† - ⵗ SE02 - PART13 ⵗ - †

2.2K 428 878
                                    

پارت قبلی هم همزمان اپ شده. یادتون نره چکش کنید.

Music : sweetheart - Aether
-

به محض اینکه وارد راهرو شد، تونست سر و صداهای بلندی بشنوه. در نیمه باز اتاق چانگبین و آدم‌هایی که کنار در ایستاده بودن، به هيونجين استرس میداد. به آرومی وارد اتاق شد و سوبین طبق معمول پشت در ایستاد. موهای مشکی بلندش هنوز بسته بودن، ولی دستاش طبق عادت برای هدایت موهاش به پشت گوشش اقدام کرد.

"یه بچه ی شش ساله بهتر از تو انجامش میده."

چانگبین تقریبا داد میزد، درحالی که دو نفر از آدماش که هیونجین حدس می‌زد از سربازای تیمش باشن، سرشون رو تاجایی که می‌تونستن بالا گرفته بودن و به روبه‌رو نگاه‌ مینداختن.

چانگبین بطری رو سر کشید، درحالی که دید کاملی به طرف در نداشت، دوباره با خشم داد زد و بطری رو بعد از کلماتی که به تندی زده میشد، روی زمین انداخت.

"کسی توی این کثافت خونه نیست که باب میلم باشه. همتون یه مشت خوک کثیفِ تنبلین."

صدای برخورد شیشه‌های شکسته‌ی بطری، توی اتاق پیچید و هیونجین کمی از ترس عقب کشید.

"بریم بیرون."

مینهو که تازه متوجه‌ی هیونجین شد، گفت. از خنده‌های کوتاه روی لب چانگبین و عرقی که روی پوست تنش نشسته بود، میتونست بفهمه داغ کرده و الکل داره تاثیرش رو میذاره. پس باید اون پسرو که احتمالا قربانی اینکه مینهو بهش اطمینان داده بود چانگبین نمیشنوه، شده بود رو نجات میداد. البته فقط مسئله این نبود. درواقع اگه فقط این بود، با یه بحث ساده بین مینهو و چانگبین حل میشد. حرفای جیسونگ قبل از رفتنش کمی چانگبین رو بهم ریخته بود و مینهو کاملا دوستش رو می‌شناخت. اینکه یادآوری خاطرات تا چه حد میتونه آزارش بده و البته که یادش نرفته بود امروز با ناپدریش ملاقات داشته و همین مورد آخر برای تمومی اعصاب خوردی‌های چانگبین، تا آخر عمرش کافی بود!

از روی صندلی بلند شد و از بازو‌هاش گرفت و با ابرو بهش اشاره کرد که زودتر بیرون برن. ولی قبل ازاینکه حتی بخواد درو باز کنه، صدای شکستن بطری دیگه‌ای توی اتاق پیچید و دوتاشون رو وادار به سکوت کرد. چانگبین بعد از انداختن بطری الکل روی زمین، با همون خونسردی که داشت، دستش رو سمت وسایلی که روی میز بود، برد و با یک حرکت همه‌ی وسایل رو زمین ریخت. درحالی که طبق عادت همیشگیش موقع عصبانیت، انگشتاش شروع به باز کردن دکمه‌های پیرهنش کرده بود.

"هیچ قبرستونی نمیبریش."

چانگبین گفت و از روی صندلیش بلند شد. بدون اینکه به هیونجین یا حتی مینهو که بیشتر با نگرانی نگاهش می‌کرد، نگاهی بندازه، سمت دو تا از زیر دستاش که کنار دیوار ایستاده بودن، رفت.
نگاهش ترسناک بود. طوریکه هرکسی رو می‌تونست با همون نگاه تا کام مرگ ببره. عرق از کنارهای سرِ پسر جوونی که اونجا بود، می‌چکید. چانگبین به محض اینکه کنارش ایستاد، بطری توی دستش رو به سر سربازی که اونجا بود، کوبید. سرباز روی زمین افتاد بطری با برخورد به سرش شکست :"حرومزاده!!" داد میزد و سرباز از درد توی خودش می‌پیچید. چانگبین با زانوهاش توی شکم سرباز دیگه کوبید و اینبار بعد از اینکه روی زمین افتاد، با کف کفشش به سرش ضربه زد.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now