Jimmin pov
♧ جیمین.....خودت میدونی داری چیکار میکنی؟؟؟
+م..ملکه....من متاسفم ..ولی دیگه نمیتونم به عنوان یه پری زندگی کنم...
♧چی باعث شده به همچین چیزی فکر کنی جیمین؟؟
♧ میتونی بهم بگی پسرم....
+ این مدتی که نبودم....به خاطر مصدوم شدن بالم بوده...
♧چی؟؟؟ بالت؟؟الان خوبه؟؟؟ به نظر نمیاد مشکلی بزاش پیش اومده باشه...
+ درسته ......ولی خوب اینا همه به خاطر یه انسانه..
♧یه انسان؟؟؟جیمین..تو با یه انسان ملاقات کردی؟؟؟؟
+ملکه..بزارین براتون توضیح بدم...
+ اون روز رفته بودم تا به یکی از درختای پرتقال سر بزنم.....موقع برگشتن وقتی میخواستم یدونه از پرتقالاشو بچینم نمیدونم دقیقا چی شد...اما بالم پاره شد و از درد بی هوش شدم...وقتی به هوش اومدم تو خونه یه انسان بودم...ترسیده بودم....نمیدوستم کجام....نمیدونستم قراره چه بلایی سرم بیاد.....اون انسان...اون ارومم کرد...بهم غذا داد...ازم مراقبت کرد تا بالم خوب بشه....ملکه....انسان ها همشون مثل هم نیستن....
♧ هنوزم باورم نمیشه تو یک ماه پیش یک انسان زندگی کرده باشی پری جیمین.....ولی ....دلیلت برای اینکه نمیخوای پری باشی چیه؟؟
+م..من...خوب....
♧بگو جیمین...
+من عاشق اون انسان شدم....
♧چیییییی؟؟؟؟؟
صدای جیغ ملکه باعث شد گوشامو بگیرم...
لنتی.....پرده گوشم به فاک رفت....
♧ میفهمی داری چی میگی جیمین؟؟؟تو...یه پری...عاشق یه انسان شدی......تو علاوه بر شکستن قانون ملاقات با انسان ها به یکیشونم احساس پیدا کردی؟؟؟ واقعا؟؟؟اه...خدایا...
+ملکه خواهش میکنم.....اون..اون با همه فرق داشت....من یک ماه پیشش زندگی کردم....اون بهم خیلی چیزا از دنیای انسان ها یاد داد.....من الان میتونم به زبون اونها بنویسم....میتونم با وسایلشون کار کنم....و خیلی چیزای دیگه.....من..من دیگه نمیتونم به عنوان یه پری زندگی کنم ملکه....
خسته از این بحث رو زمین نشستم.....
♧جیمین..
با بلند کردن سرم به ملکه نگاه کردم...
♧با اینکه داستانت کامل قانعم نکرد...اما نمیتونم بزارم اینجوری زجر بکشی......راهی هست تا تبدیل به انسان بشی....
+واقعا؟؟ واقعا راهی هست تا بتونم برگردم؟؟
♧اره...ولی....
+ولی چی؟؟
♧درباره گورستان پریا چیزی شنیدی؟؟
ابدهنمو قورت دادمو سرمو تکون دادم...
♧ اونجا یه معبد هست...توی اون معبد عصاره پریان وجود داره...عصاره ای که از روح پریای مرده و گرد پریا درست شده.....با خوردن اون شیره و گفتن خواستت...تو میتونی به انسان تبدیل بشی....
+ اونجا کجاست؟؟
.
*جیمین...مطمئنی میخوای بری تو؟؟؟
+اره تهیونگ....تا حالا توزندگیم اینقدر مطمئن نبودم
*دلم برات تنگ میشه جیمینی...
+هی پسر...میتونیم همدیگه رو ببینیم....هر چن وقت یک بار..میام جلوی رود تحویل....هوم؟؟؟؟
*واقعا؟؟؟
+اره بچه...
خندید و محکم بغلم کرد....
*مراقب خودت باش جیمین.....
ازش جدا شدم و وارد معبد شدم....
فضای نمور و ترسناکش کاملا با دنیای پریا متفاوت بود..
+فک کن یه فیلم ترسناکه جیمین....تو میتونی....
با چشمام دنبال اون نور درخشان گشتم....
طبق چیزی که ملکه گفته بود عصاره پریان توی یه شیشه درخشانه...
با خوردن نوری تو چشمام اونا رو بستم و بعد از چن لحظه بازشون کردم..
+پیدات کردم.....
نزدیکش شدم و اونو از جاش برداشتم...
ملکه گفته بود با اینکه اون ماده ارزشمندیه اما فقط چهارتا پری ازش با خبر هستن..!
+میخوام انسان بشم....میخوام برگردم پیش جونگ کوکی....
بعد از گفتن ارزوم شیره رو سر کشیدم...
+فاک....چه تلخه...اخخخخ....
با درد گرفتن بدنم روی زمین افتادم و به خودم پیچیدم...
+اخخ..اههه....جونگ کوکی...اخخخ...
با شدید شدن درد دیگه چیزی نفهمیدم....
.
اخخ...بدنم...
صبر کن..بدنم؟؟
سریع چشمامو باز کردم و از جام بلند شدم...
+اخ.اخ..اخ....
☆ هی هی مراقب باش...
با شنیدن یه صدای نا اشنا سریع برگشتم....
+تو..تو کی هستی؟؟
☆ من سانا ام.....پری مراقب ارزو کننده ها....خیلی وقت بود کسی نیومده بودا...
+چی؟؟؟
☆تو اولین پری ای نیستی که اون شیره رو خورده جیمین....خوب...حالا که اینجایی بزار چند تا چیز وبهت بگم....
☆خیلی از پریایی که ارزو میکنن به دره ارزو ها پرت میشن....چون خواستشون از روی حرص و طمع بوده....اما خواسته ی تو چیزی نبود که به کسی اسیب بزنه و بلعکس شاید سودی هم داشته باشه....
☆تو توی دنیای انسان ها تازه واردی و هیچ مدارک شناسایی ای هم نداری...
+اوه...چطور فراموش کرده بودم؟؟
☆چون فقط میخواستی بیای اینجا...حالا هر جور که شده...حالا که اینجایی...من ترتیب مدارک شناسایی و یه جا برای زندگیت و یه مقدار هم پول رو برات دادم...
اسمت پارک جیمینه......تو یتیم خونه بزرگ شدی و داشنگاه نرفتی اما مدرک درمان حیوانات و داری...
+حیوانات؟؟؟
☆باید یه چیزی میبود که میتونستی ازش استفاده کنی .....و اینکه..اها...خونت همینجاست....اینم مدارکت به علاوه کارت بانکی..به اسم خودته.....
+مم...ممنون ساناشی....اما شما رو چطوری میتونم پیدا کنم؟؟
☆کار خاصی نیاز نیست بکنی...تو واحد روبه روییت زندگی میکنم...
+ها؟؟؟مگه نگفتی پری ای؟؟؟
☆چرا....ولی گفتم...پری مراقب ارزو کننده ها...در نتیجه همه جا هستم...فعلا هم اینجا سکونت دارم....
.
با دقت تمام مدارک و نگاه کردم...همشون شبیه چیزایی بودن که جونگ کوکی هم داشت...مدارک تحصیلی، هویت حتی یه گوشی هم داشتم....
با خوشحالی گوشیمو باز کردم....
الان میتونم کارایی که جونگ کوکی با گوشیش میکرد و انجام بدم....
وارد اون برنامه ای که جونگ کوکی گفته بود میتونم همه چیو از اونجا بگیرم شدم...
+عایش..اسمش چی بود؟؟ انیستی؟؟؟ایتسا؟؟ اهانن..اینستا....
سریع اون تایپ کردم و گرفتمش...
+حالا باید چیکار کنمممم؟؟؟چقد سختههههه....
با فکری که به سرم زد سریع از جام بلند شدم و از خونه رفتم بیرون...
+سانا شی.....سانا شی....
☆چیه بچه...چیه؟؟؟؟
+میشه اینو برام درست کنین؟؟؟
☆بدع ببینم چیو میگی؟؟؟؟
☆اینستا؟؟؟ریلی؟؟؟ تو یه الف بچع چجوری درباره این میدونی...
+اه....شما داستان منو نمیدونین؟؟؟
☆نه...فقط میدونم اومدی اینجا....
+امم...خوب برای شام بیاین خونه من.....چیز ینی جایی که زندگی میکنم...
☆جیمین...اونجا الان خونه خودته...
+واقعا؟؟؟پس شب بیاین اونجا...براتون غذا میپزم...
☆با اینکه نمیدونم چی میخوای به خوردم بدی ولی باشه....
.
.
+سلام ..روزتون به خیر...
÷ سلام اقا.....چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟؟
+عام....برای اگهی کارتون اومدم...
÷اوه درسته.....میتونم مدارکتونو ببینم؟؟؟
.
÷خوی جیمین شی...جاهایی که قبلا کار کردین ازتون راضی بودن....امیدوارم منم ازتون راضی باشم...
خوشحال از اینکه بالاخره بعد از چند روز گشتن تونستم کار پیدا کنم بلند شدم و تند تند تعظیم کردم...
+خیلی ممنونم جناب کیم...خیلی ممنونم...
÷ میتونی از الان کارت و شروع کنی؟؟ من خیلی سرم شلوغه...
+حتما..چیکار باید بکنم؟؟؟؟
.
.
+اقای کیم؟؟
÷بله پارک؟؟
+میتونم امروز یکم زودتر برم؟؟؟
÷حتما...ولی مشکلی پیش اومده؟؟ مضطرب به نظر میرسی...
+ام...نه..فقط با یه نفر قرار دارم....
÷با جونگ کوک؟؟
+امم....شاید..
÷برو پسر...موافق باشی...
.
نگران جلوی پارک وایستاده بودم....
ادرس خونه رو نداشتم....ینی نمیتونستم پیداش کنم....
من دفعات کمی از خونه بیرون اومدم و همیشه هم توی جیب جونگ کوکی بودم...دفعه اخرم به قدری درد داشتم که به چیزی توجه نکردم....
تنها امیدم این پاره....جایی که جونگ کوکی منو پیدا کرد.....
با ورودم به پارک و پیدا کردن اون درخا خوشحال بع سمتش رفتم....
با دیدن جونگ کوکی که زیر درخت دراز کشیده بود سرجام خشک شدم...
چی شد جیمین؟؟؟مگه همینو نمیخواستی؟؟
اگه فراموشم کرده باشه چی؟؟
اگه فراموشم کرده بود توی همون پارک زیر همون درخت حضور نداشت....
ولی..
برو جیمین....
به حرف ندای درونم گوش کردم و به سمت جونگ کوکی رفتم...
پتویی که وقتی پری بودم از خودش گرفته بودمو روی صورتش انداختم...
_ای...این....
+سلام جونگ کوکی.....
.
End of flashback
+همش همین بود....
_خیلی خوشحالم برگشتی جیمینی....
صورتشو از روی سینم بلند کردم و تو دستام گرفتمش..
+منم جونگ کوکی...الان..الان دیگه میتومم به عنوان یه انسان پیشت باشم....
جونگ کوکی محکم بغلم کرد...
_بیا بریم خونه جیمینی...
Two years later
Third pov
+اهه...جونگ کوکا....
_جیمینی...مثل همیشه...جوری منو به وجد میاری که نمیتونم خودمو کنترل کنم...
با اتمام حرفش دوباره به لب های پفکی پسر روبه روش حمله کرد....
دوسال از برگشتن جیمین میگذشت...
تو این دوسال...خیلی چیزا تغییر کرده بود...
جیمین و جونگ کوک.....باهم بودن...
تو یه خونه...
به عنوان یک زوج....
نامجین....خب اوناهم باهم بودن......
اما نامجون وقتی فهمید که دوست پسر کاراموزش برادر دوست پسرشه...خوب...خیلی تعجب کرد...
جیمینی الان خودش تنها کار میکنه...
یه کلینیک داره و ادارش میکنه...
اما یه چیزی توی اون کلینیک هست که فقط جونگ کوک ازش خبر داره...
بخش پریان....
پری ها اگه به مشکلی بربخورن...سریع پرواز میکنن میان پیش دوستای انسانشون....
+ کوکی.....دوست دارم....خیلی دوست دارم..
_من بیشتر جیمینی.....خیلی بیشتر...
بوسه دو پسر از حدش فراتر رفته بود....
دستاشون توی این دوسال نقش تن همدیگه رو خوب حفظ شده بودن...
به خاطر همین با چشمای بسته لذت میبردن...
و روی تن همدیگه نقش های زیبا میزاشتن....
یکی شدن....
شاید فقط یک عبارت باشه...
ولی در عمل....
خیلی بیشتره....
دو پسر...دوباره و دوباره ...برای سالها...باهم یکی میشن و عشقشونو به همه ثابت میکنن....
هم پریان..
هم انسان ها....
اینجوری شاید نمونه های دیگه ای از عشق دوگونه ی مختلفو دیدیم...
نظر شما چیه؟؟؟پایان..
..........................................
خوب...پرتقال هم تموم شد....
من خیلی دوسش داشتم....خیلی از احساساتمو توش گذاشتم....
عشق جیمین و کوک شاید ساده باشه...
ولی عمقش زیاده...
امیدوارم شما هم اعماق عشقشونو درک کرده باشین...
ممنونم که این همه پارت تحملم کردین...
ووت و کامنت یادتون نره عزیزای مامان...
#اترین.....................
لعنتی پاره شدم سره ادیتشششششش...
۱۱ صفحه نوشتییی؟!
امیدوارم دوسش داشته باشید این حجم از احساسات تو فیک باعث پودر شدنم شد🥲
ووت کامنت یادتون نره
#اونی
BINABASA MO ANG
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfiction‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی