دکمهی تماس با بادیگاردش رو لمس کرد:
"سوبین، بهم بگو هیونجین کدوم گوریه؟"
"وقت بخیر رئیس. همین دورو بره.."
زمان از دستش در رفته بود و ایدهای نداشت چند دقیقهست که ندارتش، پس اولین چیزی که به ذهنش اومد رو با زبون آورد.
"خونه نیستین و گذاشتی تنها اینور اونور بره؟"
صدایی که با هر کلمهای که از گلوش بیرون میاومد، عصبیتر میشد، شاخکهای سوبین رو فعال کرد. طوریکه از روی صندلی بلند شد و ظرف نیمهی نودل مرغش رو رها کرد و سمت خروجی رستوران رفت.
"نه.. یعنی چیزه رئیس.."
به هیونجین اعتماد داشت؟ چرا گذاشته بود تنها بره. لرزش موبایلش باعث شد پایین بیارتش و متوجه شه که یک پیامک داره.
"سوبینا..من حالم خوب نبود و نتونستم باهات تماس بگیرم. ناچار شدم برم خونه. میشه خودت برگردی؟"
سوبین نفس راحتی کشید و درحالی که رئيسش پشت تلفن فریاد میزد، دوباره حرف زد:
"گفت که تا خونه تنهایی رفته. الان میرم پیشش رئيس. نگران نباشید. "
چانگبین هنوز هم عصبی بود:
" رسیدی زنگ بزن و چرا تنهایی رفته؟"
"نمیدونم! این روزا شرایط روحیش داغونه. ممکنه یه لحظه لبخند بزنه و ثانیه بعد نفهمم چرا دپرس شده و حتی اشک میریزه. گفت حالش بد شده و نتونسته باهام تماس بگیره و برگشته. "
"نذار زیاد خونه بمونه. هرجا میخواد ببرش. حتی خودت بهش پیشنهاد بده."
" برعکس بقیه موقعها حتی نمیخواد بیرون بره. چیزی که عجیبه اینه. "
" امروز چطور آوردیش. فردا هم همین کارو بکن. "
" فکر میکنم اینسادونگ تنها جاییه که دلش بخواد بیاد. مثل امشب و چند وقت قبل.. "
تنها چیزی که چانگبین توی اون لحظه بهش فکر کرد این بود که شاید چون اولین قرارشون اونجا بوده، ازش خوشش میاد و هیچوقت به وجه دیگهای از این جریان شک نکرد.
------
نگاهش توی تاریکی شب روی وسایل خونه میچرخید و گاهی به تلویزیون روشنی که با صدای کم اخبار نشون میداد، نگهمیداشت.
چقدر همه جای خونه سیاه و تاریک بود." میخوایی تا خود صبح به دیوار زل بزنی؟"
اینکه نشنیده بود کسی وارد خونه شده، یه دلیل بود برای اینکه چقدر این روزا حواس پرته.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...