🐇baby boy🐰

8K 937 428
                                    

🦄ووت یادتون نره🦄

🦄*ادیت نشده*🦄

🐰خوشبختی یعنی صبح با دیدن صورت کیوت و موهای بهم ریختش لبخند بزنی و تو بغلت فشارش بدی🐰

🦄🐰🦄🐰🦄🐰🦄🐰🦄🐰🦄🐰🦄🐰🦄🐰

کوک سریع و با عجله هودی پشمی سفید رنگ کیوتشو که روش یه یونی کورن🦄 داشت پوشید و بعد از برداشتن کفشای اسپورت سفیدش از اتاق بیرون رفت

_هیونگ...ته....رفتید؟

~بیا سالن ورزش کوک

جیمین با داد زدن جوابشو داد

کفشا رو یه گوشه انداخت و به طرف آشپزخونه رفت
بعد از ریختن شیرموز توی ماگ موردعلاقش شیر توت فرنگی رو هم توی ماگ صورتی جیمین ریخت

همونطور که با ذوق شیرموزشو مزه مزه میکرد راه افتاد و به طرف سالن رفت

جیمین رو دید که تا کمر توی باکس بزرگ وسایل ورزشی خم شده و دنبال یه چیزی میگرده

_جیمینی....دنبال چی میگردی؟

بعد با کنجکاوی به اطراف نگاه کرد

جیمین با ناراحتی لباشو جلو داد

~دیروز اومدم اینجا و حرکات جدید دنس رو تمرین کردم
حالا دستبند کاپلی که یونگی بهم هدیه داده گم شده....پیداش نمیکنم

_همون که مروارید داره و نگینیه؟

~اوهوم

کوک با لبخند آرامش بخشی به طرفش رفت و ماگشو جلوش گرفت

_بخور جیمینی....تا هیونگ و ته ته بیان پیداش میکنیم

جیمین لبخند محوی زد و ماگش رو گرفت و گونشو بوسید

~مرسی کیوتم

کوک بعد از اینکه کل وسایلو از باکس بیرون اورد اما بازم نتونست پیداش کنه با خستگی به اطراف نگاه کرد و با دیدن چیزی که زیر میز برق میزد تند به طرفش دوید و وقتی دستبند رو دید لبخند خرگوشی زد

_جیمینی....پیداش کردم

~واقعنییییی؟

جیمین جیغ کشید و ماگشو رو میز گذاشت
با دیدن دستبندش با خوشحالی خندید و چشاش خط شدن و کوک رو تو بغلش فشار داد

~وااای کوکی....مرسیییی....خیلی برام با ارزشه

_میفهمم جیمینی.....اممم....الان میرسن....برو حاضر شو

~اوکی

گفت و دوید از پله ها بالا رفت

کوک رو کاناپه نشست و بان بانشو تو بغلش گرفت
به چشمای تیله ایش نگاه کرد و زمزمه کرد

_تو خیلی کیوتی بان بان.....اما کوکو هرکاری میکنه تا واسه ته ته کیوت به نظر برسه نمیتونه....

my bunny🐰Where stories live. Discover now