( سلام:) این پارت ایگنور نشه)
(هرجا که روسی حرف میزنن توی پرانتز میذارم تا بهتر شرایط ـو تجسم کنین. انگلیسی ـا معمولی نوشته میشن )
⛓️
.
درجهی هوای منطقهی با طلوع خورشید کمی افزایش یافته بود، ولی بااین وجود سوز سرما بدن فلیکس رو میلرزوند. دستاشو به صورتش نزدیک کرد و نفس گرمشو بیرون داد تا کمی گرمشون کنه. حدود نیم ساعت بود که منتظر علامت جیسونگ بودن تا وارد روستا بشن.
چان جلو اومد و کنارشون نشست : "هروقت بهتون گفتم از اونجا میزنید بیرون. بدون دستور من حتی یک قدمم بر نمیدارین؛ فهمیدین؟" هربار اینارو تکرار میکرد و همشون هربار سرشون رو به نشونهی تایید تکون میدادن.
حالا که هوا روشن بود و میتونست چهره ـشو ببینه دلش بیشتر از قبل براش تنگ میشد. جوری هر چند دقیقه نگاهش قفل صورت فلیکس میشد و با نگاه فلیکس نگاهشو میدزید، باعث میشد حس جالبی از این کارش بگیره.
"مخصوصا تو فلیکس! کله شقی نمیکنی. وگرنه اینبار خبری از بخشش نیست. " فرق نمیکرد کی مخاطبش بود، بحث کار که میشد چان جدی ترین آدم بود.
"فهمیدم" فلیکس جوابشو داد و همون لحظه میکروفن توی گوش چان که با لرزش آرومی فعال شد، باعث شد نگاهشو از چشمای جدی فلیکس بگیره."شرق رئیس. در آبی رنگ. یه پسر بچهی 5،6 ساله جلوی دره."
به محض شنیدن صدای جیسونگ گروه 4 نفریشون راه افتادن. لباسای نظامی توی تنشون باعث میشد مردم روستا از ترس کنار بایستن. حالا که خودشون رو نشون داده بودن، سرعت توی این کار از همه چی مهم تر بود. فلیکس نیمی از صورتشو پوشوند و نزدیک ترین فرد به چان حرکت کرد. وقتی از طرف دولت روسیه دعوت به این ماموریت شده بودن، میدونستن این کار چقدر ریسک داره؛ اون فردی که دنبالش بودن از کله گندهترین کمونيست های روسیه بود، که با حبس تعداد زیادی کودک، بین پنج تا 18 سال از یه پرورشگاه، دولت رو تهدید به زنده سوزوندن اونا کرده بود و البته که جزئیات بیشتری بهشون داده نمیشد. مثل اینکه دلیل این کارش چیه یا در ازای آزادی بچهـا خواهان چه چیزیـه.
وقتی به محلی که جیسونگ خبر داده بود، رسیدن، با اشارهی چان دو تیم شدن تا خونهی اطراف رو هم تجسس کنن. فلیکس بعد از پایین آوردن ماسکش، با اشارهی چان در زد. زن میان سالی با پوشش کامل، کمی در رو باز کرد و فلیکس درحالی که به چشمای سبزش با مهربونی خیره شد، شروع به صحبت کرد :( این فقط یه تجسس نظامیـه، بهتون قول میدم آسیبی به خانوادتون نمیرسه!) زن بعد از نگاه آرومی از لای در و کمی وقفه بازش کرد. قدمی به عقب رفت و پسر بچه اش رو پشت سرش پنهون کرد.
چان جلوتر رفت و سعی کرد نگاهشو بین سه زن دیگه ای که توی حیاط بودن، زیاد نگه نداره تا بیشتر ازاین باعث ترسشون نشه؛ ولی دلیل نمیشد با نگاه تیزشون چکشون نکنه.
گوشهی حیاط کوچیک وسایل هـایی که از نظر اونا اشغال و به درد نخورن بودن، ریخته شده بود و انبوهی از میله هـای فلزی روی هم خودنمایی میکرد.
جیسونگ بهمراه یک تک تیرانداز روی نزدیکترین پشت بوم به اون حیاط مستقر شده بود و این کمی دلگرمی به چان میداد. منتها نمیدونست قراره کِی بهشون حمله شه و چی پشت اون در منتظرشونه و جدای از اون به دلیل کوتاه بودن ساختمون هـا دید کافی رو نمیتونست داشته باشه.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...