🐇kiss?🐰

10.3K 1.2K 56
                                    

کوک با خجالت دستاشو روگونه هاش گذاشت و با تیله های مشکیش به تهیونگ نگاه کرد:
_بیشتر از خودت بگو من هیچی ازت نمی دونم
تهیونگ با نیشخند بهش نزدیک شد:
+باید امیدوار باشم با این حرفت؟
کوکی به سختی نگاهشو از چشمای ته که از شیطنت برق میزدن گرفت و با بیخیالی شونه بالا انداخت:
_نمی دونم
+خب....من رئیس یکی از بزرگترین کمپانی های شوولباس و مد تو کل کره هستم
خواهر یا برادر ندارم و تک فرزندم
بعد با یه لحن سرد ادامه داد:
+پدرم فوت کرده و من و مادرم جدا از هم زندگی می کنیم
مدیریت خوندم و گرایشمم گی
چند تا دوست دارم که می تونم بگم حتی از برادر بهم نزدیک ترن
نامجون هیونگ و جین هیونگ
اونا یه کاپل واقعا دوست داشتنی و جذابن
یونگی هیونگ و هوسوک هیونگ
اونا واقعا بهم نزدیکن
اما ممکنه چیزی تو زندگیم باشه که اونا ازش خبر نداشته باشن
خب....
دیگه نمی دونم چی بگم
کوک با کنجکاوی بهش نگاه کرد و با خودش گفت:
چرا وقتی از پدرش حرف زد حالش عوض شد
تک سرفه ای کرد تا ته رو از اون حس و حال بیرون بیاره
_ببخشید تو ماشین اصلا نفهمیدم چطور شد که خوابیدم
تهیونگ کتشو دراورد و رو تخت کنارش دراز کشید و به ساعد دستش تکیه داد
شروع کرد به نوازش گونه ی کوک :
حس خیلی خوبی داشتم وقتی تو بغلم خوابیدی
می خوام زود مال من بشی
من خیلی وقته که حتی لبخند نزدم
اما با وقتی به تو نگاه می کنم دوس دارم واسه خوشحال کردنت هر کاری بکنم و آرامش میگیرم از این که کنارمی
شاید باورت نشه
ولی.‌...
من تو کل زندگیم اینجوری حرف نزدم
بعد لباشو رو گونه ی کوک گذاشت و با احساس بوسیدش
کوک با برخورد لبای ته به گونش حس کرد داره آتیش میگیره و ...
دلش لرزید
آره اونم به ته بی میل نبود
ولی...
نمی تونست یه رابطه رو به این زودی شروع کنه
وقتی ته لباشو به گونش فشار داد چشمای کوک بسته شدن و بازوی ته رو چنگ زد
ته خودشو عقب کشید و کوک با مکث چشماشو باز کرد
نگاهش تو آسمون سیاه رنگ چشمای ته غرق شد
دلش میخواست ته رو ببوسه
میخواست اونم لمسش کنه
پس یکم جابجا شد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
به موهاش چنگ زد و سرشو پایین تر اورد
ته با چشمای گرد بهش نگاه کرد:
+کوک...
_هیس..
بعد لباشو رو گوشه ی لبای ته گذاشت و هات بوسیدش
ضربان قلبش بالا رفت و گوشاش اینبار از شدت هیجان فقط میلرزیدن
بعد چند لحظه عقب کشید و به چشمای ته نگاه کرد
با فهمیدن اینکه چکار کرده هین کوتاهی کشید
با دستاش صورتشو پوشوند و لب زد:
_ببخشید...
+من واسه بوسیدنت معذرت نخواستم....
تو هم نخواه
+بیبی...
کوک با صدای خفه ای نالید:
_نگو بیبی...
اما ته بازم شیطنت کرد:
+چرا لاولی؟
اممم....
چطوره تو هم منو ددی ته صدا کنی
کوک با خجالت جیغ خفه ای کشید و روتختی رو روی خودش کشید:
_نهههه
ته بلند خندید و روتختی رو پایین کشید
لباشو رو چونه کوک گذاشت و زمزمه وار گفت:
+بیبی کیوت من
اما کوک با بامزگی که دست خودش نبود گفت:
_من که دوست پسرت نیستم
پس به من نگو بیبی
ته بوسه کوتاهی رو چونش زد و کوک نفسش تو سینش حبس شد:
+اینو نگو لاو:)
تو دوست پسرم میشی...
خیلی زود
بعد روی قلب کوک دست کشید:
+میخوام کنارت بخوابم
کوک با دستاش هلش داد:
_نه...
+خواهش نبود بیبی
من فقط بهت خبر دادم که وقتی از پشت بغلت کردم خیلی شوکه نشی
بعد با احتیاط دستاشو دور کمرش حلقه کرد و روی موهاشو بوسید:
+بخواب کوکی
خیلی وقته نتونستم یه خواب راحت داشته باشم
کوک بغضش گرفت
اما دلیلش این نبود که از اینکه ته بغلش کرده ناراحت باشه
اون این حس خوب رو دوست داشت
فقط...
به خاطر لحن پر درد ته ناراحت بود
انگاری پسر بزرگتر سختی زیادی کشیده بود
_تهیونگ...
+جانم
_میشه بیای این طرف بخوابی؟
ته با ناراحتی گفت:
+اوکی...انگاری دوست نداری کنارت باشم
_نه تهیونگ...
منظورم این نبود
بیا...
الان متوجه میشی
تهیونگ اون سمت تخت روبه روی کوک دراز کشید:
+خب؟
کوک دستاشو دور کمر ته حلقه کرد و سرشو تو گودی گردنش فرو برد:
_اونجوی که خوابیده بودیم نمیتونستم اینکارو بکنم چون پهلوم زخمه
وگرنه منظور بدی نداشتم
بعد گوشاش با کیوتی رو چشماش افتادن و گونه های سرخ کوک ته رو به خنده انداخت:
+الان یه حسی تو وجودم میگه این کیوتای زیبا رو ببوسم
با تموم شدن حرفش گوشای کوک فوری بالا پریدن و ته با حس عمیقی توی قلبش کوک بغل کرد:
+اونا واقعا حساسن
بعد اروم اروم نوازششون کرد:
_یه حسی دارم
کوک یه دفعه گفت و تهیونگ دستشو عقب کشید:
+درد میگیره؟
_اوه نه
نمی دونم چه حسیه اخه تا حالا....
+اون حس رو دوس داری؟
_اوهوم
+اممم...فردا به هوسوک هیونگ میگم بیاد اینجا تا راجبش حرف بزنیم
_نمی خوام مزاحمت بشم
+نیستی
کوک...
فکرشم نکن که من بخوام ولت کنم
تو مال منی
فهمیدی؟
کوک سرشو تکون داد و خمار گفت:
_اممم
+اممم...‌یعنی؟
_آره
بعد ادامه داد:
_میشه بازم....
+نوازشت کنم؟
_اوهوم
+باشه بیبی
اونقدر به کیوت بودن کوکی فکر کرد که نفهمید چجوری خوابش برد و بعد از سال ها تونست کنار کسی که با تمام وجود می خوادش با آرامش بخوابه

نظر بدید💬
ووت یادتون نره⭐
دوستون دارم❤

my bunny🐰Where stories live. Discover now