🐇I have two babies🐰

6.2K 716 126
                                    

ووت یادت نره سوییتی💫💎

💎💫💎💫💎💫💎💫💎💫💎💫💎💫💎💫

تهیونگ با حس خیسی و مکیده شدن لباش پلکاشو از هم فاصله داد و کوک رو دید که داشت لباشو میبوسید و روش خیمه زده بود

میک محکمی به لباش زد و همونطور که کمر پسر رو نوازش می کرد ازش جدا شد

کوک نگاهی به چشمای اقیانوسی تهیونگ انداخت و لبخند پررنگ و شیرینی زد

ددیش زیادی جذاب بود💫🖤

_صبح بخیر ددی...

بعد لباشو اویزون کرد و با لحن کیوت مخصوص خودش ادامه داد

_فندقی دلش واسه بوسیدن لبای ددیش تنگ شده بود

تهیونگ از شنیده اسم فندقی لبخند پهنی روی لباش اومد و کوک رو تو بغلش فشار داد

پس کوک واقعا یه نی نی کوچولو تو شکمش داشت🍼

+صبح تو هم بخیر عروسک...

بعد با لحن شیطونی زیر گوشش گفت

+فقط فندقی دلش تنگ شده بود؟....یا....
ددی کوچولوی فندقی هم دلش یه کیس میخواست؟

بعد نوک زبونشو رو لاله ی گوشش کشید و کوک با خجالت سرشو تو سینش مخفی کرد

_نخیرشم....فقط فندقی دلش تنگ شده بود🍼

تهیونگ روی موهای پسر کوچولوشو بوسید و سعی کرد کوک رو کنار خودش بخوابونه

دستاشو دور کمر ظریف و باریکش حلقه کرد و با یه غلت اونو زیر خودش کشید و باعث شد هین بلندی بکشه

موهای کوک روی پیشونیش ریخته بودن و لباش بخاطر یدفعه ای بودن کار تهیونگ از هم فاصله داشتن

با کنار زدن موهاش از روی پیشونیش بوسه ی کوتاهی روش زد و گفت

+کوک...تو الان یه نی نی تو شکمت داری...باید بیشتر مراقب خودت باشی...هیچوقت دمر نخواب باشه عزیزدلم؟...اونجوری به فندق کوچولومون فشار میاد

کوک سرشو با اطمینان تکون داد

_چشم ددی

بعد با چیزی که یه دفعه از ذهنش رد شد اخم کیوتی بین ابروهاش افتاد و صورتشونو از تهیونگ برگردوند

ابروهای تهیونگ از تعجب بالا پرید

چی ناراحتش کرده بود؟

+چی شد بانی؟

گوشای کوک صورتشو پوشوندن و دستاش رو شکم صافش نشست

_فندقمون از ددیش ناراحته🍼

تهیونگ ریز خندید و رون پاشو نوازش کرد

+چرا فسقلی من؟

_چون ددی ته ته به فندقی بوس صبح بخیر نداد فندقی هم قهره🍼

my bunny🐰Where stories live. Discover now