🐇Never let you go from my life🐰

9.8K 1.1K 55
                                    

ووت یادتون نره⭐
_________________
کوک صورتشو تو گودی گردن تهیونگ مخفی کرد و قبل اینکه ته از آشپزخونه بره بیرون زمزمه کرد:
_ته ته
ته هر بار که کوک اسمشو صدا میزد سلول به سلول بدنش میخواست که اون موجود کیوت و به شدت بغلی رو اونقدر به خودش فشار بده تا با خودش یکی بشه
بوسه ای رو گردن بلوری کوک زد و گفت:
+جان ته ته
کوکی با خجالت به چشماش نگاه کرد
لباشو گاز گرفت و با زبونش خیسشون کرد
ته لباشو رو هم فشار داد و به سختی چشم ازشون گرفت:
+بیبی....چیزی می خواستی بگی؟
کوک حلقه دستاشو دور گردنش محکم تر کرد سرشو پایین اورد
سعی کرد خجالتشو کنار بزاره
پس با اون تیله های شفاف مشکیش به چشمای رنگ شب تهیونگ زل زد:
_کوکی....
با یکم مکث ادامه داد:
_کوکی از اینکه ته کنارشه خوشحاله
اممم....
میشه ته امیدوار باشه و بیشتر به کوک نزدیک بشه؟
اخه...
با خجالت نگاهشو ازش گرفت:
_کوک....دوست داره عشق ته ته رو قبول کنه
ته تو حرفای بانی غرق شده بود
+حیف...حیف که میترسم زخمت خونریزی کنه وگرنه اونقدر تو بغلم فشارت میدادم تا حل بشی و انقدر تو قلب من کارخونه شکر سازی راه نندازی
بعد بوسه پر عشقی رو رو پیشونیش گذاشت:
+بیبی کیوتم...
من خیلی دوست دارم
تا ابد کنارتم
حتی...
حتی اگه تو منو نخوای
+ته ته از اینکه این بانی سفید و خوردنی رو داره واقعا خوشحاله
فقط....
بانی باید بهم قول بده که به کسی بجز من نزدیک نشه
حتی تو این مدت که...
که رابطمون هنوز رسمی شروع نشده
هوم؟
بانی کیوتم به ته ته چه حسی داره؟
کوک انگشتشو رو شاهرگ گردن ته کشید
_کوکی حس خیلی خوبی داره
بعد سرشو به سینش مالید:
_تو بهم حس امنیت میدی
+کنترل کردن خودم خیلی برام سخت میشه وقتی انقدر خوردنی تو بغلمی
کوک با خجالت گفت:
_تهیونگ...
کوکی بهت قول میده
اممم...بریم پیش بچه ها
بعد صورتشو تو گردن ته مخفی کرد:
+کیوت خوردنی خودمی
از آشپزخونه بیرون رفتن و جیمین با چشمای شیطونش و یونگی مرموز بهشون نگاه می کرد
کوک که می دونست وقتی تنها بشن جیمین قراره کلیییی اذیتش کنه بیشتر خودشو به ته چسبوند
ته آروم کوک رو روی کاناپه گذاشت و کنارش نشست
کوکی بدون اینکه به مارک روی ساعدش فکر کنه آسیناشو بالا زد و جیمین با دیدن کیس مارک نیشخند زد:
~قبل اومدنمون انگاری فعالیت داشتید
کوک گیج بهش نگاه کرد و بعد رو به ته پرسید:
_فعالیت چی؟
تهیونگ با دیدن قیافه گیج بانی تو گلو خندید و نوک دماغشو بوسید:
+هیچی بیب....
چیز خاصی نیست
بعد به جیمین چشم غره رفت:
+اذیتش نکن
اتفاقی نیفتاده
اما جیمین بیخیال نشد و ادامه داد:
~کسی که کاری نکرده کیس مارکی رو بدنش نیست مستر کیم
کوک لبشو گاز گرفت و سرشو تو سینه تهیونگ مخفی کرد:
_جیمینی....
~درست گفتم؟
اممم....چه کار کردید من نبودم؟
یونگی بهش تشر زد:
°جیمین اذیت نکن
اما جیمین با لجبازی پاشو لگد کرد و بی توجه به قیافش که از درد قرمز شده بود یه دفعه از دهنش پرید:
~ببینید....
من و این شکر سفیدم کاری نکردیما
پس چرا من کیس مارک ندارم؟
کوک با دهن باز بهش نگاه کرد و تهیونگ زد زیر خنده
یونگی با شیطنت بازوشو کشید سمت خودش و گفت:
°کجاتو دوس داری کیس مارک بزنم؟هوم؟
جیمین وقتی فهمید چی گفته جیغ خفه ای کشید و با دستاش صورتشو پوشید
~من منظوری نداشتم منحرفا
ته همونطور که سعی می کرد خندشو کنترل کنه گفت:
+جیمین...یونگی...شما چه کار کردید که الان به این چیزا به فکر می کنید؟
_اوهوم...جیمینی چکار کردی؟
جیمین به سمت یونگی برگشت و حق به جانب گفت:
~مین یونگی....ما کاری کردیم؟
یونگی خونسرد به ته و کوک زل زد:
°آره
جیمین بلند جیغ کشید و رو یونگی پرید:
~یونگیییی...
°ته بیا اینو ازم جدا کن
تهیونگ اونو عقب کشید ولی لحظه آخر جیمین بازم به پای یونگی لگد زد:
~حقته
°جوجه کوچولو....من درد رو حس میکنم
این پا مصنوعی نیست که همش لگد میزنی
پام درد میگیره
جیمین ابرو بالا انداخت:
~منم زدم تا درد بگیره:)
_چیمی موچی بی موچی😈
با این حرف جیمین اروم شد و به سمت کوک رفت و با چشای مظلوم بهش نگاه کرد:
~عشقممم....عزیزمممم
من که انقدر دوست دارم
موچی بهم نمیدی؟
کوکی لبخند محوی زد
_می دونی که ؟من خیلی مهربونم
جیمین گونشو طولانی بوسید و گفت:
~تو بهترین دوست دنیایی:)
تهیونگ با حسادت به جیمین نگاه کرد و وقتی دید کوک با مهربونی بهش نگاه میکنه اخماش تو هم رفت و دستش مشت شد
+من تو ظرف می چینمشون
کوک گیج بهش نگاه کرد و با خودش گفت:
چرا اخم کرد؟
~چند تا از وسیله هام تو ماشینن میرم بیارمشون
_اوکی
جیمین که رفت کوک به یونگی گفت:
_یونگی شی
°بله جونگکوک
_تهیونگ چرا اخم کرده و عصبیه؟
°تهیونگ خیلی حسوده...خیلی
_ولی من که کاری نکردم
°اون تو رو خیلی دوست داره
واسه همین حساس شده
کوک لباش آویزون شد:
_من ته رو خیلی نمیشناسم
ولی دوس ندارم ناراحت بشه:(
چه کار کنم الان؟
°نمی دونم
تو هرکاری کنی اون خوشحال میشه
کوک سرشو پایین انداخت و بعد یکم مکث گفت:
_میشه کمک کنی بلند شم؟
°البته
کوک اروم اروم قدم برداشت و به طرف آشپزخونه رفت
ته رو دید که پشت بهش داره موچیارو توی ظرف میچینه و زیر لب غر میزنه:
+با دیدنش خیلی عوض شدم....
نباید بهش فشار بیارم...
من...
کوکی طاقت نیاورد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و بهش چسبید:
+کوکی...؟
_اوهوم
خودمم
بدون اینکه بخواد شروع کرد به دلیل اوردن و توضیح دادن:
_اممم....
جیمین بهترین دوست منه
منو اون خیلی وقته همو میشناسیم و واقعا برام با ارزشه
دوس ندارم بهش حساس بشی
بدون چیزی بینمون نیست
ته چرخید و صورتشو قاب گرفت:
+عزیزم
می دونم چیزی بینتون نیست
همه رو می دونم
فقط یکم حساسم
میشه درکم کنی؟
_اوهوم
ته لبخند زد:
+ممنون
چند لحظه بعد اخماشو تو هم کشید:
+چطور بلند شدی؟به زخمت فشار میاد کوکی
کوک دستای ته رو گرفت و با یه لحن کیوت گفت:
_وای ته...یونگی شی بهم کمک کرد
اممم...دوست نداشتم ناراحت و عصبی باشی
بعد لبشو رو چونه ته گذاشت و بوسیدش
ته با احتیاط بغلش کرد:
+جئون جونگکوک تو واقعا واسه قلبم خطرناکی
چند لحظه که گذشت ظرف موچی رو برداشت و با کوک از آشپزخونه بیرون رفتن
جیمین سه تا ظرف اورد و به کوک و ته گفت که باید از یه ظرف و یه چنگال استفاده کنن
کوک تند گونه هاش صورتی شد و با خواهش به جیمین نگاه کرد تا منصرف بشه ولی انگاری جیمین میخواست تلافی اینکه بهش خندیده بود رو دربیاره
_جیمینا تلافی نکن
+تلافی خیلی خوبیه... دوسش دارم
بعد گفت:
+کوک دهنتو باز کن
و یه تکه موچی تو دهنش گذاشت که نزدیک بود کوک از خجالت آب بشه:
+کاری نکردم که بیب
خجالت نداره
یونگی چنگال رو به دهن جیمین نزدیک کرد:
°میشه؟
جیمین چشم غره ای رفت و چند لحظه به چشماش نگاه کرد و بعد دهنشو باز کرد و موچی رو خورد همونطور که به یونگی زل زده بود لب زد:
~خوشمزست
یونگی محو لبخند زد و جیمین با دیدن چشمای گربه ایش ضربان قلبش بالا رفت:این دیگه چه حسیه؟
کوک با شیطنت جیمین رو صدا زد:
_جیمینیییی....
توش محو شدی
جذابه مگه نه؟
اما جیمین با حواس پرتی جواب داد:
~اوهوم خیلی
کوک ریز ریز خندید و جیمین به خاطر سوتی دوبارش سرخ شد
بعد یکم بحث کردن جیمین رو به تهکوک گفت:
~شما الان باهمید؟
ته کوک رو به خودش نزدیک تر کرد و گفت:
+هنوز نه...کوک میخواد یه مدت همدیگرو بشناسیم
~اوم...خوبه
یونگی به ساعتش نگاه کرد و رو به ته گفت:
°باید برگردیم خونه
کوک ناخوداگاه گوشاش آویزون شد و جیمین که حسشو درک میکرد رفت و رو کاناپه کنارش نشست
کوک به این فکر میکرد که امروز با اینکه زخمی شده ولی تهیونگ کاری کرده بود که همش لبخند به لب داشته باشه
و جیمین به اینکه کل روز رو کنار پسر چشم گربه ای خوشحال بوده
ته گونه ی کوک رو نوازش کرد:
+با اینکه اصلا دوست ندارم از اینجا برم
ولی مجبورم
فردا بازم میبینمت
باشه؟
_میای؟
+اره عزیزم ...حتما میام
_باشه
+قبلش میبرمت تو اتاقت
میای بغلم؟
کوک با لوسی تمام سرشو تکون داد:
_اوهوم
بغلش کرد و از پله ها بالا رفت
اونو رو تختش گذاشت و پیشونیشو بوسید
+بای
_بای
ته رفت و کوک با دلتنگی به سقف اتاق نگاه کرد و یاد صحنه ای که بدناشون با هم قفل شده بود افتاد
_ته ته
____________________
ببخشید اگه این پارت رو خیلی خوب ننوشتم و شاید دوسش نداشته باشید
سرماخوردم و خیلی کسل شدم🤧😷
شرط آپ:110ووت⭐
با کامنتای خوشگلتون بهم انرژی بدید
بوس⭐
بای❤

my bunny🐰Where stories live. Discover now