دردِ کبودهای صورت و بدنش، اجازه نمیداد به اینکه توی چه خطری گیر افتاده فکر کنه، تا زمانی که متوجه شد چانگبین کنارش روی سکوی مرمر سفید رنگِ حموم نشسته و کبودی ـاش رو پماد میزنه.
چند دقیقهای میشد که برخلاف اصرار کوچیکش، چانگبین اونو به خونه ـش آورده بود. هنوز هم شوکه بود و نمیتونست خودش رو جمع و جور کنه، تا حرفی بزنه. چانگبین مهربونتر از همیشه بنظر میرسید، البته بجز نگاهای تند و تیزش..
وان رو تا نصفه پر از آب داغ کرده بود و حوله تمیزی رو خیس میکرد و خاک و کثیفی های لباس و صورتشو پاک میکرد.
پارگی کمعمقی روی ساعد دستش، باعث خونریزی کوچیکی شده بود و کبودی های بدنش اجازه نمیداد به دردِ اون قسمت فکر کنه.
نمیتونست از صورتِ خنثی چانگبین چیزی بخونه. باید حرف میزد؟ هنوز هم بعد نیم ساعت از اتفاقی که افتاد و حرفایی که شنید، نتونسته بود کامل با جریان کنار بیاد.
"چرا میزدت؟!" با سوال چانگبين، افکارشو به عقب هُل داد؛ نگاهشو از مچ دستش که روی زانو چانگبین و بین دستش گرفته بود، گرفت و به بین که بهش نگاه نمیکرد، داد.
"چی؟" با گیجی پرسید و تازه متوجه شد انقدر آب دهنشو قورت نداده، که گلوش از خشکی زیاد میسوزه.
" میگم چرا مینهو میزدت!؟" دوباره پرسید."نمیزد، داشتیم مبارزه -"
"بنظرت من احمقم؟"
نگاه کوچیکی بهش انداخت و هیونجین آب دهنش رو با وجود دردی که ته گلوش حس میکرد، قورت داد.
"نه"
"خب؟"
چانگبین سریع پرسید و نگاه هیونجین هنوز هم روی صورتی که بهش نگاه نمینداخت، میچرخید.
"بنظرت نباید از اون بپرسی؟" برای عوض کردن جو تک خنده کوتاهی زد :" دوستت واقعا یه دیوونست..داشت منو میکشت!" سعی کرد جمله آخرش رو با لحنِ شوخی بیان کنه، که باعث شد سر چانگبین بالا بیاد و به صورتش نگاهی بندازه.
"هست!" بین تایید کرد و خیال هیونجین از این بابت، تا جملهٔ بعدیش کمی راحت شد.
" انقدر که حتی به فضولا رحمی نداره و براحتی سرشونو زیر آب میکنه. "
نگاه تاریک چانگبین به صورتش، اذیتش میکرد؛ ولی لبخند کوچیکی زد:
" واو... شغلت واقعا ترسناکه"
چانگبین پوزخند کوتاهی زد و دوباره مشغول تمیز کردن زخمش شد.
"و همونقدر عاقل که شخص اشتباهی رو به قصد کُشت نزنه! " با تموم شدن جملهش نفس توی سینهی هیونجین حبس شد.
"کارش درسته. ولی جدا باید از خودش بپرسی."
حوله دیگهای رو توی وان آب گرم فرو برد و سرشو بالا داد. قبل از اینکه حوله رو به صورتش بزنه، دستشو جلو برد و موهای روی صورتشو کنار زد، درحالی که کش موی دور مچ دستش رو برای بستن موهای هیونجین از مچش جدا کرد.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...