🐇My angel🐰

8.9K 1.1K 236
                                    

ووت یادتون نره⭐⭐

تهیونگ همونطور که بانیشو تو بغلش فشار میداد و از پله ها پایین میرفت توضیح داد

+عشقم باور کن زودی برمیگردم

اما کوک به حرفش توجه نکرد و پیرهنشو چنگ زد و سرشو به سینش فشار داد

شب شده بود و تهیونگ باید برمیگشت خونه

چون مادرش باهاش تماس گرفته بود و گفته بود از سفر برگشته و داره میاد خونه ته

از همون لحظه کوک به ته چسبیده بود و ازش جدا نمیشد

جیمین و یونگی رو کاناپه نشسته بودن و به حرکات کیوت زوج رو به روشون میخندیدن

تهیونگ کوک رو روی کاناپه تک نفره گذاشت و جلوش زانو زد

+عزیزم...بهم نگاه کن

اما کوک سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت

+دیگه دوسم نداری؟

تهیونگ با ناراحتی مصنوعی ادامه داد

+باشه...پس منم میرم یه بلایی سرخودم میارم

خواست بلندشه که کوک سرشو بلند کرد و تهیونگ با دیدن هاله ی اشک توی چشماش  با بهت گفت

+کوک ...

دیگه ادامه نداد و کوک رو محکم تو بغلش گرفت

+عشق من...سوییتم...چی شده؟

کوک خفه گفت

_نمیتونم ازت دور بمونم ته

+الهی

صورتشو قاب گرفت

+باشه عزیزم...فقط تو رو خدا گریه نکن

و اروم روی چشماشو بوسید

یونگی چند لحظه فکر کرد و گفت

جونگکوک...تو و جیمین میتونید بیاید خونه من...تهیونگ بیشتر وقتا اونجاست و اینجوری میتونی بیشتر ببینیش

چشمای کوک برق زد و ته وقتی دید بانیش خوشحال شده با مهربونی موهاشو نوازش کرد

+اوهوم...اینجوری بهتره...جین هیونگ و نامجون هیونگم میان پیشت

چطوره بیبی؟

کوک به جیمین نگاه کرد تا بفهمه موافقه یا نه

جیمین لبخند زد و سرشو تکون داد

کوک به ته گفت

_باشه...اممم...زودی میای ته ته؟

+اره عشق ته ته...قول میدم

کوک لباشو غنچه کرد و انگشت کوچولوشو بالا اورد و با لحن کیوتی گفت

_قول؟

تهیونگ بوسیدش و انگشت خودشم بالا اورد

+قول

my bunny🐰Where stories live. Discover now