XXIII𓍯Twenty-three

1.4K 393 193
                                    

[قسمت بیست و دو هم همزمان آپ شده، یادتون نره چک کنید]

‌‌‌-

کم‌کم آسمون رو به تاریکی میرفت و هنوز پسر ریزاندام ایده‌ای نداشت که دلایلش برای قدم گذاشتن تو این منجلاب کافیه یا نه.. با قدم‌های سریع و نامنظم جهت مخالف ماشین‌هایی که توی بزرگراه به سرعت از کنارش رد میشدن، حرکت می‌کرد و هرچنداز گاهی با گیجی برمی‌گشت تا پشت سرش رو چک کنه. بخاطر کاری که قرار بود بکنه، ترس تعقیب شدن داشت و قلبش تند توی سینه‌اش میکوبید. کلاه سویشرت مشکی رنگش که تا پایین ابروهاش بالا کشیده بود، مانع شناسایی چهره ش میشد، ولی بااین‌حال اضطراب چیزی بود که اون لحظه بهش تسلط داشت.

گاهی حواسش پرت افکار توی ذهنش میشد و متوجه نبود که داره پا به خیابون و جلوی راه ماشین ها میذاره و بعد از شنیدن چندمین بوق ماشین ها متوجه میشد.
هرچقدر بیشتر اون روز رو بیاد می‌آورد، روی تصمیمش بیشتر پافشاری میکرد..

' این فلش بک به گذشته، یک داستان کامل از گذشته چان و فلیکسه'

به یاد نداشت روزی باشه کنار پدرش با خوشحالی روی میز نشسته باشه و شروع به غذا خوردن کنه. همیشه با موسیقی جازی که از گرامافون طلایی گوشه‌ی سالن خونه‌ی بیرون از شهرشون پخش میشد و گیلاس هایی که تیکه های میوه توی جامشون می‌درخشید و غذاهای مجللی که تکراری ترین منو هارو داشتن، کنار مادرش مینشست و سعی میکرد تا وقتی غذا خوردنشون تموم میشه، استرسش رو از لو رفتن خرگوش هایی که یواشکی نگه میداشت رو نشون نده.

بوی بدن خرگوشاش همیشه روی تنش میموند و کنار و گوشه هایی از لباس پرزی تنش موی بدنشون رو به خودش میگرفت. قبل از اومدن پیش پدرش همیشه لباسش رو چک می‌کرد و مجبور میشد عطر گرون‌قیمت مادرشو روی بدنش خالی کنه. میتونست گربه های سفید- مشکی نژادی انگلیسی که دوست داشت رو انتخاب کنه، که با چشمای درشت و قرمزشون بهش خیره میشدن و ساعتها روی بدنش چرت میزدن؛ و کل بعدازظهر رو باهم گوشه ای مخفی از حیاط بزرگشون بازی کنن و از آشپزخونه کلوچه بدزدن و برای گربه های آروم و تنبلش هم غذاهای مورد علاقش رو بدزده. ولی این آرزوی کوچیکش رو زیر انبوهی از آرزوی های دیگش مثل داشتن تمساح-آفتاب‌پرست و لاکپشت دفن کرد. چون نگهداری از اونها به مراتب سختتر و نیاز به پنهون کاری بیشتری داشت. مشکلش با سگها هم فقط برمیگشت به اینکه نمیتونست از آبریزش مقدار خیلی زیادی آب از دماغش و عطسه هایی که تخم سفید چشماش رو قرمز میکردن، جلوگیری کنه.. بخاطر همین و البته صداهای بلند پارس کردنشون داشتن سگ رو هم خط زده بود.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now