🐇You're my everthing🐰

8.9K 1K 249
                                    

⭐(  ووت یادتون نره عشقولیای من  )⭐

⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙⭐🌙
کوک تیشرت گشاد یاسی رنگشو پوشید و بعد از برداشتن رابیت کوچولوش(عروسکی که ته ته واسش گرفت🐰)
دست ظریفشو تو دست ته گذاشت و از پله ها پایین رفت

تهیونگ یه دفعه دستاشو زیر باسنش گذاشت و کوک با جیغ خفه ای رو کانتر آشپزخونه نشست
ته با خنده بوسه خیسی رو لباش زد و نی رو تو بطری زرد رنگ مخصوص شیرموزش گذاشت و اونو به دستش داد
کوک با چشایی که برق میزدن بطری رو گرفت
و نی رو توی دهنش برد و چشاشو بست و با اشتیاق مکیدش و از شیرینیش کیوت چشاشو چین داد
وقتی تا قطره ی آخرشو تموم کرد لبخند خرگوشی زد
و با ذوق دستشو دور گردن ته انداخت و سرشو جلوبرد و با لبایی که هنوز قطره های شیرموز روشون بود لباشو بوسید
_مرسی ته ته
تهیونگ محو لبخند زد و دستشو دور کمرش حلقه کرد
+لبای بانی کوچولوم مزه ی شیرموز میده
کوک خرگوشی خندید و تهیونگ با خباثت گونشو گاز گرفت
~سلام
کوک با شنیدن صدای جیمین تند خواست از رو کانتر بپره پایین که ته بغلش کرد و با احتیاط گذاشتش رو زمین
کوک محکم جیمین رو بغل کرد و نق زد
_جیمینی....چند روزه خیلی کم میبینمت....دیگه دوسم نداری؟
جیمین به کوک که گوشای سفیدش رو موهاش افتاده بود نگاه کرد و با مهربونی گونشو نوازش کرد
~منو ببخش عزیزم.....معلومه دوست دارم..درگیر یه سری چیزا بودم
کوک تند از بغلش بیرون اومد و با لحن کیوت و بامزه ای گفت :
_منظورت از چیز یونگی هیونگه؟
جیمین چشماش گرد شد و گفت
~کوک...
کوک با لحنی که انگار مچشو گرفته ادامه داد:
_خودم همه چیزو میدونم
بعد تند دوید و خودشو تو بغل ته انداخت و تهیونگم با خنده بغلش کرد
یونگی با آرامش صندلیو عقب کشید و رو به کوک که سرشو تو سینه تهیونگ مخفی کرده بود با مهربونی گفت
○از کجا فهمیدی کوکی؟
کوک با خجالت محکم تر تهیونگو بغل کرد و اروم تو گوشش گفت
_ته ته....بهشون نگیا
تهیونگ چونشو بوسید و همونطور که موهای نرمشو نوازش میکرد گفت:
+فک کنم دیروز وقتی همو بوسیدید شما رو دیده و....
کوک جیغ خفه ای کشید و با عصبانیت کیوتی با مشتای کوچولوش به سینه ته کوبید
_ته ته بی ادب...مگه کوکو نگفت بهشون نگو؟
تهیونگ با مهربونی مشتشو تو دستش گرفت و بوسید:
+لاوم....دستای نازت آسیب میبینن اینکارو نکن....خجالتم نکش...میخوای منم تو رو ببوسم اونا ببینن بی حساب شیم؟
یونگی با خنده اووو کشداری کشید و کوک با خجالت صورتشو پوشوند
جیمین اروم و بی حرف رو صندلی کنار یونگی نشسته بود و سرشو پایین انداخته بود
تهیونگ رو بهش گفت
+چیم چیم چرا ساکتی؟...چیزی شده؟
جیمین با مظلومیت سرشو به دو طرف تکون داد و گفت
~چیزی نشده
بعد بلند شد و بیرون رفت
یونگی نگران به ته نگاه کرد و با گفتن میرم دنبالش
تنهاشون گذاشت
کوک با لحن بامزه ای گفت
_جیمینی چرا ناراحته؟
ته با اخم غلیظ فیکی به کوک نگاه کرد و گفت
+بیبی...فک کنم ناراحتش کردی و اون اینجوری فهمید که تو دوس نداری اون با یونگی هیونگ باشه
کوک فوری چشماش پر شد و از بغل ته بیرون اومد
_ته ته بد....تو اخم کردی و کوکو دلخور شد
بعد پشتشو بهش کرد و همونطور که قطره های بلوری اشکاشو پاک میکرد و رابیتشو تو بغلش فشار میداد خواست از آشپزخونه بیرون بره که تهیونگ تند از پشت دستاشو دورش حلقه کرد
کوک با هق هق ریزی گفت:
_ولم کن.‌‌‌...میخوام برم...هق..‌‌.هیچکس کوکو رو دوست نداره
تهیونگ سرسو تو گودی گردنش گذاشت و عطرشو نفس کشید
+وانیلی من...بیبی....ببخشید....تو همه زندگی منی
کوک تکون تکون خورد و خواست از بغلش بیاد بیرون که ته به سمت خودش چرخوندش و کوبیدش به دیوار و کوک اروم ناله کرد
+من عاشقتم بیبی...
بعد رد اشکاشو بوسید
+تو مال منی
چونشو بوسید
+سوییتی
گونش...
+دارلینگم
پیشونیش...
+خوشگلم
نوک بینیش...
+همه چیزمی
بعد لباشو محکم رو لباش کوبید و کام عمیقی ازشون گرفت
کوک با اه ریزی دهنشو باز کرد و تهیونگ زبونشو بین لباش گرفت و مکید
بعد از چند مین بوسیدن
لباشونو با صدای پاپ مانندی از هم جدا کردن و ته پیشونیشو به پیشونیش چسبوند و دستای کوک تو موهاش چنگ شد
+عاشقتم
کوک لباشو غنچه کرد و با کیوتی چشاشو تو کاسه چرخوند و ریز خندید
+بیبی...برو پیش جیمین...باهاش حرف بزن
کوک سرشو تو گودی گردنش گذاشت و با شیطنت بوسه ریزی روش زد
_میخواستم برم....جلومو گرفتی
ته از حاضرجوابی بانیش خندید و محکم تو بغلش فشارش داد
+برو عشقم

my bunny🐰Where stories live. Discover now