† - ⵗ SE02 - PART29- †

1.3K 353 1.2K
                                    

-music: conversation - O Lake, Sylvain Taxier.

-----

وقتی به خودش اومد که درحال قدم زدن وسط خیابونی بود، که حتی تصور نداشت، چقدر قدم‌هاش اون رو از خونه‌ دور کرده. اشک‌هایی که هنوز متوقف نشده بودن، دیدش رو تار می‌کرد. پشت سرش رو نگاهی انداخت، نبود. دنبالش نیومده بود.
حتی تنهاش گذاشت؟
چرا فکر می‌کرد از آدمی مثل اون ممکنه تا آخر عمرش محبت و عشق ببینه؟
کمی کنار خیابونی که ماشین‌ها با سرعت از کنارش رد می‌شدن، منتظر موند. اشک‌های رو صورتش رو پاک کرد و دستشو بالا آورد و یه تاکسی گرفت. امروز دوشنبه بود؛ تنها خوش‌شانسیِ امروزش.

---

با وجود لباس گرم توی تنش باز هم سرمای اواخر دسامبر می‌لرزوندونش؛ شاید هم استرس و تنشی که وجودش رو گرفته بود.
این‌بار حتی زودتر به محل قرار اومده بود.
هیاهو جمعیتی که در تکاپو سال نو بودن، صدای خنده‌های گاه و بی‌گاهشون و تبریک‌های سال‌ نو و گاهی برخورد بدن‌هاشون بهش، روی مغزش راه می‌رفت.
کمی طول کشید تا از جمعیت بیرون بیاد. همون‌جا‌ی همیشگی منتظر بمونه و بی توجه با دنیای بیرون به کفشش زل بزنه و توی افکارش غرق شه.
بنز مشکی رنگ جلوی پاهاش متوقف شد. درو باز کرد و نشست. گرمای ماشین بهش حمله کرد و دوباره تا خفگی بردش. نگاهشو که چرخوند هیوک اون‌جا نبود. کسی نبود.. فقط راننده که با دیدن نگاه هیونجین سرش رو آروم از توی آیینه‌ی جلو تکون داد و بعد ماشین حرکت کرد.


---



برق و زرق عمارتش درست برعکس خودش آدم رو به حیرت می‌نداخت. هرچند هیونجین آشفته‌تر از هرچیزی بود که توجه کنه و فقط همراه خدمتکار روی پارکت های کرم رنگ خونه قدم برداشت.
چانگبین اون تاییدی که می‌خواست رو بهش داده بود. اون آتیشی که مدتی دنبال دلیل بود تا شعله بکشه، الان توی وجودش درحال سوختن بود.
حالا اگه می‌خواست هم نمی‌تونست پا پس بکشه، وقتی چان رو می‌دید. روی تک مبل و روبه‌روی هیوک. لاغرتر از همیشه شده بود. نیم رخ بهم ریخته‌ش با شنیدن صدای قدم‌های هیونجین چرخید و الان هیونجین کامل می‌تونست ببینتش. خودش بود..
چان هیونگش زنده بود و چقدر سخت بود که به فاصله‌ی چند ساعت چند حقیقت مهم رو فهمید.
چان بلند شد. نگاهش روی هیونجین پایین اومد.
داشت بهش نگاه می‌نداخت تا ببینه و مطمئن شه خوبه. حالش خوب بود؟
حتی از اون فاصله و توی اون تایم کوتاه هم متوجه شد که حالش خوب نیست. یه چیزی توی هیونجین فرق داشت که دیگه نمی‌تونست ببینتش. هیونجین شکسته بود. هرچیزی نمی‌تونست هیونجینش رو بشکنه ولی الان.. شکسته بود.

چشمای هیونجین که پر از اشک شد زمزمه‌ی آرومِ "هیونگ." از بین لبش که بیرون اومد، نتونست یه جا بند بشینه. قلبش لرزید و آروم به سمتش رفت. بدنش رو محکم به آغوش کشید و چان بدون مکث آغوشش رو پذیرفت و ناخودآگاه روی شونه‌ش بوسه‌ی آرومی گذاشت.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now