† - ⵗ SE02 - Part03 ⵗ - †

1.9K 427 570
                                    

"باید از اینجا ببریمش، سیستم گرمایشی خراب شده و یک هفته طول میکشه تا برای درست کردنش بیان."

سربازی که مسئول نگه‌داری از جیسونگ بود، گفت و مینهو با نگاهی گذرا به داخل اتاقک کوچیک، برگشت سمتش.

"فکر میکنی میمیره؟!"

جای تنبیه کردن سرباز برای بی دقتیش نبود. ساختمون قدیمی که برای نگهداری جیسونگ انتخاب کرده بودن، زیادی قدیمی و کهنه بود و این چیزا براش پیش میومد.

"خیلی ضعیفه و مطمئنم بمیره."

با اشاره‌ای که کرد در اتاقک باز شد. چیزای زیادی توی اتاق بجز یک تخت خواب تک‌نفره‌ی کوتاه و یک بالشت و پتو اونجا نبود. تاریکی و نبودِ پنجره، شبای سردتری به اونجا میداد.

مینهو جلو رفت و کمی خم شد تا چسب محکمی که بین لباش زده بودن رو بیرون بکشه. نگهداری از جیسونگ حتی از نگهداری از هیونجین چند لول سختتر بود. دهنش بسته نمیشد و مدام دردسر درست میکرد.

وضعیتش اونو یاد هیونجین می‌نداخت؛ لاغر و ضعیف، درحالی زخم‌های چند روز پیشش روی صورتش به کبودی میرفت و زیر چشماش گود افتاده و تیره شده بود.

" فکر نکنی من مثل چانگبین نمیکشمت و نگهت میدارم؛ پس برام دردسر درست نکنی."

"چشم رئیس."

جیسونگ پوزخند زد و مینهو دستاشو محکم با طناب بست.
به محض تموم شدن کارش از بازوهاش گرفت و بلندش کرد. کمی به جلو هول داد، تا حرکت کنه.

تا زمانی که سوار ماشین شد، پشت سرش حرکت کرد. جلو نشست و ماشین با صدای بلندی حرکت کرد.

"میبریش پیش هارو؟ "

راننده‌ی درشت هیکل از مینهو پرسید و مینهو سرشو تکون داد.

گرمای ماشین از همون اول باعث شد جیسونگ قبل ازاینکه متوجه شه دارن کجا میبرنش، توی خواب عمیقی فرو بره.

زبری خاک لای انگشتاش رو که حس کرد، تونست بیخیال خواب عمیقش بشه..پلکش از هم فاصله گرفت و نگاهش رو به ماسه های لای انگشتش داد. سنگینی سرش مانعی برای بالا دادن سرش نشد، وقتی بعد از نگاه کوتاهی به اطرافش، ناآشنا بودنش باعث شوکه شدنش شده بود. سراسیمه بلند ‌شد و چند قدم عقب رفت. صدای زوزه‌ی گرگ که توی گوشش پیچید، سریع برگشت و به پشت سرش نگاهی انداخت، ولی به محض برگشتن خودشو روی یک تیکه چوپ وسط دریا دید. برای حفظ تعادش نشست و از چوب گرفت، ولی دیر اقدام کرده بود و حالا توی دریا در حال دستو پا زدن بود. وقتی تحمل نفس حبس شده توی سینه ـش رو از دست داد، با فریاد بلندی، درحالی که نفسش رو فوت بیرون می‌کرد، از خواب پرید و از اولین چیزی که دم دستش بود، گرفت.

"چته!"

تکیه ـشو از صندلی عقب ماشین گرفت و اطرافشو نگاهی انداخت. توی ماشین وسط جاده بودن و خبری از کابوسش نبود.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Donde viven las historias. Descúbrelo ahora