🐇sweet🐰

10.3K 1.3K 151
                                    

کوکی و جیمین با کنجکاوی به اون دوتا پسر شیک پوش نگاه کردن
که بالاخره هوسوک به حرف اومد:
¤اممم...جیمین...کوکی...این دو نفر دوستای منن
بعد به پسر مومشکی اشاره کرد:
¤کیم تهیونگ
به پسر چشم گربه ای نگاه کرد:
¤اینم...
که حرفشو قطع کرد:
°عااا...من مین یونگی ام
بعد لبخند محوی زد
جیمین به دوتاشون لبخند ریزی زد و همونطور که کمک می کرد تا کوک رو تخت دراز بکشه گفت:
~سلام...منم جیمینم
پارک جیمین
بعد دست کوک رو گرفت:
~اینم دوست خوبم جونگکوکه
جئون جونگکوک
کوکی حالش خوب نبود و زخمش می سوخت پس با بی حوصلگی بهشون نگاه کرد و سر تکون داد
وقتی به چشمای تهیونگ نگاه کرد از سرماش لرزید
یه چیز خاصی تو چشماش بود
اما کوک بی حوصله تر از این شده بود که اهمیت بده و بهش فکر کنه
از صبح چیزی نخورده بود پس مظلوم به جیمین نگاه کرد که با لبخند موهاشو بهم ریخت:
~چیزی میخوای؟
کوک آروم سرشو تکون داد
~چی؟
کوک نوشت:
_배고파(گرسنمه)
جیمین با ناراحتی گفت:
~وای کوک....ببخشید
اونقدر مشغول بودم که یادم رفت....
چی دوست داری برات بگیرم؟
_수프(سوپ)
~یه سوپ خاص میخوای؟
کوک دستشو رو پهلوش گذاشت و اخماش تو هم رفت
_아니요(نه)
~امم...باشه
_감사(ممنون)
جیمین لبخند بزرگی زد و چشماش با کیوتی خط شد:
~زود خوب شو
رو به هوسوک گفت:
~هیونگ...لطفا مراقب کوکی باش
من زود برمیگردم
هوسک همونطور که با حرص لبشو گاز میگرفت و به یونگی نگاه می کرد جواب داد:
¤باشه جیمینی
بعد از قصد پای یونگی رو لگد کرد
یونگی با آخ بلندی بالاخره چشم از جیمین گرفت و نگاشو به هوسوک داد که لب زد:
¤همراهش برو
یونگی گیج بهش نگاه کرد و هوسوک رو به این فکر انداخت که هیونگ لعنتیش از کی تا الان خنگ شده ؟
پس خودش دست به کار شد:
¤جیمین...یونگی ام باهات میاد
چند تا وسیله لازم دارم
جیمین از همون لحظه ای که یونگی وارد اتاق شده بود سنگینی نگاهشو رو خودش حس می کرد که با اون چشمای گربه ای بهش زل زده
یه لحظه فکری به ذهنش رسید پس نیشخند محوی زد
و گفت:
~باشه هیونگ
یونگی با چشمای گرد به هوسوک نگاه کرد که دستشو گرفت و از اتاق کشیدش بیرون:
¤مین فاکینگ یونگی....
اون زبون سه متری فقط واسه من به کارت میاد؟
چرا عین مجسمه بهش زل زدی؟
یونگی که تا الان ساکت مونده بود و به گفته هوسوک فرقی با مجسمه نداشت به حرف اومد:
°هوسوک.....
هیونگ....
حالا هرکی...
فکر نمی کردم حرف زدن باهاش انقدر سخت باشه
هوسوک با بهت بهش نگاه کرد:
¤سخت نیست...فقط... اون مخ و زبون واموندرو به کار بنداز
الانم برو...یه جوری بهش نگاه می کردی که شک ندارم فهمیده
برو دیگه الان میاد
یونگی هوفی کشید و برگشت تو اتاق:
°جیمین شی...
بریم؟
جیمین با نیشخندی که فقط خودشو کوکی معنیشو میفهمیدن به یونگی نگاه کرد:
~آره یونگی شی ...
یه لحظه...
کوک میدونست وقتی جیمین اینجوری نیشخند میزنه و به کسی نگاه می کنه قطعا فکرای شیطانی تو سرشه پس بی صدا خندید
جیمین با شیطنت سرشو نزدیک کوک اورد :
~اره کوکی
همونه که تو فکرته
بعد زبونشو رو لباش کشید و یونگی رو خیره ی اون کیوتای صورتی کرد
موبایلشو برداشت و رو به یونگی گفت:
~بریم

my bunny🐰Where stories live. Discover now