جیمین با چشمایی که ازشون شیطنت می بارید بهشون نگاه کرد:
~عاممم...شما...چه کار می کردید؟
تهیونگ خونسرد عقب کشید و رو تخت نشست
اما کوکی دستاشو رو گونه هاش گذاشت و آروم گفت:
_کاری نکردیم
جیمین با دیدن اینکه کوکی داره حرف میزنه لبخند بزرگی زد و با ذوق به سمتش دوید
که یونگی داد زد:
°محکم بغلش نکن
جیمین لبشو آویزون کرد و با مظلومیت ساختگی بهش نگاه کرد :
~اما من میخوام بغلش کنم...یونگییییی
کلمه آخر حرفشو همونطور که لباشو خیس میکرد طولانی لب زد و پسر بزرگتر بازم خیره اون کیوتای صورتی شد و با خودش گفت:
چه مزه ای میدن؟
با این فکر سرشو تکون داد تا از ذهنش بیرون بره اما مگه میشد
جیمین اروم به سمت کوکی رفت و رو تخت کنارش نشست و با احتیاط بغلش کرد:
~وای کوکی....
بعد با با چشماش به یونگی اشاره کرد:
~اونو ببین...اون نمیزاره تو رو محکم بغلت کنم
از راه نرسیده همش امر و نهی می کنه:(
بعد شیطون به کوک نگاه کرد:
~به نظرت چکارش کنم؟
کوکی ریز ریز خندید
می دونست جیمین از این پسره خوشش اومده اما خب...
این موضوع دلیل محکمی نبود تا جیمین از شیطنتا و اذیت کردناش دست برداره و مطمئنا یونگی رو تا میتونست تشنه ی خودش میکرد
تهیونگ محو خندیدنای کوکی شده بود و هربار به اینکه اون یه موجود کیوت و خوردنیه بیشتر ایمان می اورد
به بالا تنه لختش نگاه کرد
بدن سفید و ظریف و بلوری کوک خواستنی بود
خیلی خواستنی....
به نیپلای صورتی رنگش خیره شد و با فکر اینکه یه روز اونارو میک بزنه حس کرد شلوارش داره تنگ میشه
زیر لب فاکی گفت و سعی کرد به این چیزا فکر نکنه
پس به هوسوک پی ام داد:
+یه لباس بیار تا بپوشه تو این هوا ممکنه سرما بخوره
به نظر خودش دلیل منطقی میومد
اما هوسوک با خوندش بلند خندید:
¤سرما بخوره؟...
بعد تایپ کرد:
¤مطمئنی دلیل دیگه ای نداره؟
+چه دلیلی؟
¤اممم....مثلا با دیدن بدنش اون دیک از کار افتادت سخت شده باشه
تهیونگ با خوندن پی ام هوسوک لعنتی بهش فرستاد
+خفه شو هیونگ
سرشو بالا اورد و دید کوکی داره بهش نگاه می کنه با شیطنت ابرو بالا انداخت و با تکون خوردن گوشاش لبش به لبخند عمیقی باز شد
با حسی که وجودشو گرفته بود لب زد :
+کیوت
کوکی با گیجی چشاشو گرد کرد:
_چی ؟
دوباره لب زد:
+کیوت
کوک با فهمیدنش گونه هاش رنگ شکوفه های گیلاس به خودشون گرفتن و رو تختی رو چنگ زد
جیمین مشکوک به کارای کوک و ته نگاه کرد
کنار گوش کوک با بدجنسی لب زد:
~کوک...چه خبره؟
باید واسه مراسم ازدواجتون لباس بگیرم؟
کوک مشتی به شونه جیمین زد و با خجالت گفت:
_جیمینا...اذیت نکن
بعد ادامه داد:
_چیزی بینمون نیست
جیمین با نگاهی که انگار بهش می گفت اونی که فکر می کنی منم یونگیه با خباثت لب زد:
~آره...تو که راست میگی
فقط من اشتباه میبینم که تهیونگ داره با چشماش قورتت میده
کوک به تهیونگ نگاه کرد و دید تهیونگ به دیوار پشت سرش تکیه و با یه حالت جذابی بهش نگاه می کنه
کوکی حس عجیبی رو تو قلبش احساس کرد و گوشاش شروع کردن ریز ریز تکون خوردن
جیمین بازم اذیتش کرد:
~تو لازم نیست حرف بزنی...
من این کیوتارو میشناسم...
همیشه احساساتتو لو میدن
کوک سعی کرد هر طور شده کنترلشون کنه:
_وای جیمین...
نمیتونم کنترلشون کنم
بعد سعی کرد لحنشو خبیث کنه:
_خودت چی؟...
من که میدونم از یونگی خوشت میاد
چکارش کردی؟
جیمین گونه هاش صورتی شدن و چشماش با شیطنت برق زد :
~اذیت کردنش خیلی خوبه:)
_جذابه مگه نه؟
~اوهوم..
جیمین موبایلش زنگ خورد:
~بله...
....
~اوکی
...
~سعی می کنم
...
~بای
کوکی کنجکاو بهش نگاه کرد
جیمین با لبخند چتری هاشو مرتب کرد:
~باید برم خونه و برگردم...
یه مشکلی پیش اومده
_میتونم کمکت کنم جیمینی؟
~نه عزیزم...
خودم حلش می کنم
چهرش آشفته شده بود و دعا می کرد یه دردسر جدید تو راه نباشه
_پس من برمیگردم خونه
~نههه...نمی تونی
اگه خواستی برگردی تنها نرو
از تهیونگ بخواه برسونتت
یونگی ثانیه به ثانیه جیمین رو زیر نظر گرفته بود و فهمید یه اتفاقی افتاده
جیمین رو موهای کوک بوسه زد و با عجله از اتاق خارج شد
یونگی دنبالش رفت و بازوشو گرفت:
°چیزی شده؟
جیمین کلافه موهاشو چنگ زد:
~باید برم خونه....هنوز نمی دونم چی شده
یونگی یکم این پا و اون پا کرد :
°همراهت میام
~نمی خوام مزاحمت بشم
اخماشو تو هم کشید:
°نیستی
~پس...بریم؟
سوار ماشین شدن و راه افتادن
YOU ARE READING
my bunny🐰
Fantasyاحتمال فوران کردن اکلیل و رنگین کمان🐰💋❤ سافت ویکوک🐰 صد در صد هپی اند🙈😍 کیوت ،اسمات،سافت،سوییت،آمپرگ،هیبرید 🐰🐰 🐰🦄🐰🦄 #bts =2⭐ #love=1⭐ #vkook=1⭐ #bunny=1⭐ #dram=1⭐ #korean=1⭐ #army=1⭐ #jin=1⭐ #bl=1⭐ #gay=1⭐ #bangtan=1⭐ #sweet=1⭐ #tae=2⭐ #فل...