا هیونگ گریه کردیم....بالاخره تونستم به ارزوم برسم...
از اون به بعد کمپانی به من کانسپت موردنظرشو میداد و من طراحی میکردم...
پاییز همون اولین سالی که طراحیام معروف شد ۱۸ سالم شد و منم تردید نکردم.....
دانش گاهمو رشته روابط عمومی توی دانش گاه سئول انتخاب کردم از بوسان اومدم بیرون....
با شوگا هیونگ یه خونه نزدیک داشنگاهم خریدم...
بله خریدم...چون اون موقع حقوقمو گرفته بودم...
و الان هم حدود سه سال از اون موقع میگذره...
خانوادم همچنان نمیدونن که من شغل اصلیم طراحیه وخوب...
هنوزم یکم از ریکشنشون میترسم....
ولی حداقل از یه چیز مطمئنم..
اگه به حرفشون گوش میکردم و به طراحی ادامه نمیدادم پشیمون میشدم....
.
.
+هیونگ..این کراواته داره خفم میکنه...
_محض رضای فاک کوک.....این جلسه فاکینگ رسمیه..نمیتونستی با اون هودی گشادت و شلوار اسلش و پوتین سربازیت بیای....
چشم قره به هیونگ رفتم و سعی کردم کراوانم و شل کنم...
_کوک...داره میاد....
ویلیام اون خودش بود...
بعد از اینکه درخااست ملاقاتشو قبول کردم.. دوساعت بعد دو تا بلیط انگلیس دم خونمون بود....
و خوب...ما الان اینجاییم...
# شما باید jk باشید درسته،؟؟؟
+بله جناب ویلیام....جونگ کوک جئون هستم...ملقب به jk.
#شما از چیزی که فکرشو میکردم جوانترین...
+ممنون...ولی من ۲۱ سالمه...
#ینی میخواین بگین از ۱۸ سالگی این طراحی ها رو برای ما اتجام میدین؟؟؟
+بله
#واو....پسر تو استعداد خالصی....چرا این همه مدت خودتو از دیگران پنهان میکردی؟؟
+دلیل خاصی نداشت فقط نمیخواستم بقیه قیافه منو بشناسن...چون اونجوری نمیتونم از آزادیم لذت ببرم...
#فکر کنم من باید ازتون عذرخواهی کنم...
+چرا؟؟؟
#چون همین الانشم دارن ار ما فیلم برداری میکنن...
و در ادامه حرفش لبخند شرمنده ای زد.
+ایرادی نداره جناب ویلیام ...من خودمو اماده کرده بودم تا نشون داده بشم.....
#نمیدونم چی بگم.......ممنون....
+در اصل من باید اینکارو بکنم جناب ویلیام.....به خاطر کمپانیه شماست که من الان شناخته شده ام...
#باعث افتخارمه که با شما کار میکنم....اقای جئون...
.
.
+هیونگ...تموم شد.؟؟؟؟
_اره کوک..تموم شد.....
+بالاخره....
با ذوق سوار ماشینم شدم و به سمت ساختمون راه افتادم...
با رسیدن به محل ماشینو نگه داشتم و پیاده شدم....
با لذت به ساختمون واسمش خیره شدم....
+کمپانی جی کی.....
دوسال از اولین ملاقات منو ویلیام میگذره....از اون موقع به بعد من معروف تر شدم...به خاطر جذابیت و سن کم و مهارتم....
و الان هم تونستم بعد از دوسال کمپانی خودمو راه اندازی کنم...
کمپانی جی کی....
کارمندا استخدام شدن....
دیزاین انجام شده...
و فردا افتتاحیست....
.
.
×کوک...تو واقعا ..
+اره مامان....من واقعا یه طراحم...
×چجوری تونستی این همه سال بهمون نگی ؟؟ها؟؟؟ ما پدرومادرتیم....
+اوما...یادتون رفته چحوری طرح های منو ازم میگرفتین و جلو روم پارش میکردین؟؟؟اگه بهتون میگفتم باز هم سعی میکردین جلومو بگیرین...
×ما فقط صلاحتو میخواستیم عزیزم..
+صلاح من تو چیزیه که دوست دارم و بلدم...نه چیزی که شما دوست داشتین و نتونستین بهش برسین....
+به هر صورت..فقط خواستم بهتون اطلااع بدم....
.
.
_رئیس از یه مرکز نگه داری از لیتل ها درخواست برای حمایت داریم....
+هیونگ...تو دیگه چرا؟؟؟رئیس ؟؟؟چینچا؟؟
_خیلی خوب گریه نکن...میخوای با این چیکار کنی؟؟؟
+فک کنم بدونم چیه....لوهان هیونگ باهام درموردش صحبت کرد.....میگفت خیلیا هنوز درباره لیتل ها چیزی نمیدونن و فک میکنن اونها مریضن...دوست دارم بهشون کمک کنم...
_پس یه قرار ملاقات میزارم...
+هرچه زودتر بهتر هیونگ....پایان....
....................
خوب...اینم از پارت کوک....
خیلی دیر شد..آی نو...بات..یونو آیم گشاد؟؟؟😂
دیگه سعی کردم خوب از اب دربیاد...برعکس جیمین..کوک به صورت جسمی اونقدر اذیت نشد و بیشتر فشار روحی بوده..اما پسرمون چون خیلی قویه باهاشون کنار اومده....
پس بهش عشق بدین باشه؟؟؟؟با تچکر😈

ESTÁS LEYENDO
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfic‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی