† - ⵗ SE02 - PART10ⵗ - †

1.9K 410 672
                                    

وقتی پلک‌های بسته‌‌ش از هم فاصله گرفتن، حس میکرد از وسط یک رویای نرم، روی تخته سنگی فرود اومده. سرش روی سینه‌‌ای نبود که شب قبل همونجا خوابش گرفت و دست کسی ـو روی پهلو‌هاش حس نمیکرد. حتی نفس های گرمش رو کنار گوشش نمیشنید و نمیخواست با چرخوندن سرش، این باور رو به خودش بده که نیست.. رفته.
هنوز هم امید داشت یه جایی بیرون از تخت باشه. میخواست باشه.

چند دقیقه‌ای توی همون شرایط، منتظر موند. تا شاید دستی برای بغلش کردنش به سمتش بچرخه و دوباره اون رو به سینه‌هاش بچسبونه. ولی چیزی حس نکرد؛ نیم دیگه‌ی تخت خیلی وقت بود بدونِ گرمای فرد دوم، یخ زده بود.

وقتی به آرومی روی تخت نشست و ملحفه‌ی سفید رو اطرافش گرفت، نگاهش به آرومی توی اتاق و حتی روی دیوارهای شیشه‌ای حموم، چرخید و حقیقت قلبش رو فشار داد.. تنهاش گذاشته بود.
چه توقعی داشت. زندگیش قرار نبود شبیه زوج‌های عاشق بگذره.. نه حتی نزدیک بهش.

شب به پایان رسیده بود و روشنایی روز زمانی بود که اتمامِ وقتش برای فراموش کردنِ تیکه‌هایی از گذشته رو بهش یادآوری میکرد. اینکه شبیه احمق‌ها برای اینکه چانگبین رفتار مناسبی باهاش نداره، نزدیکه به گریه بیوفته، برای اون آخرین درجه از حماقت بود.
تنبیه خودش و احساسات بدموقعش، حس بهتری بهش میداد..

درحالی که ملحفه‌ی تخت رو از دور بدنش پایین می‌نداخت، سمت حموم رفت. گرم بودن یا سردی آب مهم نبود، تا زمانی که میتونست همه چیزای مربوط به دیشب رو از روی جسمش بشوره؛ ولی چی میتونست حافظه‌ش پاک کنه! این بازی کثیف، تا کی میخواست ادامه پیدا کنه. تا کِی میتونست جلوی ذهنش رو برای به یاد‌ آوردنِ یا نیاوردن مرگ چان هیونگ، توی شرایط مختلف بگیره. تا کی میخواست بین خواستن و نخواستن، گیر کنه. بین قبول کردن یا نکردنش. بین تحمل کردن، یا نکردنش.. پس کِی زندگیش خط درستی رو در پیش میگرفت. کی از تضاد‌های زندگیش راحت میشد؟ کِی میتونست فقط بخواد، بدون اینکه روز بعد از خودش متنفر نشه.

زیر دوشی که خیلی وقت بود آب سردی به همراه داشت، بدنش رو دست می‌کشید. اینکه چانگبین اینجا نبود تا ببینتش، خوب بود. میخواست اینطور فکر کنه.. خوبه که نیست.
خوبه که نیست تا این حال داغونش رو ببینه. تا بفهمه چقدر برای خواستن و قبول کردنش داره با گذشته ‌شون میجنگه.
اون هم داشت می‌جنگید؟

صدای دوش آب قطع شد و پسر جوون بیست دو ساله، با بدنی که درد روی توی همه‌ی نقاطش حس میکرد، قدم‌های آروم و محتاطش رو تا حوله‌ی تا زده‌ی گو‌شه حموم برد. اون رو شلخته روی بدنش انداخت و دوباره مسیر رو تا تخت طی کرد. لباسایی که از شب قبل، به‌هم‌ریخته روی زمین افتاده بودن رو برداشت و پوشید و تاآخرین دکمه‌ش بست. تا جایی که بتونه رد بوسه‌های دیشب چانگبین روی بدنش رو بپوشونه... این حماقت بیش از اندازه رو، حتی از خودش پنهون کنه.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now