Why it didnt work? 3 ( kookv)

964 122 23
                                    

tea pov
از خواب بلند شدم..تو خواب همش قیافه ی اون میمونو میدیدم...
×پسره ی احمق تو خوابم ولم نمیکنه😫
دلیل این کاراشو هیچ متوجه نمیشم...
هر شب خواب اینو میبینم که من مردمو داره واسم گریه میکنه..مگه نگفته بود تا ۷۱ سالگی عمر میکنم؟!
هووووف...هر بار بهش فکر میکنم سیمام اتصالی میدن...
اما این چند روز اخلاقش خیلی عوض شده..انگار چیزیو پنهون میکنه او میخواد بگه‌‌...
×اما هنوز از چندش بازیاش کم نشدههههه...مردکههه تخم جنننن:|
*فریاد زدن*
اما همش باهام مهربونه او مواظبمه...
حتی نمیزاره یه پشه مذکر باهام در ارتباط باشه:////
عین ببر تخمی نگاهشون میکنه.. اون بدبختام سنگکوب میکنن...
(آتی:ببر تخمی؟! نه آخه ببر تخمی؟😂
اونی:حرف نباشه..هیس)
این از کجا میدونه من گیم؟!:|
البته به جز جیمین...
من نمیفهمم این بشر چرا انقدر خله بهش میگم یارو دیوونستتتتت مثل عنکبوت تا میبینتش میچسبه بهش...
×عایششششش خل شدمممممم...
با صدای زنگ خونه اختلات با خودمو گذاشتم کنارو با همون شلوارکه کوتاه او تیشرت سمت در رفتم...
عجیبه من کسیو ندارم که بخواد این وقت صبح مزاحمم شه:/
نکنه جیمینو سوک باز دعوا گرفتن...
×عای خدا همینو کم داشتیم🤦🏻‍♂️
از پشته چشمی بیرونو نگاه کردم که متوجه شدم که فرد پشت در دستشو رو چشمی گذاشته...این کرما برای جیمین بود...
درو باز کردم که.‌..
×جیمین صد دفعه بهت گف......تو؟!!!!!
_همین ورا بودم دیدم داری با خود در مورد من حرف میزنی گفتم یه سری بهت بزنم...نمیدونستم خونت اینجاست...
بعد از تموم شدن حرفاش همون دری که بازش کرده بودمو تو صورتش بستممم...
×وتففففف...ینی هر چی گفتمو شنیده؟🥲
با صورت وا رفته به در نگاه کردم...
_هووووی خیلی بی ادبییییی...
من تا اینجا اومدم ببینمت تو درو تو روم میبندیییی...
در عرض یه مین مودم عوض شدو گفتم...
×تو که میتونی با بشکن بیای چرا به من زحمته اومدن تا دمه درو میدی؟
_فکر نمیکردم تا این حد گشاد باشی...
بعد از چند دقیقه سکوت ادامه داد...
_بده میخوام مثل آدم وارد خونت شم؟!
درو براش باز کردمو سمت مبلایه خونم رفتم...
با وارد شدنش داد زدم...
×کفشاااااات...
_باشه..!
یکم دورو اطرافو نگاه کرد‌‌...
_خونت مثل خودت بامزست...
با گفتن این حرفش شبی لبو شدم..پسره ی مفسد همش میخواد منو گوجه کنه:/
_فقط تعریف بود بابا خودتو نکش...
×هعییی این کارت بی ادبیه..کمتر ذهنمو بخون...
_من نمیخونم میشنومشون...
×هرچی..مهم نیته...:/
_کاری نمیتونم بکنم من اینجوری خلق شدم...
مگر اینکه...
×مگر اینکه چیی؟!
_باهام قرار داد امضا کنی...
×قرار داد؟
_تو میتونی هرچی که میخوایو بهم بگیو من فراهمش میکنم..درعوض توعم خواسته ی منو...
×اگه قرار داد بنویسمو اونوقت انجام ندم چییی؟
_از الان به فکر در رفتن نباش..باطل میشه...
روش فکر کنو بهم بگو...
×باشه!
_میخوای باهم بریم بیمارستان...
×با بشکن؟
_نچ همش که از اون نمیشه استفاده کرد...ماشین آوردم...
×جدییی؟
ماشینم داری؟
اونم مثل مدرکت قلابیه؟:/
_کی گفته مدرکم قلابیههههه؟
×بشکنت...!
لبخند ملیحی زدمو ازش دور شدم...
از پشت در صداشو شنیدم...
_هیچم اینطور نییییست اون مدرک واقعیه..پس چرا فکر میکنی اومدم این بیمارستان...
×که آدماییو که ریدی به قیافشونو ببینی...
_اون یکی از دلالیلشهه...
چشم غره ای رفتمو اروم گفتم...
×مردکه پروو...
.
لباسامو پوشیدمو از در بیرون رفتم که دیدم رو مبل نشسته او سرش به عقب خم شده و چشماش بستس...
انگشت اشارمو به بینیش زدم که تکونی نخورد اینبار با دودستم شونه هاشو تکون دادم که در عرض یه مین دستامو گرفتو منو رو مبل انداخت و خودش روم قرار گرفت...
×چه وَقی میخوری دقیقاااااا؟
بلند شو از روم کتلت شدمممم تو یه عدد گوریلی وزنت زیادی سنگینه...
با ابرو های بالا رفته نگاهم کرد...
_من وزنمو روت ننداختم اگه خیلی دوست داری میتونم این لطفو برات بکنم...
(اونی:وقتی کرمه کونت میلوله😔😂
آتی: تو به من میگی حرف نزن بعد خودت حرف میزنی؟:/
اونی:هیس
آتی::////)
با گفتنه حرفش تمام وزنشو روم انداخت...
احساس خفگی بهم دست داده بود که متوجه شدو یکم ازم فاصله گرفت...
×نمیگی میمیرمممممممم؟!
*خشتک پاره کردن*
_چی شد دوسش نداشتی؟
×معلومه کتلت شدنمو دوست ندارم احمق...حالام از روم بلند شووو..
_نچ نمیشم...
×:|||||
خواستم عربده بکشمو گوشاشو تا ما تحتش جر بدم که متوجه شدو لباشو رو لبام گذاشت...
با چشمایه درشت شده به صورت نزدیکش نگاه میکردم...
کمی مکث کردو بعد لباشو حرکت داد...
انقدر با لبام ور رفت که آخر هردو نفس کم آوردیم و ازهم جدا شدیم...
سرشو تو گردنم فرو کرده بود..صدای آرومشو شنیدم...
_مثلا میخواستم تو عاشقم بشی...اما مثل اینکه داره برعکسش پیش میره...
منظ..منظور این حرفش چی بوددد؟!
با بلند شدنش اخمی کردو ایستاد و بدون نگاه کردن به من بهم گفت...
_تو ماشین منتظرتم زود بیا...
از شوک حرفاشو رفتاراش دهنم باز مونده بودو چیزی نمیگفتم...
حرفی که زد چندین بار تو مغزم تکرار شد تا اینکه تصمیم گرفتم بیشتر از این اون پایین معطلش نکنم...

ONE SHOTS OF COUPLESTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon