[قسمت بیست و دو هم همزمان آپ شده، یادتون نره چک کنید]
-
کمکم آسمون رو به تاریکی میرفت و هنوز پسر ریزاندام ایدهای نداشت که دلایلش برای قدم گذاشتن تو این منجلاب کافیه یا نه.. با قدمهای سریع و نامنظم جهت مخالف ماشینهایی که توی بزرگراه به سرعت از کنارش رد میشدن، حرکت میکرد و هرچنداز گاهی با گیجی برمیگشت تا پشت سرش رو چک کنه. بخاطر کاری که قرار بود بکنه، ترس تعقیب شدن داشت و قلبش تند توی سینهاش میکوبید. کلاه سویشرت مشکی رنگش که تا پایین ابروهاش بالا کشیده بود، مانع شناسایی چهره ش میشد، ولی بااینحال اضطراب چیزی بود که اون لحظه بهش تسلط داشت.
گاهی حواسش پرت افکار توی ذهنش میشد و متوجه نبود که داره پا به خیابون و جلوی راه ماشین ها میذاره و بعد از شنیدن چندمین بوق ماشین ها متوجه میشد.
هرچقدر بیشتر اون روز رو بیاد میآورد، روی تصمیمش بیشتر پافشاری میکرد..' این فلش بک به گذشته، یک داستان کامل از گذشته چان و فلیکسه'
به یاد نداشت روزی باشه کنار پدرش با خوشحالی روی میز نشسته باشه و شروع به غذا خوردن کنه. همیشه با موسیقی جازی که از گرامافون طلایی گوشهی سالن خونهی بیرون از شهرشون پخش میشد و گیلاس هایی که تیکه های میوه توی جامشون میدرخشید و غذاهای مجللی که تکراری ترین منو هارو داشتن، کنار مادرش مینشست و سعی میکرد تا وقتی غذا خوردنشون تموم میشه، استرسش رو از لو رفتن خرگوش هایی که یواشکی نگه میداشت رو نشون نده.
بوی بدن خرگوشاش همیشه روی تنش میموند و کنار و گوشه هایی از لباس پرزی تنش موی بدنشون رو به خودش میگرفت. قبل از اومدن پیش پدرش همیشه لباسش رو چک میکرد و مجبور میشد عطر گرونقیمت مادرشو روی بدنش خالی کنه. میتونست گربه های سفید- مشکی نژادی انگلیسی که دوست داشت رو انتخاب کنه، که با چشمای درشت و قرمزشون بهش خیره میشدن و ساعتها روی بدنش چرت میزدن؛ و کل بعدازظهر رو باهم گوشه ای مخفی از حیاط بزرگشون بازی کنن و از آشپزخونه کلوچه بدزدن و برای گربه های آروم و تنبلش هم غذاهای مورد علاقش رو بدزده. ولی این آرزوی کوچیکش رو زیر انبوهی از آرزوی های دیگش مثل داشتن تمساح-آفتابپرست و لاکپشت دفن کرد. چون نگهداری از اونها به مراتب سختتر و نیاز به پنهون کاری بیشتری داشت. مشکلش با سگها هم فقط برمیگشت به اینکه نمیتونست از آبریزش مقدار خیلی زیادی آب از دماغش و عطسه هایی که تخم سفید چشماش رو قرمز میکردن، جلوگیری کنه.. بخاطر همین و البته صداهای بلند پارس کردنشون داشتن سگ رو هم خط زده بود.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...