🐇vkook🐰

5.2K 670 117
                                    

♡ووت یادتون نره:)

💫💜💫💜💫💜💫💜💫💜💫💜💫💜💫💜

هوسوک دستاشو گرفت و لبخند مهربونی زد

○پس گفتی که نگرانی و یجورایی دلشوره داری ؟

کوک با ناراحتی لباشو اویزون کرد و سر تکون داد که گوشای بلندش با کیوتی اویزون شدن

_اره هیونگی
حس میکنم قراره یه اتفاق بد واسه ددی تهیونگم بیفته

هوسوک سعی کرد بیشتر از این نگرانش نکنه و بهش روحیه بده

پس بی توجه به اینکه اون الان جفت تهیونگه و کوچکترین اتفاقی که قراره واسش بیفته رو حس میکنه گفت

○چیز مهمی نیست کوکی
بخاطر بارداری حساسیتت بیشتر شده
نگران نباش...اصلا چطوره از این به بعد بیشتر مراقب اون ددی دردسر سازت باشیم؟هوم؟

_هیونگیییی...ددی من دردسر ساز نیست

با لحن بامزه ای گفت و هوسوک رو به خنده انداخت

به شکم کوک اشاره کرد و گفت

○اذیتت نمیکنن؟

کوک رو تخت دراز کشید و رابیتی رو تو بغلش گرفت و لیسی به اب نبات قلبی شکلش زد

_نوچ...نینیای من ارومن

هوسوک لباسشو بالا زد و مشغول معاینش شد

○هنوز شروع به لگد زدن نکردن که بفهمی ارومن یا نه
باید منتظر شیم یکم بزرگتر شن و اون موقعست که شکمتو با زمین فوتبال اشتباه میگیرن

کوک با هیجان خندید و شکمشو نوازش کرد

_فسقلیای من

هوسوک لباسشو مرتب کرد و کمک کرد رو تخت بشینه و بعد پرسید

○حالت تهوع یا علائم دیگه ای نداری؟
زیر شکمت درد نمیگیره؟

کوک بلند شد و به طرف چمدونشون رفت تا ژل مورد نظرش رو پیدا کنه

_خیلی کم حالت تهوع دارم و بعضی وقتا سر درد و سرگیجه

با پیدا کردن ژل به طرف هوسوک برگشت و دستشو زیر شکمش گذاشت و ادامه داد

_گاهی وقتا زیر شکمم یجورایی منقبض میشه ولی وقتی نوازشش میکنم و باهاشون حرف میزنم دردش از بین میره...هیونگ اینم همون ژلیه که خودت گفتی از سه ماهگی به بعد استفاده کنم

هوسوک نگاهی به نوشته های انگلیسی رو جعبه انداخت و گفت

○خوبه...خوشحالم که حالت اوکیه و مشکلی نداری

کوک موهای بلندش رو پشت گوشش زد و لباشو غنچه کرد

_همش بخاطر ددی تهیونگه
اون خیلی مراقبمه و نمیزاره اسیب ببینیم

my bunny🐰Where stories live. Discover now