🐇popsicle🐰

4.9K 655 144
                                    

Vote please :)

💫🍰💫🍰💫🍰💫🍰💫🍰💫🍰💫🍰💫

چشماشو با درد رو هم فشار داد و قطره اشکی ازش روی گونش سر خورد

هقی زد و دستشو روی شکمش کشید

احساس می کرد پوست شکمش کشیده شده و این درد زیادی رو بهش می داد

ددیش کنارش نبود و کوک مجبور بود عروسک رابیتی نازش رو تو بغلش بگیره و گریه کنه

_نی نیا ددی رو اذیت نکنید...

اروم باهاشون حرف زد و یکی از دو قلو ها لگدی به شکمش زد و کوک ناله کرد

_هیییش قربونتون برم...اروم...ددی کنارتونه
اون دوستون داره

اروم نوازششون کرد و با بوسیدن نوک انگشتاش اونو با کیوتی روی شکمش گذاشت تا فنچ و فندقیش حسش کنن

رایحه ی توت فرنگی و قهوه ی تلخ تو اتاق پخش شده بود و کوک با اینکه درد داشت ولی با حسشون لبخند می زد

لگنش درد گرفته بود و زیر لب زمزمه کرد

_ددی کجایی...

کاش ددیش کنارش بود و میتونست خودشو براش لوس کنه و با نوازشاش اروم شه

ددی تهیونگش رفته بود فروشگاه تا واسه مهمونی امشب خرید کنه

موبایلش رو برداشت و اولین مخاطبش رو که اسمشو my daddy سیو کرده بود لمس کرد

اونو روی اسپیکر گذاشت و به تخت تکیه داد

بعد از چند تا بوق صدای بم و جذاب ددیش تو گوشش پیچید و باعث شد بین درد و گریه لبخند بزنه

+جانم بیبی

فین فینی کرد و با لحن کیوتی گفت

_ددی...هق

تهیونگ نگران شد و سریع پرسید

+بگو نفسم...چی شده قربونت برم؟

کوک دستشو روی شکمش کشید و لوس شد

_هق...درد میکنه...

+کجات درد میکنه لاو؟...الان میام

_نینیا درد میکنن...همش تکون میخورن
کمر کوکو درد میکنه

تهیونگ لبخند محوی زد و وسایل و خوراکی هایی که خریده بود رو تحویل داد تا حسابشون کنه

+میام بیبی...ددی خودشو میرسونه

تهیونگ قربون صدقش می رفت و به نگاهای متعجب فروشنده بی توجه بود

بعد از اینکه حسابشون کرد با اشاره و لب زدن ازشون خواست اونارو تو ماشین بزارن

سوار شد و ماشین به طرف خونه حرکت کرد

+الان بهتری عزیزم؟

کوک نگاهی به شکمش انداخت و گفت

_ی کوچولو

my bunny🐰Where stories live. Discover now