اون یکی از شب های آخر هر ماه بود، که طبق برنامه کل روز رو تا شب درحال خوش گذرونی بود. خوش گذرونی که اغلب برای بقیه شامل مست کردن و سکس میشد، برای اون پسر استاندارد متفاوتی داشت.. اون دستکش های مشکیشو دستش میکرد و با اولین ضـربه محدوده و زمین خودشو برای دشمنانش تعیین میکرد!
همه میدونستن که اون پشت رینگ یه روانی واقعیه! اون شیفتهی کتک زدن بود؛ شیفتهی مزهی گس خونی که توی دهنش جمع میشد و تا وقتی که چهرهی حریفش زیر مشتهای متعددش دیگه قابل تشخیص نبود، نمیتونست ارضا بشه؛ و اونوقت بود که صدای خندههای دیوونه وارش به گوش میرسید و تو شادی پیروزی با بازدید کنندهها شرکت میکرد. صدای داد و فریاد افراد حاضر در اونجا روح و جسمشو سر حال میآورد..
خون توی دهنشو تف کرد و سیگارشو روی زمین انداخت و با ته کفش فشارش داد. بارون که سیل کوچیکی از آب توی زمین رینگ بجود میآورد، باعث متشنجتر کردن جو بازی شده بود.
گردنشو به راست و بعد عقب چرخوند و نگاهشو خیره به حریفش نگه داشت. رکابی مشکی تنش به عضلات سفتش چسبیده بود و آب از همه جای بدنش چکه میکرد و جذابیت بدن ورزیدشو به رخ میکشید.. تو اون لحظه حتی صدای جیغ زدن دخترایی که شیفتهی مبارزِ قَدَرِشون بودن، به گوشش نمیرسید، تنها چیزی که میشنید صدای نفس نفس کشیدن خودش و حریفش بود." به چی فکر میکنی سو چانگبین؟ "
بطری آب رو باز کرد و بعد خوردن کمی ازش، بقیه ـشو روی موهاش ریخت و سرشو به اطراف چرخوند. چانگبین پوزخند واضحی زد :
" به اینکه خرج بیمارستانت چقدر میشه."
مرد با لبخندی ساختگی گارد گرفت:
"از پسش بر میایی، هرچی باشه زیاد اونجا میری."
معطل نکرد و جلوتر رفت و برای حمله ژست گرفت :
"سوتینتو سفت ببند که قراره سخت بفاک بری! "
با سوت داور حملات شروع شد. اولین مشتش به هدف خورد و جمع جور کردن حریفش فرصتی شد برای مشت بعدیِ بین به سرش.
ولی این پایانش نبود، اینبار ضربهی بعدی به دماغ چانگبین خورد و لگدی توی پهلوهاش فرود اومد. که شاید هرکسی رو برای لحظاتی گیج و منگ میکرد، ولی اون هرکسی نبود، کسی که هندل کردنِ این ضربات براش سخت باشه. معدود کسایی بودن که به مهارت اون در مبارزه و جرئت زیادش میرسیدن.با فریاد بلندی به حریفش حمله کرد و شروع به مشت زدن به گاردی که توسط دستش گرفته بود، کرد. ضربهای به شکمش زد و اون ـو روی زمین انداخت و روی شکمش نشست. مشت هاشو تا وقتی که مربی حریفش تسلیم رو نگفت ادامه داد. صورت حریفش غرق خون و کبودیهای متعدد شده بود.. لحظهی آخر قبل از بیرون رفتن از رینگ، نگاهی به حریف نیمه بیهوشش انداخت:"اینجا رو با مهدکودک اشتباه گرفته بودی؟"
ترجیح داد پوزخندش رو محکم و واضح بزنه و پولای روی میز رو قبل از رفتن فراموش نکرد.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...