🐇my love🐰

9.9K 1.1K 242
                                    

کوک صبح با حس اینکه یه نفر داره موهاشو نوازش می کنه چشماشو مالیدو ملچ ملوچ کرد

اما خوابالو تر این شده بود که بخواد بازشون کنه پس  دستشو کنار زد و به خوابش ادامه داد

هنوز چند دقیقه نرفته بود که صداش زد:

~عزیزم....کوکی...ظهرشده نمی خوای بیدار شی؟

کوک خوابالو زمزمه کرد

_جیمینی....خوابم میاد

جیمین با فکری که به ذهنش رسید با بدجنسی گفت

~تهیونگ اینجاست...هنوزم بیدار نمیشی؟

کوک چند ثانیه فکر کرد و با آپیدیت شدنش تند چشماشو باز کرد

جیمین بلند خندید و کوکی کیوت و گیج نگاش کرد

_چرا مثل هیولاها میخندی جیمینی؟

جیمین با شنیدن حرفش خندش بلندتر شد

_جیمینی الان از خنده جر میخوریا

کوک پوکر گفت و جیمین سعی کرد خندشو کنترل کنه

~تا گفتم تهیونگ اینجاست بیدار شدی

کوک با چیزی که از ذهنش رد شد گوشاش پایین افتادن و لبشو گاز گرفت

_گولم زدی جیمینی؟

جیمین سرشو تکون داد

~هر کاری میکردم بیدار نمیشدی

کوک روشو برگردوند و بالشتشو بغل کرد

_دیگه دوست ندارمممم تو منو گول زدی

~نههه اینجوری نگو

_نموخوام

جیمین کنارش خوابید و دستاشو دورش حلقه کرد

~ببخشید عزیزم...ولی باید پانسمانتو عوض کنم

کوک به جیمینی که مظلوم حرف میزد نگاه کرد و با ناراحتی گفت

_میترسم...میشه صبر کنی تا ته ته بیاد؟

جیمین پوست لطیف صورتشو نوازش کرد

~اما پانسمانت زودتر باید عوض شه...ممکنه تهیونگ دیر بیاد و زخمت عفونت کنه

کوک با تخسی گفت

_نهههه....اون بهم قول داده زود بیاد....لطفاااا....باشه؟

~باشه عزیزم...بانی بلند شو صبحانه بخور ...واست شیر موز درست کردم

کوک با خجالت گفت

_ببخشید جیمینی ....اذیتت می کنم

~نه عزیزم...تو دوستمی...باید کمکت کنم....اذیتم نمی کنی

کوک اروم قدم برداشت و رفت تا صورتشو بشوره

از اتاق رفت بیرون و خواست از پله ها بیاد پایین که جیمین با داد گفت

my bunny🐰Where stories live. Discover now