🐇I protect my love and family🐰

4.7K 630 352
                                    

Vote please :) ☆

⭐💜⭐💜⭐💜⭐💜⭐💜⭐💜⭐💜⭐

موهاشو نوازش کرد و با وجود دردی که تو همه ی بدنش میپیچید نمیتونست نگاهشو ازش بگیره

نوک انگشتش رو روی گوشای نرم و کیوتش کشید و کوک تو خواب و بیداری گفت

_ ددی بیدال شه تلی ناژناژیت میتنه کوکو
نالاحت نباش

تهیونگ لبخندی روی لبای خشک شدش اومد و انگشتش رو از گوشاش تا روی خال زیر لبش سر داد

کوک ملچ ملوچی کرد و لب زد

_کوکو دلش پاپیا صولتی میخواد...ولی ...

به اینجای حرفش که رسید بغض کرد و چونش شروع کرد به لرزیدن

_ددی خوافیده کشی نیشت به کوکو پاپیا بده

تهیونگ دید که اگه یکم دیگه ادامه بده پسرش به گریه میفته سعی کرد صداش کنه

+ک...کوک

اما کوک انگار تخس و لوس تر از این حرفا شده بود که بغضش بیشتر شد

_خواف ددی میبینم...کوکو ددیشو میخواد خو

تهیونگ خندید و انگشتشو رو اون دو تکه کوچولوی صورتی کشید

+ب...بهشت کوچولوی ...من

کوک به گریه افتاد و نق زد

_فلشته مهلبون به خدا بگو ددیِ کوکو کوشولو لو بهش بلگلدونه

+ب...بیبی...من...کنارتم

بخیه شکمش میسوخت و مطمئن بود چشماش از درد قرمز شدن

کوک با گریه سرشو بالا اورد و خواست بلند تر بزنه زیر گریه ولی چشماش تو دوتا گوی سبز رنگ قفل شد

گریش بند اومد...
نفسش حبس شد...

لباش لرزیدن و سعی کرد کلمات رو درست و بدون لکنت تلفظ کنه

_د...ددی

تهیونگ لبخند محوی زد و کوک ایندفعه از ذوق زد زیر گریه

_دیده خواف نیشت؟ ددی من بیدال شده؟

و این تهیونگ بود که دوست داشت بدن ظریف پسرش رو توی بغل بکشه و عطر وانیلیش رو وارد ریه هاش کنه

+ب...بیبی...اه

تیر کشیدن شکمش بهش اجازه نداد ادامه بده و کوک روی صورتش خم شد و نقطه به نقطه ی صورتش رو بوسید

_دلم...*بوس*...*هق*...بلات...*بوس*تنگ شوده بود

وقتی دست تهیونگ یقه پیرهنش رو پایین تر کشید و لباشون بالاخره بعد از چند روز بهم رسیدن و مثل دوتا تشنه همدیگرو بوسیدن

چشمای کوک پر شد و صورت ددیش رو قاب گرفت

_خوبی دد؟

تهیونگ نقطه به نقطه ی صورتش رو با نگاه مهربونش بررسی کرد و پلکاشو به نشونه اره رو هم گذاشت

my bunny🐰Where stories live. Discover now