Dear bodyguard 1 (KookV)

3.7K 303 9
                                    

های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(زندگی..همیشع زیبا نیست...)
اهه...نه خوب نیست..
(زیستن در این دنیا...جانی میخواه...)
نهههه..
+ فاککک...نمیدونم...اصن نمینویسم
× چته کوک؟؟ چرا هوار میکشی؟
+مینی دیوانه شدم.....من گوه خوردم اومدم ادبیات حماسی رو این ترم برداشتم...فاک...
× بهت گفتم زودتر برش دار...هر ترم که بالا تر بری مبحث سخت تر میشه..
+ خوب چیکار کنم؟؟ اونجوری کلاسام تداخل پیدا میکرد....
×بازم خاک تو سرت....مجبور بودی قبول کنی؟؟ که الان اینجوری تو گل بمونی؟؟
+ مینی ..خودتم میدونی به پولش احتیاج داشتم
× کوک..من هر چی بگم تو بازم حرف خودتو میزنی...بیا به جاش اینو بگیر...من برای یکی از دوستام نوشته بودم که دیگه الان نمیخواد بیا تو تحویلش بده....
+ اه..مینی...فرشته نجات من...
× گمشو اونور تفیم کردی..اه..
با به صدا در اومدن زنگ گوشیم از مینی فاصله گرفتمو و به شماره تماس گیرنده نگاه کردم
+ الو؟
* سلام جناب جئون..روزتون به خیر..خواستم اطلاع بدم اقای کیم همین الان از خونه خارج شدن
+ خیلی ممنون اقای جانگ...الان میرم
* خواهش میکنم
بعد از قطع کردن تماس بلافاصله ژاکتم و کوله و سوییچ موتورمو برداشتم و بعد از خدافظی کردن از جیمین به سمت دانشگاه حرکت کردم
همزمان با رسیدن من.اونم از ماشینش پیاده شد ..
طبق معمول توط کوچه پشتی پارک کرده بود... بعد از این هننه وقت هنوزم نفهمیدم چرا ماشینشو این پشت پارک میکنه....با نزدیک شدن چند نفر غریبه بهش اخمام تو هم رفت و سعی کردم به مکالمشون گوش بدم..
_شما کی هستین؟
' اوه جوجه کوچولو...مهم نیست ما کی هستیم...فقط قرارع با ما بیای تا اون بابای عزیزت جواب تلفنامون و بده
قیافش ترسیده بود ولی خودشو از تک وتا ننداخت
_ ببخشید ولی فکر میکنم اشتباه گرفتین...پدر من در قید حیات نیستن..حالا هم لطف کنین برید کنار..کلاسم دیر شد.
' نه دیگه بچه جون...اومدی و نسازی...بچه ها..بیارینش..
لنتی ها.....سمتشون رفتم و قبل از اینه دستشون بهش بخوره خودمو سپر کردم
+ همون موقع که گفت اشتباه گرفتین باید میرفتین...از الان به بعد هر اتفاقی بیفته به من ربطی نداره اقایون
' هی بچه ها..یه جوجه دیگه هم اضافه شد..امشب قراره بهمون خوش بگذره
با این حرفش پوزخند روی لبم پررنگ تر شد...با نزدیک شدنشون شروع به شکستن قلنج انگشتام کردم وبه کیم گفتم
+ تهیونگ شی..لطفا کمی برید عقب تر..نباید اسیبی ببینید...
ترسیدع و بهت زده سرشو تکون داد و ازم فاصله گرفت....دور شدنش مساوی شد با درگیر شدن ما باهم دیگه....حدود بیست دقیقه بعد درحالی که اونا وسط کوچه ولو شده بودن خودمو به سمت تهیونگ کشیدم..... نه اینکه بچه لوسی باشه ولی به خاطر موقعیت پدرش زیاد توی اینجور موقعیت ها قرار میگیره و ترسش زیاد شده...
با نزدیک شدنم بهش خودشو کشید عقب
+ هی هی هی....من و پدرتون استخدام کردن..نگران نباشید...
_ پس چرا من تاحالا شما رو ندیدم؟
+ قرار بود تا زمانی که احتیاحی نباشه شما از وجود من مطلع نباشید..ومن دوساله که بادیگارد مخفی شما هستم...جئون جونگ کوک..خوشبختم..
و همزمان با تموم شدن جملم دستمو بردم جلو
با کمی مکث دستمو رفت
_ همچنین من.....و بابت امروز ازتون ممنونم..یکم دیرتر میومدین امکان داشت منو ببرن
+ وظیفم بود اقای کیم....
_حالا که دیگه میدونم هستین...میتونم شمارتون و داشته باشم؟؟
+ بله..حتما..از این به بعد همیشه همراهتون هستم و باید ازتون عذربخوام قراره برای مدتی همه جا خضور منو تحمل کنین
_ اوه نه...خیلی خوشحال میشم....
..............‌‌.
پنج ماه بعد
_یا...کوکیییی...برام اونو بگیر..زودتررررررر
+ ته...اگه خودتو روم سوار نکنی میتونم اینکارو برات بکنم بچه..
_ فقط برای نوتلا.....
و با گفتن این حرف ازم فاصله گرفت.....البته که من با بودنش روی کمرم مشکلی نداشتم ..... سرمو تکون دادم تا فکرم وازاد کنم...دستمو بردم عقب و با تموم زورم به کیسه ضربه زدم....
_هوراااا...مرسی کوکییی
با لبخند به ذوقش نگاه کردم..ایگووو...کیوتتتتت
وقتی با این چشمای قلبی به نوتلا نگاه میکنی انتظار داری عاشقت نشن.....البته غلط میکنن عاشقت بشن....
پنج ماه از اولین دیدار منو تهیونگ میگذره و فاک....تو این پنج ماه اینقد جلو چشمام بود که عاشقش شدم....متاسفانه تهیونگ گی نیست....
اه..چی دارم میگم؟؟؟ من اومدم ازش محافظت کنم یا ازش سواستفاده کنم؟؟
فاک.....
چیکار کنم؟؟؟

ادامه دارد......
............................................
های گایز..شب به خیر
دوستانی که کوکوی خواسته بودین..اینم خدمت شما..
هعییی سعیم میکنم تو دو پارت تمومش کنم...ریدرای خوبی باشین باشه؟؟
اورین...

با تچکر😈

ONE SHOTS OF COUPLESDonde viven las historias. Descúbrelo ahora