XXIX𓍯Twenty Nine

1.3K 385 382
                                    

با دلپیچه‌‌ای که گرفت، قدم هاشو تندتر کرد و خودشو به کوچه‌ی پشتی رسوند و درجا گوشه‌ی دیوار محتویات معده‌شو خالی کرد. کنار دیوار فرود اومد و درحالی که پاهاش از خستگی و ضعف روی زمین دراز میشد، نشست و چشماشو چند دقیقه‌ای بست. خسته بود، از اینور و اونور رفتن تو این دو هفته‌ای که گذشته بود.

"هی." حتی شنیدن اون صدا باعث نشد، چشماشو باز کنه؛ پلکش حسابی داشت گرم میشد نیاز به یه خواب عمیق داشت.

"دزد کوچولو."

پسر جلوی جسم بیحیال هیونجین نشست و چونه ـشو با انگشتش بالا داد و همون لحظه پلک های هیونجین از هم فاصله گرفت.

دستشو توی جیب شلوار هیونجین برد و کیف پولشو بیرون کشید. مال خودش بود.

"هرشب میایی تو کازینو کیف هارو کش میری و فکر کردی گیر نمیوفتی؟"

با پشتِ دستش ضربه‌ی محکمی به گونه هاش زد و هیونجین با لبخند کوچیکی روی لبش سرشو بالا داد.
"این فقط یک شب از صدها دفعه‌ایه که گیرم آوردی و کیفتو ازم گرفتی. " هیونجین بهش متلک انداخت؛ با نفرت عمیقی بهش خیره موند و به آرومی خندید.

دستای مرد برای زدن دوباره‌‌ی هیونجین بالا اومد، ولی بیخیال شد و در عوض موهای روی صورتش رو کنار داد و یه نگاه به دوستش که بالای سرش بود، انداخت.

"بنظرت رئیس ناراحت نمیشه، که صورت به این خوشگلی رو زخمی کنیم؟"

نیشخند عجیبی گوشه‌ی لب دوستش شکل گرفت.
"میتونم با هدیه دادنت به رئیسم حسابی ازش پاداش بگیرم، به جای پولایی که ازم کش رفتی." موهای روی صورتش رو به پشت گوشش هدایت کرد و انگشتشو به آرومی روی گونه هاش کشید.

هیونجین خندید و صورتشو جلوتر برد و روی دستش گذاشت و گونه هاشو به دستش کشید و با لبخند اغواگری درحالی که به چشمش خیره بود، زمزمه کرد:

" رئیست بااینکه موقع سکس دیکش رو زیر دندونم گاز بگیرم، مشکی نداره؟ "

دستشو جلو برد و گونه هاشو گرفت :"یا میخوایی قبل از رئیست، خودت یه دور باهام بخوابی؟ هوم؟" هیونجین گفت و طولی نداد خنده‌های بلندش توی صورتِ مخاطبش پخش شد، درحالی که دستش اون مرد، که کمی ازش بزرگتر میزد رو محکمتر می‌گرفت.
پسر خودشو محکم از زیر دستای هیونجین بیرون کشید و ایستادنش همزمان شد با خندیدنِ دوباره‌ی هیونجین.

"بهتره دیگه اینورا پیدات نشه... فهمـ..یدی؟"

پسر گفت و به محض تموم شدن حرفش از کوچه خارج شد و همراهش هم با عجله پشت سرش فرار کرد.
لبخندش به محض رفتنِ مزاحما خط شد.. تظاهر به قوی بودن، تا کی میتونست ادامه پیدا کنه؟ هرچند همین الانم از وضعیت بدنش مشخص بود چند روزه حتی یه وعده درست و حسابی نخورده و به یاد نداره چطور شب هاش صبح میشه و روزا رو میگذرونه.
فقط میخواست این تایمی که با درد عمیقی روی قلبش داره میگذرونه، تموم شه. این ثانیه ـا زودتر راه خودشونو پیدا کنن و بگذرن. بدون اینکه ردی از خودشون، از اون روز مزخرف به جا بذارن.
زمان همه چیو قرار بود ببلعه؛ قرار نبود بااین غمِ سنگین روی قلبش زندگی کنه..



CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now