† - ⵗ SE02 - PART26ⵗ - †

1.4K 337 1.6K
                                    

دکمه‌ی تماس با بادیگاردش رو لمس کرد:

"سوبین، بهم بگو هیونجین کدوم گوریه؟"

"وقت بخیر رئیس. همین دورو بره.."

زمان از دستش در رفته بود و ایده‌ای نداشت چند دقیقه‌‌ست که ندارتش، پس اولین چیزی که به ذهنش اومد رو با زبون آورد.

"خونه نیستین و گذاشتی تنها اینور اونور بره؟"

صدایی که با هر کلمه‌ای که از گلوش بیرون می‌اومد، عصبی‌تر میشد، شاخک‌های سوبین رو فعال کرد. طوری‌که از روی صندلی بلند شد و ظرف نیمه‌‌‌ی نودل مرغش رو رها کرد و سمت خروجی رستوران رفت.

"نه.. یعنی چیزه رئیس.."

به هیونجین اعتماد داشت؟ چرا گذاشته بود تنها بره. لرزش موبایلش باعث شد پایین بیارتش و متوجه شه که یک پیامک داره.

"سوبینا..من حالم خوب نبود و نتونستم باهات تماس بگیرم. ناچار شدم برم خونه. میشه خودت برگردی؟"

سوبین نفس راحتی کشید و درحالی که رئيسش پشت تلفن فریاد می‌زد، دوباره حرف زد:

"گفت که تا خونه تنهایی رفته. الان میرم پیشش رئيس. نگران نباشید. "

چانگبین هنوز هم عصبی بود:

" رسیدی زنگ بزن و چرا تنهایی رفته؟"

"نمی‌دونم! این روزا شرایط روحیش داغونه. ممکنه یه لحظه لبخند بزنه و ثانیه بعد نفهمم چرا دپرس شده و حتی اشک میریزه. گفت حالش بد شده و نتونسته باهام تماس بگیره و برگشته. "

"نذار زیاد خونه بمونه. هرجا می‌خواد ببرش. حتی خودت بهش پیشنهاد بده."

" برعکس بقیه موقع‌ها حتی نمی‌خواد بیرون بره. چیزی که عجیبه اینه. "

" امروز چطور آوردیش. فردا هم همین کارو بکن. "

" فکر می‌کنم اینسادونگ تنها جاییه که دلش بخواد بیاد. مثل امشب و چند وقت قبل.. "

تنها چیزی که چانگبین توی اون لحظه بهش فکر کرد این‌ بود که شاید چون اولین قرارشون اونجا بوده، ازش خوشش میاد و هیچ‌وقت به وجه‌ دیگه‌ای از این جریان شک نکرد.

------

نگاهش توی تاریکی شب روی وسایل خونه می‌چرخید و گاهی به تلویزیون روشنی که با صدای کم اخبار نشون می‌داد، نگه‌می‌داشت.
چقدر همه جای خونه سیاه و تاریک بود.

" می‌خوایی تا خود صبح به دیوار زل بزنی؟"

این‌که نشنیده بود کسی وارد خونه شده، یه دلیل بود برای این‌که چقدر این روزا حواس پرته.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now